نمی خواند سرودی مرغکی بیدار شب هنگام
نمی سوزد چراغی گرم و نورافشان
حریم خانه ها را ظلمتی مدهش
به یغما میبرد خاموش هم آرام
درختان خیابانها
ز خوف این شب تاریک
فراز آورده اند آن شاخساران دست
نشان از انفعال از ترس از تسلیم
تو گوِیی پیکر لرزانشان در شب
ز دود آتش بیداد قیرین فام
وزان باد سیاهی میکند تهدید
به هر خردک شرار آتشی یا کور سوی نور
وگر بیند به راهش شعله لرزان شمعی رو به خاموشی،
دژم گردیده با نفـرت، روا میداردش دشنام
advertisement@gooya.com |
|
درین هنگامه بیداد شمع روشنی بودن،
حـدیث محرز اسطوره های دور
روایت از غرور از پهلوانیهاست
نشان و یادگار از عِرق و خون پاک تختی ها ، مصدق هاست
نشان مقصد پر نور آینده ست در هـر گام
بسوز ای مانده در دستان این باد سیه آیین
بسوز ای شمع لرزان تا ابد جاوید
بنور روشن آزادگی بفروز ره بر خیل گمراهان
شب ار یلداوش است و سالها پاید
بنور رادمــردان فـروزنده
بماند لاجرم ناکام