شيوه حکومتی آمريکا راههای متعددی پيش پای فعالان سياسی ميگذارد تا روند سياستها را تحت تاثيرقراردهند. گروههای با منافع خاص ميتوانند نزد نمايندگان منتخب قوه مقننه يا اعضای قوه مجريه لابی کنند، درمبارزات انتخاباتی کمکهای مالی اراﺌﮫ کنند، درانتخابات رای دهند، سعی درسمت دهی افکارعمومی کنند و غيره. آنها زمانی که برای نيل به مقصودی، که اکثرملت در برابرآن بی تفاوتند، متعهد ميشوند ازقدرت تاثيرگذاری فوق العاده زيادی برخوردارند. قانونگذاران تمايل به تطبيق با کسانی را دارند که موضوع خاصی را دنبال ميکنند هر چند اين گروه کوچک باشد چون مطﻤﺌنند که بقيه جمعيت آنها را برای اينکار تنبيه نخواهد کرد.
از نظر عملکرد بنيادين، لابی اسراييل تفاوت چندانی با لابی کشاورزان، لابی اتحاديه کارگران صنايع نساجی يا فولاد، و يا هرلابی متعلق به اقليتهای قومی ندارد. ايرادی درسعی يهوديان آمريکا و حاميان مسيحی شان برسلطه و نوسان دادن به سياستهای آمريکا نيست واعمال لابی اسراييل از نوع توطﺌﮫ تشريح شده در رساله "آدب ورسوم پيشکسوتان صهيون" (Zion of Elders the of rotocolsP) نيست. دربيشترمواقع، افراد يا گروهها در لابی اسراييل تنها کاری را ميکنند که ديگرگروههای با منافع خاص ميکنند منتها آنها با شدت خيلی بيشتری به انجام آن ميپردازند. در مقابل، گروههای طرفدار اعراب، حتی اگراصلاً وجود داشته باشند، ضعيف عمل ميکنند که اين خود کار را برای لابی اسراييل آسانتر ميکند.
لابی دو راهبرد اصلی را به پيش ميبرد. اول، از قدرت نفوذ زياد خود در واشنگتن بخوبی بهره ميگيرد تا قوه های مققنه و مجريه را تحت فشار قراردهد. صرفنظرازهر ديدگاهی که يک قانونگذار يا سياستمدارداشته باشد، لابی سعی ميکند حمايت از اسراييل را انتخاب زيرک تری در نزد وی جلوه دهد. دوم، تلاش ميکند تا در طی سخنرانيهای عمومی ومذاکرات پارلمانی با تکرارکردن اسطوره ها در مورد بنيان اسراييل از آن تصوير مثبتی اراﺌﮫ دهد. هدف آن جلوگيری از مطرح و شنيده شدن منصفانه تعابير و تفاسير انتقادی ازاسراييل در صحنه سياسی است. نظارت و کنترل مذاکرات پارلمانی برای تضمين کردن حمايت آمريکا ضروريست چرا که يک بحث صادقانه در مورد روابط آمريکا واسراييل اين احتمال را ايجاد ميکند که آمريکاييها سياست متفاوتی را برگزينند.
يکی از ارکان اصلی نفوذ موثر لابی در کنگره آمريکا، مصون بودن اسراييل از هرگونه انتقادی است. اين خود قابل توجه است چون کنگره بندرت ازموضوعاتی که باعث درگيری ميشوند پرهيزميکند. هرگاه که موضوعی مربوط به اسراييل پيش ميايد منتقدان بالقوه سکوت اختيارميکنند. يکی ازدلايل وجود اعضای کليدی مسيحی-صهيونيست کنگره مانند ديک آرمی است که درسپتامبر۲۰۰۲ گفت: " اولين اولويت من درسياست خارجی حفاظت از اسراييل است". فکری که به ذهن انسان خطورميکند اينست که اولين اولويت هرعضوکنگره بايد حفاظت از آمريکا باشد. ديگرسناتورها واعضای يهودی کنگره هم تلاش ميکنند تا سياستهای خارجی آمريکا منافع اسراييل را تامين کند.
ديگرمنشاُ قدرت لابی در استفاده ازکارکنان کنگره که هواداراسراييل هستند ميباشد. همانطورکه موريس آميتای (Amitay orrisM) رﺌيس پيشين ای پک (AIPAC) يکبار اقرارکرد، " بسياری ازکارکنان درکنگره يهودی هستند و تمايل دارند به امور از ديد يهوديت بنگرند... اينها اکثراً افرادی هستند که بنابرموقعيت کاريشان ميتوانند برای سناتورها تصميم گيری کنند ... کارهای زيادی ميشود توسط اين افراد انجام داد".
اما در هر حال ای پک (AIPAC) خود هسته اصلی نفوذ لابی در کنگره را شکل ميدهد. موفقيت آن درپاداش دهی به آن دسته از اعضای کنگره است که از دستور کار آن پشتيبانی و گوشمالی دادن آنهاييست که به مبارزه با آن بلند ميشوند. پول نقش حياتی در انتخابات آمريکا را ايفا ميکند (همانطور که رسوايی معاملات مشکوک لابی گر جک ايبراموف (ffomarbA Jack) يادآورمان ميشود)، وهميشه ای پک (AIPAC) تضمين ميکند که دوستارانش حمايتهای مالی قوی از بسياری از کميته های سياسی طرفدار اسراييل دريافت کنند. هرسياستمداری که بعنوان دشمن اسراييل تلقی شود ميتواند اطمينان داشته باشد که ای پک (AIPAC) کمکهای مستقيمی به حريفان وی طی مبارزات انتخاباتی خواهد کرد. ای پک (AIPAC) همچنين نامه نويسی به روزنامه ها را سازماندهی و سردبيران نشريات را به گرفتن موضع طرفدار اسراييل تشويق ميکند.
در موثر بودن اين تاکتيکها ترديدی نيست. بعنوان نمونه، در انتخابات ۱۹۸۴ ای پک (AIPAC) باعث شکست سناتور چارلز پرسی (Persy Chales) از ايالت ايلينوی شد چون طبق گفته يکی از دست اندرکاران مهم لابی " او نسبت به مساﺌﻠﻰ که برای ما اهميت داشتند نه تنها حساسيتی نشان نميداد بلکه دشمنی ابراز ميکرد". توماس داين (Dine Thomas) رهبر آنزمان ای پک (AIPAC) واقعه را اينطور شرح داد: " تمامی يهوديان آمريکا، از شرق گرفته تا غرب، عزم به برکنارکردن چارلز پرسی کردند. به اين ترتيب سياستمداران آمريکا چه آنهايی که درقدرت بودند و چه آنهايی که آرزوی بقدرت رسيدن درسرداشتند متوجه پيغام شدند".
نفوذ ای پک (AIPAC) درکاخ سفيد و کنگره از اين هم فراتر ميرود. طبق گفته داگلاس بلومفيلد (Bloomfield Douglas) که خود يکی ازکارکنان سابق ای پک (AIPAC) بوده، " اين خيلی عادی است که اعضای کنگره و دستيارانشان برای گرفتن اطلاعات به ای پک (AIPAC) مراجعه کنند حتی قبل ازاينکه با کتابخانه کنگره، مرکزخدمات تحقيقاتی کنگره، کارکنان کميته ها، يا کارشناسان دولتی تماس بگيرند". مهمتراينکه وی ميافزايد ای پک (AIPAC) " اغلب به تهيه رونوشت سخنرانيها، کار روی قانونگذاری، اراﺌﻪ مشاوره درتاکتيکها، انجام تحقيقات، جمع آوری کمکها و نظارت بر رای گيريها گمارده ميشود".
نهايت کلام اينکه ای پک (AIPAC) بعنوان عامل بی چون چرای يک دولت خارجی جای پای بسيار محکمی در کنگره دارد و اين باعث ميشود تا سياستهای آمريکا در مورد اسراييل در آنجا به بحث گذاشته نشود حتی اگر اين سياستها عواقب مهمی برای تمام دنيا داشته باشد. بعبارت ديگر، يکی از سه شاخه اصلی دولت متعهد سرسخت حمايت از اسراييل است. سناتور دمکرات ارنست هولينگز (Hollings Ernst) هنگام ترک مقامش گفت: " نميتوانيد سياستی درقبال اسراييل داشته باشيد بجز آنچيزی که ای پک (AIPAC) بشما ميدهد". يا همانطور که آريل شارون يکبار خطاب به حضارآمريکايی اش گفت: " وقتی مردم از من ميپرسند چطور ميتوانند به اسراييل کمک کنند، به آنها ميگويم به ای پک (AIPAC) کمک کنيد".
بخاطر تاثيری که رای دهندگان يهودی بر انتخابات رياست جمهوری آمريکا دارند، لابی همچنين نفوذ قابل ملاحظه ای درقوه مجريه دارد. هرچند يهوديان تنها ٣ درصد جمعيت آمريکا را تشکيل ميدهند اما آنها مقادير هنگفتی به هر دو حزب دمکرات و جمهوريخواه اهدا ميکنند. روزنامه واشنگتن پست (Post Washington) يکبار تخمين زده بود که نامزدهای رياست جمهوری از حزب دمکرات برای تامين نيازهای مالی خود تا ميزان۶۰ درصد به حاميان يهوديشان وابسته هستند. بخاطرمشارکت بالای رای دهندگان يهودی در انتخابات و تمرکز آنها در ايالات کليدی مثل کاليفرنيا، فلوريدا، ايلينوی، نيويورک، و پنسيلوانيا نامزدهای رياست جمهوری نهايت تلاش را ميکنند تا آنها را بدشمنی با خود برنيانگيزند.
سازمانهای کليدی در لابی تمام سعی خود را ميکنند تا منتقدان اسراييل مشاغل مهم در سياستهای خارجی بدست نياورند. جيمی کارتر نخست ميخواست جورج بال (Ball George) را وزير امور خارجه خود کند اما ميدانست وی بچشم منتقد اسراييل ديده ميشود و لابی با انتصاب او مخالفت خواهد کرد. بدين ترتيب، هرقانونگزاری که مقاصد بلندپروازانه برای پيشرفت دارد بايد حامی واضح اسراييل باشد و بهمين خاطراست که منتقدان آشکار اسراييل درتشکيلات سياستهای خارجی به موجودات کمياب تبديل شده اند.
وقتی هاوارد دين (Dean Howard) نامزد سابق رياست جمهوری از آمريکا خواست تا درگيری اعراب و اسراييل نقش منصفانه تری را بعهده بگيرد، سناتور دمکرات جوزف ليبرمن (Lieberman Joseph) او را متهم به فروش اسراييل کرد و سخنان وی را غيرﻤﺴﺌﻮلانه خواند. تقريباً تمام اعضای ارشد دمکرات در مجلس آمريکا نامه انتقادآميزی عليه سخنان هاوارد دين امضا کردند و "شيکاگو جوايش استار"(Star Jewish Chicago) گزارش کرد: " حمله کنندگان ناشناس ... صندوقهای ايميل رهبران يهودی در سراسر کشور را متراکم کرده وبدون هيچ مدرکی هشدار ميدهند که هاوارد دين بنحوی برای اسراييل بد خواهد بود".
اين نگرانی مضحک و نامعقول بود چرا که درحقيقت هاوارد دين درفروش عقايدش درمورد اسراييل بسيارفعال عمل ميکند. يکی ازﻤﺴﺌﻮلان ستاد انتخاباتی اش يکی ازروسای سابق ای پک (AIPAC) بود و خود هاوارد دين گفته بود که نظراتش در مورد خاورميانه بيشتر به مواضع ای پک (AIPAC) نزديک است تا نظرات گروه ميانه رويی چون "آمريکايی های طرفداراکنون صلح" (Now Peace rof Americans). او فقط پيشنهاد کرده بود که برای آوردن طرفين درگير پيش هم آمريکا بايد نقش يک ميانجی منصف را ايفا کند. اين اصلاً ايده بنيادينی نيست اما لابی حتی منضفانه بودن را هم تحمل نميکند.
طی زمامداری کلينتون، سياستهای خاورميانه توسط مقاماتی شکل ميگرفت که يا رابطه نزديکی با اسراييل يا با سازمانهای طرفدار آن داشتند. در ميان آنان افرادی بودند نظيرمارتين ايندايک (ndykI Martin) معاون بخش تحقيقات ای پک (AIPAC) ويکی ازبنيانگذاران "انستيتوسياستهای خاورنزديک واشنگتن" (WINEP=Policy East Near for Institute Washington)، دنيس راس (Ross Denis) که بعد ازخارج شدن از دولت درسال ۲۰۰۱ به آن انستيتو(WINEP) پيوست، و آرون ميلر (Miller ronaA) که دراسراييل زندگی کرده و بطورمتناوب از آن کشور ديدن ميکند. اين افراد نزديکترين مشاوران کلينتون دراجلاس کمپ ديويد در جولای ۲۰۰۰ بودند. گرچه هر سه نفر از روند صلح اسلو وايجاد يک کشورفلسطينی حمايت ميکردند، با اين حال اين را تنها بشرط ومحدوديتهايی انجام ميدادند که برای اسراييل قابل قبول باشد. ﻫﻴﺌﺖ آمريکايی شرکت کننده درآن اجلاس ازاهود باراک نخست وزير وقت اسراييل خط ميگرفت، موضع مذاکره ای خود را پيشاپيش با اسراييل هماهنگ کرده بود، و پيشنهادات مستقلی اراﺌﻪ نکرد. جای تعجب نبود که ﻫﻴﺌﺖ فلسطينی گلايه ميکرد که آنها با دو تيم اسراييلی مذاکره ميکنند - يکی با پرچم اسراييل و ديگری با پرچم آمريکا.
وضعيت در دولت جورج بوش از اين هم وخيمتربوده بطوری که سلسله مراتب دولتی توسط حاميان سفت و سخت اسراييل مانند اليوت ايبرامز(Abrams Eliot)، جان بولتون، داگلاس فيت (Feith ouglasD)، لوييس "اسکوتر" لی بی (Libby "Scooter" Lewis)، ريچارد پرل (Pearl Richard)، پل ولفوويتز (Wolfowitz Paul)، و ديويد ورمسر (Wurmser David) اشغال شده بود. همانطور که خواهيم ديد، اين مقامات بطورثابت سياستهايی را پيش برده اند که مطلوب اسراييل و لابی آن بوده اند.
البته لابی بحث شفاف را نمی پسندد چون آمريکايی ها ممکن است سطح کمکهايی را که اراﺌﻪ ميکنند زيرسوال ببرند. بهمين خاطرسازمانهای طرفدار اسراييل سخت تلاش ميکنند تا ارگانهايی که افکار عمومی را شکل ميدهند را تحت نفوذ آنها باشند. ديدگاه های لابی بررساناهای ارتباطات جمعی تسلط دارند. بحث در ميان کارشناسان مساﺌل خاورميانه آنطورکه اريک آلترمن (Alterman Eric) روزنامه نگار می نويسد: " توسط افرادی احاطه شده که نميتوانند تصور انتقاد از اسراييل را کنند". وی۶۱ مفسرومقاله نويس را که بدون هيچ قيد و شرطی از اسراييل حمايت ميکنند در فهرست خود ثبت کرده است. برعکس، او تنها ۵ کارشناس را پيدا کرده که بطور مرتب از اسراييل انتقاد و مواضع اعراب را اتخاذ ميکنند. روزنامه های آمريکا گهگاهی نظرات مقاله نويسان مهمان (Ed-pO) که سياستهای اسراييل را به چالش ميگيرند را منتشر می کنند اما با اين حال توازن نظرات آشکارا بسود اسراييل است. بسختی ميتوان تصورکرد که رسانه ای در آمريکا مقاله ای مثل اين که اکنون ميخوانيد را منتشر کند.
رابرت بارتلی (Bartley Robert) صاحب امتياز روزنامه وال استريت ژورنال (Journal Wallstreet The) يکبار گفته بود: "هرچه که شامير، شارون، و ناتانياهو بخواهند من هم با آن موافقم". تعجب آور نيست که روزنامه وی همراه با روزنامه های مهم ديگری چون شيکاگو سان-تايمز (Times-Sun icagoCh) و واشنگتن تايمز(Times Washington) بطورمتناوب سرمقاله های شديداً طرفداراسراييل چاپ ميکنند. مجلاتی مثل کامنتری (Commentary)، نيوريپابليک (Republic New) و ويکلی استاندارد (Standard Weekly) از هرفرصتی برای دفاع از اسراييل استفاده ميکنند.
يکطرفه قضاوت کردن سردبيران در روزنامه هايی چون نيويورک تايمز(Times York New) نيز بچشم ميخورد که هرچند گاهی اوقات ازسياستهای اسراييل انتقاد کرده و بر بحق بودن اعتراضات فلسطينيان اذعان ميکنند اما همان اظهاراتشان هم منصفانه نيست. ماکس فرانکل (Frankel Max) سردبيراجرايی سابق اين روزنامه درخاطرات خود به تاثيررفتارشخصی اش درتصميم گيريهاش بعنوان سردبيراعتراف ميکند: " من خيلی بيشتروعميقترازآنچه اقرار ميکردم وقف اسراييل بودم ... نيروگرفته از سطح آگاهيم در مورد اسراييل و دوستانی که آنجا دارم، اکثرتفسيرهای خاورميانه را خودم مينوشتم. همانطور که بيشترخوانندگان عرب تشخيص می دادند تا اسراييليها، من تفسيرهايم را از جنبه طرفداری از اسراييل مينوشتم".
گزارشات خبری بيشتربيطرفانه هستند چون خبرنگاران تا حدی سعی بر بيطرف بودن دارند وهمچنين گزارش اخباراز مناطق اشغالی بدون اعتراف کردن به اعمال اسراييل کاردشواری است. برای جلوگيری از نشرگزارشات نامطلوب درمورد اسراييل، لابی اقدام به سازماندهی ارسال نامه و برگزاری تظاهرات و تحريم عليه آن دسته از رسانه هايی مينمايد که آنها را عليه اسراييل قلمداد ميکند. يکی ازمديران شبکه تلويزيونی "سی.ان.ان" (CNN) ميگويد که گاهی درطی يک روز۶۰۰۰ نامه الکترونيکی (ايميل) که در مورد شکايت از يک پوشش خبری هستند دريافت ميکند. در ماه می ۲۰۰۳، "کميته برای گزارش موثق در مورد خاور ميانه در آمريکا" (CAMERA) که موضع طرفداراسراييل دارد تظاهراتی در برابرايستگاههای "راديو ملی آمريکا" (NPR) در۳۳ شهرترتيب داد وهمچنين سعی کرد تا کمک دهندگان مالی به راديو را به خودداری ازپرداخت هرگونه وجه نقدی ترغيب کند تا هنگامی که پوشش خاورميانه ای آن از اسراييل جانبداری کند. ايستگاه راديوملی در بوستون (WBUR) طبق گزارشها بيش ازيک ميليون دلارازاين گونه کمکهای نقدی را باين خاطرازدست داد. فشارهای بيشتربر روی راديوملی از طرف دوستان اسراييل در کنگره اعمال شد که درخواست بررسی داخلی برپوشش خاورميانه راديو و نظارت بيشتر بر آن را کردند.
طرفداران اسراييل همچنين برمراکزپژوهش (Tanks Think) تسلط دارند که نقش مهمی درشکل گيری مباحث عمومی و تحقق قوانين و سياستها ايفا ميکنند. لابی اسراييل مرکزپژوهش خود را در سال ۱۹۸۵ با تاسيس "موسسه سياستهای خاورنزديک واشنگتن" توسط مارتين ايندايک ايجاد کرد. با وجود اينکه اين موسسه ارتباطش با اسراييل را کم اهميت جلوه ميدهد وادعا بر اراﺌﻪ نقطه نظرهای متوازن و واقعگرايانه در مورد مساﺌﻞ خاورميانه دارد، تاسيس و اداره آن توسط افرادی بوده که عميقاً عزم به پيش بردن خواستهای اسراييل دارند.
با اين حال نفوذ لابی بسيار گسترده ترازتاثير آن بر"موسسه سياستهای خاورنزديک واشنگتن" است. ظرف ۲۵ سال گذشته، نيروهای طرفداراسراييل مقامهای رهبری در "موسسه امريکن انترپرايز" (Institute Enterprise American)، "موسسه بروکينگز" (Institute Brookings)، "مرکزسياستهای امنيتی" (Policy Security for Center)، "موسسه پژوهشهای سياستهای خارجی" (Institute Research Policy Foreign)، "بنياد ميراث" (Foundation Heritage)، "موسسه هادسون" (Institute Hudson)، "موسسه تحليلهای سياستهای خارجی" (Analysis Policy Foreign for Institute)، و "موسسه يهودی برای امور امنيت ملی" (Affairs Security National for Institute Jewish) را اشغال کرده اند. اين موسسات و مراکز پژوهشی هيچ کس را که منتقد کمکهای آمريکا به اسراييل باشد استخدام نميکنند.
بعنوان نمونه "موسسه بروکينگز" را در نظر بگيريد. برای ساليان متمادی، کارشناس ارشد امورخاورميانه آن ويليام کوانت (Quandt William)، يکی از مقامات سابق "مجمع امنيت ملی" (NSC) که به شايستگی شهرت درمنصف بودن داشت، بود. امروزه، پوشش خاورميانه اين موسسه توسط "مرکزسابن برای مطالعات خاورميانه" (Studies East Middle for Center Saban) انجام ميشود که توسط هايم سابن (Saban Haim) که يک بازرگان آمريکايی اسراييلی تبار وصهيونيست دوآتشه است تغذيه مالی ميشود. رييس اين مرکزمارتين ايندايک است که درهمه جا حضور دارد. جايی که زمانی يک مرکز پژوهشی بيطرف بود امروزه جزوی ازنغمه سرايان طرفداراسراييل ميباشد.
جايی که لابی بيشترين دشواری را برای خاموش کردن مباحث داشته محيط های دانشگاهی بوده است. طی سالهای ۹۰ ميلادی و زمانی که روند صلح اسلو در جريان بود، انتقادها ازاسراييل خفيف بود اما با فروپاشی روند اسلو و بقدرت رسيدن آريل شارون انتقادها بيشتر و با اشغال کرانه غربی توسط ارتش اسراييل در بهار۲۰۰۲ و سرکوب هرتمامتر انتفاضه انتقادها بسيار پر سر و صداتر شدند.
لابی بلافاصله برای تسلط دوباره بر دانشگاهها اقدام کرد. گروههای جديدی مانند "کاروان دمکراسی" (Democracy for Caravan) از همه جا سربرآوردند که سخنرانان اسراييلی را به دانشگاههای آمريکا دعوت ميکردند. گروههای با تشکيلات منسجم ترمانند "انجمن يهودی امورعمومی" (Affairs Public for cilCoun Jewish) و هيلل (Hillel) به اين جريان پيوستند و گروه جديدی بنام "اﺌﺘلاف اسراييل در دانشگاه" (Coalition Campus on Israel) پديد آمد تا اقدامات اين گروههای طرفدار اسراييل را هماهنگ کند. نهايتاً، ای پک (AIPAC) بودجه تخصيص داده شده برای برنامه هايی که برای تحت نظرگرفتن فعاليتهای دانشگاهی بودند را سه برابرکرد تا درعين حال که طرفداران جوان جذب و تربيت ميشوند، شماردانشجويان فعال طرفدار اسراييل در دانشگاهها نيز بطرز چشمگيری افزايش پيدا کند.
لابی همچنين نوشته ها و مواد تدريس استادان را تحت نظردارد. درسپتامبر۲۰۰۲، مارتين کرامر (Kramer Martin) و دانيل پايپس (Pipes Daniel) دو تن از نومحافظه کاران آتشی مزاج طرفداراسراييل يک پايگاه اينترنتی بنام "پاسداری از دانشگاه" (Watch Campus) ايجاد کردند که در آن سوابق دانشگاهيان مظنون بمعرض عموم گذاشته ميشد و دانشجويان تشويق ميشدند تا رفتارها وگفتارهای خصمانه درمورد اسراييل را گزارش دهند.
گروههای درون لابی به استادان و دانشگاههای خاصی فشار وارد می آورند. بدون ترديد بطورمتناوب هدف قرار گرفتن دانشگاه کلمبيا بخاطرحضوراستاد فقيد ادوارد سعيد (Said Edward) درﻫﻴﺌﺖ علمی آن بود. جاناتان کول (Cole Jonathan) معاون سابق اين دانشگاه گفته بود: " ميتوان مطﻤﺌن بود که هربيان عمومی در حمايت ازمردم فلسطين که از جانب اديب فاضل ادوارد سعيد ادا ميشود با خود صدها ايميل، نامه، و گزارشات مطبوعاتی بهمراه خواهد داشت که از ما ميخواهند تا سعيد را تقبيح، تنبيه و يا اخراج کنيم". وقتی دانشگاه کلمبيا رشيد خالدی (Khalidi Rashid) تاريخدان را از دانشگاه شيکاگو استخدام کرد، دقيقاً همين مساله دوباره اتفاق افتاد. چند سال بعد دانشگاه پرينستون که ميخواست خالدی را از چنگ کلمبيا درآورد باهمين مشکل روبرو شد.
يک نمونه خوب برای نشان دادن تلاشها برای کنترل پليسی دانشگاهها اواخر سال ۲۰۰۴ اتفاق افتاد که طی آن "پروژه داوود" (Project David) فيلمی تهيه کرد و در آن ادعا و استدلال مبنی بر ضد يهودی بودن استادان بخش مطالعات خاورميانه دانشگاه کلمبيا و اينکه اين استادان دانشجويانی را که بجانبداری از اسراييل بپا ميخيزند مرعوب ميکنند، مطرح شد. کلمبيا به روسياهی کشيده شد، اما يک کميته متشکل از استادان که ﻤﺴﺌﻮل رسيدگی به اتهامات شده بود هيچ نشانه و مدرکی دال بر ضد يهوديت نيافت و تنها مورد قابل ذکرکه کميته پيدا کرد پاسخ خشم آلود يکی ازاستادان به پرسش يک دانشجو بود. کميته مذبورهمچنين کشف کرد که استادان متهم شده خود آشکاراهدف ارعاب قرار گرفته بودند.
شايد آزاردهنده ترين جنبه تمام اينها تلاشی است که گروههای يهودی بخرج ميدهند تا کنگره را واداربه ايجاد تشکيلاتی برای نظارت و ديده بانی هرآنچه استادان ميگويند بکنند. اگر آنها موفق به انجام چنين کاری شوند، آنوقت هر دانشگاهی که محکوم به داشتن پيشداوری ضديت با اسراييل شود از دريافت کمکهای دولت محروم خواهد شد. اين تلاشها هنوز موفق نشده اما همه اينها دلالت براهميتی دارد که بر کنترل مباحث در مورد اسراييل داده ميشود.
چندين تن از افراد خيرخواه يهودی اخيراً اقدام به تاسيس "بخش مطالعات اسراييل" (Studies Israel) (علاوه بر نزديک به ۱۳۰بخش مطالعات اسراييل که پيش از اين وجود داشته اند) در دانشگاههای مختلف کرده اند تا شمارپژوهشگران طرفدار اسراييل در اين مراکزآموزشی را افزايش دهند. در ماه می ۲۰۰۳، دانشگاه نيويورک تاسيس "مرکز مطالعات اسراييلی تاوب" (Studies Israel for Center Taub) را اعلام کرد و مراکز مشابهی در دانشگاههای برکلی (erkeleyB)، براندييس (Brandeis) و عموری (Emory) نيز گشايش يافته اند. مقامات دانشگاهها برارزش آموزشی اين مرکز تاکيد ميکنند اما حقيقت ومقصود اصلی تبليغ برای اسراييل است. فرد لافر(Laffer Fred) رﺌﻴس "بنياد تاوب" (Foundation aubT) آشکارا ميگويد که بنياد وی مرکز مطالعات اسراييل دانشگاه نيويورک را به اين خاطرايجاد کرده تا - آنطورکه او فکر ميکند - وزنه ای درمقابل نقطه نظرهای عربی رايج در بخش مطالعات خاورميانه اين دانشگاه باشد.
هيچ بحثی درمورد لابی کامل نخواهد بود مگرآنکه يکی از قويترين سلاحهای آن يعنی "زدن اتهام و برچسب ضد يهودی" محک زده شود. هرکس که ازاعمال اسراييل انتقاد کند يا استدلال برنفوذعمده گروههای طرفدار اسراييل درسياستهای خاورميانه ای آمريکا (نفوذی که ای پک AIPAC آنرا تقديس ميکند) کند، شانس زيادی برای خوردن برچسب ضديهودی دارد. درحقيقت،هرکس که فقط ادعا کند لابی اسراييل وجود دارد خطراتهام ضديهوديت را بدوش ميکشد درحاليکه رسانه های اسراييلی خود از"لابی يهودی آمريکا" سخن ميکنند. به بيان ديگر، لابی نخست به نفوذ خود ميبالد و آن را برخ ميکشد اما بعد به هر کس که خواهان توجه کردن به کارهای آن است حمله ميکند. اين تاکتيک بسيار موثری است چرا که هيچکس نميخواهد متهم به ضد يهوديت شود.
اروپاييان بيشترازآمريکاييها ازسياستهای اسراييل انتقاد ميکنند که برخی آنرا به احيای احساسات ضد يهودی دراروپا منسوب ميکنند. دراوايل سال ۲۰۰۴، سفيرآمريکا در اتحاديه اروپا اظهار داشت: " ما داريم به نقطه ای ميرسيم که وضع درحد سالهای۱۹۳۰وخيم است". اندازه گيری ضديهودی بودن امرپيچيده ای است اما با اين وجود شواهد دال بر نقطه مقابل دارند. دربهار ۲۰۰۴، زمانی که اتهامات ضد يهودی بودن اروپاييان در آمريکا پيچيد چندين نظرسنجی مجزا درمورد افکار عمومی اروپاييان که توسط "اتحاديه عليه بدنام کردن" (League Defamation-Anti) مستقر در آمريکا و "مرکزتحقيقات مردمی و مطبوعاتی پيو" (Press the and People the for Center Research Pew) انجام شدند نتيجه گرفتند که ضد يهودی بودن در اروپا درحقيقت رو به کاهش است. برعکس، در سالهای۱۹۳۰ضد يهودی بودن نه تنها در ميان تمام طبقات اروپاييان رواج داشت بلکه کاملاً مقبول بود.
لابی و دوستانش اغلب فرانسه را به عنوان ضد يهودی ترين کشوراروپايی توصيف ميکنند. اما در سال ۲۰۰۳، رهبرجامعه يهوديان فرانسه اظهار داشت: " فرانسه از آمريکا ضد يهودی تر نيست". طبق مقاله اخيری درروزنامه هاآرتص، گزارش پليس فرانسه حکايت از کاهش ۵۰ درصدی حوادث ضديهودی در سال ۲۰۰۵ دارد و اين در حاليست که فرانسه بيشترين جمعيت مسلمان را در بين کشورهای اروپايی دارد. عاقبت، وقتی يک يهودی فرانسوی چند وقت پيش به دست يک باند تبهکار مسلمان کشته شد، ژاک شيراک و دومينيک دو ويلپين (رييس جمهور و نخست وزيروقت فرانسه) درتشييع جنازه قربانی حاضرشدند تا مراتب همدردی خود را اظهارکنند.
هيچکس ضد يهودی بودن مسلمانان اروپايی را که تا حدی ازرفتاراسراييل نسبت به فلسطينيان ناشی ميشود و تا حدودی هم نژادپرستانه است را انکار نميکند. اما اين موضوع جداگانه ای است وهيچ ربطی به اينکه اروپای امروز مانند اروپای سالهای۱۹۳۰است ندارد. همچنين کسی انکار نميکند که افراد بومی کينه توز ضد يهودی دراروپا (مثل آمريکا) وجود ندارند اما شمار آنان کم وعقايدشان از طرف اکثر اروپاييان رد ميشود.
وقتی ازحاميان اسراييل خواسته ميشود تا صرفاً به ادعا کردن اکتفا نکنند و فراتر روند، آنها ازوجود "ضد يهوديت نوين" سخن ميگويند و آنرا با انتقاد از اسراييل برابر ميشمارند. بعبارت ديگر، اگرکسی از اسراييل انتقاد کند بطور خودکار ضد يهودی است. هنگامی که شورای کليسای انگلستان رای به تحريم شرکت ماشين آلات صنعتی کاترپيلار(Caterpillar) بخاطراستفاده اسراييل ازبولدوزرهای ساخته شده توسط آن برای تخريب خانه های فلسطينيان داد، خاخام اعظم هشدار داد که اينکار باعث " واکنشهای متقابل ... در روابط يهودی-مسيحی در انگليس" خواهد شد و خاخام تونی بی فيلد (Bayfield Tony) رهبر "جنبش اصلاح طلب" (Movement Reform) گفت: " مشکل واضح رفتارضد صهيونيستی که از ضد يهوديت نشات ميگيرد حتی دررده های ميانی کليسا دارد ريشه ميدواند". اما تنها گناه کليسا انتقاد از سياستهای دولت اسراييل بود.
منتقدين همچنين متهم به بکارگيری معيارهای غيرمنصفانه در مورد اسراييل و يا بزيرسوال بردن موجويت آن ميشوند. اما اينها نيزاتهامات ساختگی بيش نيستند. منتقدان غربی اسراييل هيچگاه موجوديت آنرا بزيرسوال نمی برند و تنها رفتار اسراييل نسبت به فلسطينيان را مورد پرسش قرار ميدهند، کاری که خود اسراييلی ها هم ميکنند. اسراييل همچنين مورد قضاوت غيرعادلانه قرار نميگيرد. رفتاراسراييل نسبت به فلسطينيان باعث انتقاد از آن ميشود چرا که مغايرمفاهيم بطورگسترده مقبول حقوق بشر، حقوق بين الملل، وحتی تصميمات گرفته شده درداخل اسراييل ميباشند. درعين حال اسراييل تنها کشوری نيست که به خاطرنقض اين اصول با انتقاد صريح مواجه شده است.
در پاييز۲۰۰۱وبويژه در بهار ۲۰۰۲، دولت جورج بوش با توقف سياستهای گسترش طلبی اسراييل در مناطق اشغالی و طرفداری از پديد آوردن يک کشورفلسطينی تلاش برکاستن احساسات ضد آمريکايی دردنيای عرب داشت تا حمايت از گروههای تروريستی مانند القاعده را کاهش دهد. بوش ابزارهای مهمی برای ترغيب دردست داشت. اوميتوانست تهديد به کاهش کمکهای مالی و ديپلماتيک اسراييل کند و مردم آمريکا نيز بطور حتم ازوی پشتيبانی ميکردند. يک نظرسنجی عمومی در ماه می ۲۰۰۳ معلوم کرد که که بيش از۶۰ درصد آمريکاييها مايل به قطع کمکها بودند اگر اسراييل درمقابل فشار آمريکا برای حل مناقشه مقاومت ميکرد و اين رقم دربين فعالان سياسی حتی ۷۰ درصد بود. درحقيقت، ۷۳ درصد گفته بودند که آمريکا طرف هيچيک از طرفين مناقشه را نبايد بگيرد.
با اين وجود دولت بوش درتغيير سياستهای اسراييل شکست خورد و واشنگتن مجبور به حمايت از آنها شد. با گذشت زمان دولت بوش توجيه های اسراييل برای مواضعش را پذيرفت و بدين ترتيب بيانات آمريکا تقليدی از بيانات اسراييل شد. درفوريه ۲۰۰۳، تيترصفحه اول روزنامه واشنگتن پست (Post Washington) موقعيت را اينگونه جمعبندی کرد: " بوش و شارون درمورد سياست خاورميانه تقريباً يکسان هستند". دليل اصلی برای اين تغيير مسير توسط بوش لابی بود.
داستان از اواخرسپتامبر۲۰۰۱ يعنی وقتی که جورج بوش به آريل شارون اصرار کرد تا در مناطق اشغالی خويشتنداری از خود نشان دهد آغاز شد. او همچنين به شارون فشاروارد آورد تا شيمون پرز وزير امور خارجه وقت اسراييل با ياسر عرفات ديدارکند، هرچند خود بوش بشدت از رهبری عرفات انتقاد داشت. بوش حتی بطور علنی حمايت خود را از تشکيل يک کشور فلسطينی ابراز داشت. شارون در حالت آماده باش، بوش را متهم به سعی در خشنود کردن اعراب باهزينه اسراييل کرد و هشدار داد که اسراييل چکسلواکی نخواهد بود.
طبق گزارشات، بوش از اين که بعنوان يک پيشخدمت خطاب شده بود خشمگين شده وسخنگوی کاخ سفيد سخنان شارون را غيرقابل قبول خواند. شارون معذرت خواهی تشريفاتی کرد اما بلافاصله به نيروهای لابی پيوست تا دولت و ملت آمريکا را متقاعد کنند که آمريکا و اسراييل تهديد مشترکی از طرف تروريسم دارند. مقامات اسراييلی و نمايندگان لابی اصرار ميکردند که تفاوتی بين عرفات و بن لادن وجود ندارد و آمريکا و اسراييل بايستی رهبر منتخب فلسطينيان را منزوی کرده و هيچ کاری با او نداشته باشند.
لابی همچنين درسنای آمريکا مشغول بکارشد. در۱۶ نوامبر۲۰۰۱، ۸۹ تن ازسناتورها درنامه ای به بوش از وی بخاطراجتناب از ديدار با عرفات تقدير کرده اما همچنين خواستار اين شدند که آمريکا ازاعمال تلافی جويانه اسراييل عليه فلسطينيان جلوگيری نکرده و نيز نوشتند که دولت بايستی علناً پشتيبانی خود را از اسراييل اعلام کند. طبق گزارش نيويورک تايمز (Times York New)، اين نامه ازديداردوهفته پيش از آن بين رهبران جامعه يهوديان آمريکا و سناتورهای مهم سرچشمه گرفته بود و افزود که ای پک (AIPAC) بطرز خاصی درتنظيم آن اراﺌﻪ مشاوره ميکرد.
دراواخرنوامبر۲۰۰۱، رابطه تل آويو و واشنگتن بطورقابل ملاحظه ای بهبود پيدا کرد. اين تا حدی مديون تلاشهای لابی بود اما در عين حال پيروزيهای اوليه آمريکا در افغانستان نياز به حمايتهای اعراب درپيکاربا القاعده را کم اهميت تر جلوه ميداد. شارون در اوايل دسامبر همان سال با بوش ملاقات دوستانه ای در کاخ سفيد انجام داد.
درآپريل ۲۰۰۲ ، وقتی نيروهای دفاعی اسراييل (IDF) عمليات سپردفاعی (Shield Defensive Operation) را آغازکردند وطی آن کنترل تقريباً تمامی نواحی فلسطينی در کرانه باختری را بدست گرفتند، رنجش ها دوباره فوران کرد. بوش ميدانست که اقدامات اسراييل چهره آمريکا در جهان اسلام را خدشه دار و جنگ عليه تروريسم را تضعيف ميکرد و بنابراين از شارون خواست تا به تهاجمات خاتمه داده و عقب نشينی را آغاز نمايد. دو روز بعد او پيام خود را با اظهار اينکه "از اسراييل ميخواهد بدون هيچ تاخيری عقب نشينی کند" تاکيد کرد. روز ٧ آپريل، کاندوليزا رايس مشاورامنيت ملی وقت به خبرنگاران اظهار داشت: " بدون تاخير" يعنی " بدون تاخير"- يعنی همين حالا. همان روز کالين پاول وزيرامورخارجه وقت بطرف خاورميانه راه افتاد و تا همه طرفين درگير را متقاعد به متوقف کردن جنگ و آغاز مذاکرات نمايد.
اسراييل و لابی وارد عمل شدند. مقامات حامی اسراييل در دفترمعاون رييس جمهوروپنتاگون وخبره های ﻨومحافظه کاری چون رابرت کاگان (Kagan Robert) و ويليام کريستول (Kristol William) کالين پاول را تحت فشار گذاشتند. آنها حتی پاول را متهم به زدودن واقعی تفاوت بين تروريستها و آنهايی که با تروريستها ميجنگند کردند. خود بوش توسط رهبران يهودی و مسيحيان اوانجليکال تحت فشار قرار گرفت. تام دی لی و ديک آرمی مخصوصاً درمورد حمايت از اسراييل بی پرده بودند و دی لی و ترنت لات (Lott Trent) رهبرفراکسيون اقليت درديدارخود از کاخ سفيد به بوش هشدار دادند پا از گليم خود فراتر نگذارد.
نخستين نشانه تسليم بوش در ۱۱ آپريل يعنی يک هفته بعد از آنکه به شارون گفته بود نيروهايش را بازگرداند بود وآن وقتی بود که سخنگوی کاخ سفيد اعلام کرد که رييس جمهورمعتقد به "مرد صلح" بودن شارون است. بوش اين بيانيه را آشکارا و بطورعمومی دربازگشت زودهنگام پاول تکرار کرد و درجمع خبرنگاران اظهار داشت که شارون به درخواست وی برای عقب نشينی کامل پاسخ رضايت بخشی داده است. شارون اصلاً چنين کاری نکرده بود اما بوش ديگر نميخواست از آن مساله ای بسازد.
درهمين ضمن، کنگره هم درحال حمايت از شارون بود. در ۲ می اعتراضات دولت بوش را باطل کرده و دو لايحه ديگر مبنی بر حمايت از اسراييل بتصويب رساند (سنا ۹۴ به ۲ و مجلس۳۵۲ به ۲۱ رای به تصويب دادند). هر دو مصوبه برهمبستگی آمريکا با اسراييل واينکه هر دو کشوردرحال حاضردرستيزمشترک عليه تروريسم هستند تاکيد ميکردند. نسخه مجلس همچنين حمايت و هماهنگی مستمرازترور توسط عرفات که شخصاً بعنوان جزء اصلی مشکل تروريسم تصويرشده بود را محکوم کرد. هردومصوبه به کمک لابی پيش نويس شده بودند. چند روز بعد، يک ﮬﯾﺌﺖ دوحزبی کنگره که بمنظورحقيقت يابی به اسراييل سفر کرده بود اظهار داشت که شارون بايد درمقابل فشار آمريکا برای مذاکره با عرفات مقاومت کند.
در۹ می، يکی از کميسيونهای بودجه درمجلس نشستی برای تخصيص ۲۰۰ ميليون دلار کمک اضافی به اسراييل برای جنگ عليه تروريسم برگزار کرد. کالين پاول مخالف اين کمک بود اما لابی از آن دفاع کرد و نهايتاً پاول بازنده شد. بطور خلاصه، شارون و لابی به ستيزرييس جمهور آمريکا رفتند و پيروز شدند. حمی شالو (Shalev Hemi) يکی از خبرنگاران روزنامه اسراييلی معاريو(ariv'Ma) گزارش کرده بود که: " دستياران شارون شادی خود را از شکست پاول نميتوانستند پنهان کنند. شارون چشمان متکبر بوش را ديد و بعد رييس جمهور چشمکی زد". اما اين حاميان اسراييل در آمريکا بودند که نقش کليدی در شکست دادن بوش ايفا کردند نه شارون يا اسراييل.
ازآن زمان به بعد وضعيت تغييری نکرده است. دولت بوش هيچوقت حاضر به مذاکره با عرفات نشد. بعد از مرگ عرفات رهبر جديد فلسطينيان، محمود عباس، را پذيرفته اما کاری در جهت کمک به او انجام نداده است. شارون به نقشه توافق يکجانبه خود درمورد فلسطينيان مبنی برخروج ازنوار غزه وادامه گسترش شهرکهای يهودی نشين در کرانه غربی ادامه داد. با خودداری ازمذاکره با عباس و غيرممکن ساختن دادن دست آوردهای ملموس به فلسطينيان توسط وی، راهبرد شارون مستقيماً به پيروزی حماس کمک کرد. با بودن حماس درقدرت، اسراييل بهانه ديگری برای مذاکره نکردن دارد. دولت بوش ازاقدامات شارون (وجانشين وی اهوت اولمرت) حمايت کرد. بوش حتی با تاييد و صحه گذاشتن بر تصاحب های يکجانبه اسراييل در مناطق اشغالی سياستهای دولتی همه روسای جمهور از ليندون جانسون (Johnson Lyndon) به بعد را نقض ومعکوس کرد.
مقامات آمريکايی انتقادات نرمی از بعضی از اقدامات اسراييل کرده اند اما کمک چندانی برای ايجاد يک کشور فلسطينی ماندگارانجام نداده اند. دراکتبر ۲۰۰۴، برنت اسکوکرافت (Scowcroft Brent) مشاور اسبق امنيت ملی گفته بود: " شارون، بوش را دور انگشت کوچک خود ميگرداند". اگربوش سعی بر دور شدن آمريکا از اسراييل و يا حتی انتقاد از اقدامات اسراييل در مناطق اشغالی کند، بدون شک با خشم لابی و حاميانش در کنگره مواجه خواهد شد. نامزدهای رياست جمهوری از حزب دمکرات نيک درک ميکنند که اينها واقعيت هستند و بهمين دليل بود که جان کری (Kerry John) پشتيبانی بی حدوحصر خود از اسراييل را در۲۰۰۴ بنمايش گذاشت و هيلاری کلينتون هم امروز همين کار را ميکند.
بلندپروازيهای لابی تنها به لازم بودن پشتيبانی آمريکا از اسراييل در مقابل فلسطينيان ختم نميشود. آن همچنين ميخواهد که آمريکا به اسراييل کمک کند تا يک قدرت مسلط درمنطقه باقی بماند. دولت اسراييل و گروههای طرفدار آن در آمريکا با يکديگرهمکاری کردند تا سياستهای دولت بوش را درمورد عراق، سوريه، ايران و طرح جامع دگرگونی خاور ميانه را شکل دهند.
فشارازطرف اسراييل و لابی تنها عامل حمله به عراق در مارچ ۲۰۰۳ نبود اما يکی ازعوامل مهم بود. بعضی از آمريکاييها تصورميکنند که جنگ عراق برای نفت بود اما شواهد محکمی برای اثبات اين ادعا وجود ندارد. بجای آن اين جنگ بيشتربرای امن تر کردن اسراييل برافروخته شد. بقول فيليپ زليکو (likoweZ Philip)، که يکی از اعضای سابق ﮬﯾﺌﺕ مشاوره ای رييس جمهور درامور اطلاعات خارجی بود و بعداً رييس "کميسيون ۱۱ سپتامبر" شد و اکنون مشاورکاندوليزا رايس ميباشد، تهديد واقعی ازطرف عراق متوجه آمريکا نبود. وی در سپتامبر۲۰۰۲ درمقابل حاضرين در دانشگاه ويرجينيا گفت: " تهديد ناپيدا تهديدی عليه اسراييل بود" وافزود: " دولت آمريکا نميخواهد زياد راجع به اين موضوع چيزی بيان کند چون در بين عموم خريداری ندارد".
در۱۶ آگوست ۲۰۰۲، ۱۱ روز پيش ازآنکه معاون رييس جمهور ديک چی نی (Cheney) درسخنرانی تند خود درجمع "نظاميان سابق جنگهای خارجی" پافشاری برای جنگ را آغاز کند، روزنامه واشنگتن پست درگزارشی خبر داد که اسراييل به مقامات آمريکايی اصرار می کرد تا حمله نظامی عليه عراق صدام را به تاخير نيندازد. درآن مقطع، طبق نظر شارون هماهنگی راهبردی بين اسراييل و آمريکا ابعاد بی سابقه ای يافته بود و مقامات اطلاعاتی اسراييل انواع گزارشها و مدارک نگران کننده از برنامه های تسليحات کشتار جمعی عراق را به واشنگتن داده بودند. يک ژنرال بازنشسته اسراييلی بعدها گفت: " دستگاه اطلاعاتی اسراييل شريک تمام عيار دستگاههای اطلاعاتی آمريکا و انگليس در تصوير اراﺌﻪ شده از قابليتهای نظامی غيرمتعارف عراق بودند".
وقتی بوش تصميم گرفت تا برای جنگ از شورای امنيت سازمان ملل اجازه بگيرد رهبران اسراييلی عميقاً مضطرب بودند و نگرانيشان وقتی صدام با بازگشت بازرسان سازمان ملل موافقت کرد حتی بيشتر شد. در سپتامبر۲۰۰۲، شيمون پرز (Perez Shimon) در جمع خبرنگاران گفت: " لشکرکشی عليه صدام حسين يک امر اجباريست. بازرسی و بازرسان برای افراد نجيب و خوب هستند اما افراد متقلب براحتی بر بازرسی و بازرسان فاﺌق ميشوند".
درهمان حال، اهود باراک در مقاله ای در نيويورک تايمز هشدار داد: " بزرگترين خطر در منفعل بودن است". نخست وزير پيشين بنيامين ناتانياهو (Natanyahu Benyamin) نيز در مقاله ای مشابه در وال استريت ژورنال تحت عنوان "موردی برای سرنگونی صدام" اظهار داشت: "امروز هيچ چيز کمتر از براندازی رژيم او کار را تمام نميکند. من معتقدم که از طرف اکثريت قريب به اتفاق اسراييليها برای پشتيبانی از حمله پيشگيرانه عليه رژيم صدام سخن ميگويم" . روزنامه هاآرتص درفوريه ۲۰۰۳ ازاشتياق رهبران سياسی و نظامی اسراييل برای جنگ در عراق خبر داد.
اما طبق گفته ناتانياهو ميل به جنگ تنها به رهبران اسراييل منحصر نميشد. به استثنای کويت که در۱۹۹۰ مورد حمله صدام قرارگرفته بود، اسراييل تنها کشوری در جهان بود که هم سياستمدارانش و هم مردمش ازجنگ طرفداری کردند. روزنامه نگار گيدعون لوی (Levy Gideon) در آن زمان نوشت: " اسراييل تنها کشور غربی است که رهبرانش بی محابا از جنگ دفاع ميکنند وجايی است که هيچ نظر ديگری ابراز نمی شود". درحقيقت، اسراييليها آنچنان بيتاب جنگ بودند که متحدان آمريکاييشان به آنها توصيه کردند صدايشان را کوتاه کنند چون درغير اينصورت ممکن بود بنظربرسد که آتش جنگ به نيابت از اسراييل افروخته ميشود.
در داخل آمريکا، نيروی محرک اصلی درپس جنگ يک دسته ازنومحافظه کاران بودند که روابط زيادی با حزب ليکود اسراييل داشتند. اما اين رهبران سازمانهای لابی بودند که برای لشکرکشی سرو صدا می کردند. روزنامه يهودی فوروارد (Forward Daily Jewish The) درگزارش خود نوشت: "درهمانحال که پرزيدنت بوش مشغول معامله... جنگ عراق بود، رهبران مهمترين سازمانهای يهودی آمريکا دردفاع و پشتيبانی از وی بپا خواستند. دربيانيه ها و اعلاميه های متعدد رهبران جامعه يهودی بر لزوم خلاص شدن دنيا از شر تسليحات کشتارجمعی صدام پافشاری کردند". سرمقاله اين نشريه ادامه داد: " نگرانی برای امنيت اسراييل مشروعاً عاملی دربررسی های گروههای يهودی بود".
گرچه نومحافظه کاران و ديگررهبران لابی مشتاق تهاجم به عراق بودند، قسمت اعظم جامعه يهودی آمريکا چنين اشتياقی نداشت. بلافاصله بعد از شروع جنگ، ساموﺌل فريدمن (Freedman Samuel) استاد رشته روزنامه نگاری دانشگاه کلمبيا اظهارکرد که گردآوری نظرسنجی ها در سطح ملی توسط "مرکز پژوهشی پيو" (Center Research Pew) نشان از پشتيبانی کمتر يهوديان (۵۲ درصد) نسبت به کل جمعيت (۶۲ درصد) از جنگ داشت. صريحاً اشتباه خواهد بود اگر گناه جنگ صرفاً بگردن نفوذ يهوديان بيفتد. اين تا حد زيادی مديون نفوذ لابی و بخصوص نومحافظه کاران درون آن بود.
حتی قبل از آنکه بوش برياست جمهوری برسد نومحافظه کاران مصمم به سرنگون کردن صدام شده بودند. آنها در۱۹۹۸ باانتشاردونامه سرگشاده به کلينتون با برپايی جنجال خواستار سقوط صدام از اريکه قدرت شدند. بسياری ازامضا کنندگان آن نامه ها که روابط نزديکی با گروههای هوداراسراييل نظير"موسسه يهودی امورامنيت ملی" (Affairs Security National for Institute Jewish) و "موسسه واشنگتن برای سياستهای خاورنزديک" داشتند، وافرادی مانند اليوت ابرامز، جان بولتون، داگلاس فيت، ويليام کريستول، برنارد لوييس، دونالد رامسفلد، ريچارد پرل، و پال ولفوويتس در بين آنان بچشم ميخوردند، با زحمت کمی توانستند دولت کلينتون را متقاعد به داشتن هدف کلی برکناری صدام کنند. اما آنان نتوانستند جنگ را بمثابه رسيدن به آن هدف بفروش برسانند. طی ماههای نخستين روی کار آمدن دولت بوش، آنان همچنان نتوانستند اشتياقی برای جنگ ايجاد کنند. آنها برای نيل به مقصودشان به کمک احتياج داشتند. آن کمک با واقعه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱رسيد. بويژه وقايع آنروز باعث شد تا بوش و چی نی تغييرروش داده وتبديل به حاميان پروپا قرص حملات پيشگيرانه شوند.
طی يک ملاقات مهم درکمپ ديويد در۱۵ سپتامبر ۲۰۰۱، ولفوويتس ازحمله به عراق پيش ازحمله به افغانستان حمايت کرد حتی با اينکه هيچ مدرکی دال بر دخالت صدام در حملات عليه آمريکا در دست نبود و مشخص شده بود که بن لادن در افغانستان بسر ميبرد. بوش پيشنهاد او را رد کرد ودر عوض به افغانستان لشکرکشی کرد اما در عين حال جنگ با عراق با احتمال بالا درمد نظربود بطوری که در۲۱ نوامبر رييس جمهور به طراحان نظامی دستور طراحی تهاجم را داد.
درهمين حال، نومحافظه کاران ديگری نيز درشبکه های قدرت مشغول بکار بودند. ما تمام داستان را نميدانيم اما دانشگاهيانی مثل برنارد لوييس (Lewis Bernard) ازدانشگاه پرينستون و فوادعجمی (Ajami Fouad) از دانشگاه جانزهاپکينز نقش بارزی در متقاعد کردن چی نی مبنی براينکه جنگ بهترين گزينه است داشتند، هرچند درپرسنل او نومحافظه کارانی مانند اريک ادلمن (Edelman Eric)، جان هانا (Hannah John)، واسکوترلی بی (Libby Scooter) (رييس دفتروی وسابقاً يکی ازقدرتمندترين افراد دردولت) نيزبودند که بنوبه خود سهم خويش را ادا کرده بودند. دراوايل۲۰۰۲ چی نی، بوش را متقاعد کرده بود و با هم آوايی بوش و چی نی جنگ غيرقابل اجتناب بود.
بيرون از دولت، نومجافظه کاران خبره وقت را تلف نکردند تا تهاجم به عراق را برای پيروز شدن بر تروريسم ضروری جلوه دهند. بخشی از تلاشهای آنها بروی فشار بر بوش و بخشی ديگر برچيره شدن برمخالفت با جنگ چه در درون و چه در بيرون دولت متمرکزبود. در۲۰ سپتامبر، يک گروه مهم ازنومخافظه کاران و متحدانشان نامه سرگشاده ديگری انتشار دادند که در آن آمده بود: " حتی اگرشواهد نشانی به دخالت مستقيم عراق درحملات ۱۱ سپتامبربدست ندهند، هرراهبردی که هدف زدودن تروريسم و حاميان آنرا دنبال کند بايد شامل تلاشهای جدی برای ساقط کردن صدام از اريکه قدرت باشد". نامه همچنين به بوش يادآوری کرد که اسراييل نزديکترين متحد آمريکا در نبرد عليه تروريسم بين المللی ميباشد.
advertisement@gooya.com |
|
درشماره ۱ اکتبرهفته نامه "ويکلی استاندارد" (Standard Weekly)، رابرت کاگان و ويليام کريستول خواستار تغييررژيم درعراق بعد ازسرکوبی طالبان شدند. در همان روزچارلزکراتامر (Krauthammer Charles) درروزنامه واشنگتن پست استدلال کرد که وقتی کار آمريکا با افغانستان تمام شد، نوبت بعدی به سوريه و بعد به ايران و عراق بايد برسد و افزود: " نبرد عليه تروريسم دربغدا د و زمانی که ما خطرناکترين رژيم تروريستی جهان را نابود کنيم باتمام خواهد رسيد".
اين آغاز بی امان فعاليتها برای جلب حمايت افکار عمومی ازتهاجم به عراق بود و بخش مهمی از آن دستکاری اطلاعات بنحوی بود که نشان دهد صدام تهديد قريب الوقوعی است. بعنوان نمونه، اسکوتر لی بی به تحليلگران سازمان اطلاعات مرکزی (CIA) فشار آورد تا شواهدی برای مشروع بودن جنگ پيدا کنند وهمچنين خود نيز کمک به تهيه گزارش اکنون بی اعتبار شده کالين پاول به شورای امنيت کرد. درون پنتاگون "گروه ارزيابی اسناد ضد تروريسم" (Group Evaluation Counterterrorism Policy) مامور يافتن ارتباط مابين القاعده و عراق شدند که سازمانهای اطلاعاتی باصطلاح نتوانسته بودند آنرا پيدا کنند. دو عضو کليدی اين گروه، نومحافظه کار تندرو ديويد ورمسر(Wurmser David) و مايکل مالوف (Maloof Michael) آمريکايی لبنانی تبار که رابطه نزديکی با ريچارد پرل (Pearl Richard) داشت، بودند. گروه ديگری در پنتاگون بنام "دفترطرحهای ويژه" (Plans Special of Office) گماشته شد تا شواهدی برای فروش جنگ کشف کند. رهبری اين گروه با نومحافظه کارآبرام شولسکی (Shulsky Abram) بودکه روابط پايداری با پل ولفوويتس داشت وديگراعضای آن شامل افرادی از مراکزطرفداراسراييل بود. هر دوی اين سازمانها بعد از۱۱ سپتامبر بوجود آمده و تحت نظارت مستقيم داگلاس فيت بودند.
تقريباً مثل تمام نومحافظه کاران ديگر داگلاس فيت عميقاً سرسپرده اسراييل است و رابطه ديرينی با حزب ليکود دارد. در سالهای ۱۹۹۰ او مقالاتی در حمايت ازاحداث شهرکهای يهودی نشين و اينکه اسراييل بايستی اراضی اشغالی را نگهدارد منتشر کرد. مهمتر از آن، او همراه پرل و ورمسردر ژوﺌن ۱۹۹۶ گزارش معروف "شکستن تميز" (Break nClea) را برای ناتانياهو که اندکی پيش به نخست وزيری رسيده بود، تهيه کردند. درميان چيزهای ديگر، گزارش توصيه ميکرد که ناتانياهو بر برکناری صدام حسين از قدرت تمرکز کند که اين خود يک هدف راهبردی برای اسراييل بود. گزارش همچنين از اسراييل ميخواست تا قدمهايی برای دگرگونی در نظم تمامی خاورميانه بردارد. ناتانياهو توصيه آنها را نپذيرفت اما فيت، پرل و ورمسر خيلی زود به دولت بوش اصرار کردند که اين اهداف را دنبال کند. آکيوا الدار(Eldar Akiva) مقاله نويس هاآرتص هشدار داد که: " فيت و پرل قدم روی خط نازکی بين وفاداری به دولتهای آمريکايی ... و منافع اسراييل برميدارند".
ولفوويتس هم بطور يکسانی سرسپرده اسراييل است. روزنامه يهودی فوروارد (Forward Daily Jewish The) يکباراورا رساترين صدای طرفداراسراييل در دولت آمريکا توصيف و در ٢٠٠٢ وی را در صدر۵۰ شخصيت برجسته ای که آگاهانه اعتقادات يهودی را دنبال ميکنند قرار داد. در همين ايام، "موسسه يهودی امورامنيت ملی" (Affairs Security National for Institute Jewish) "جايزه ﮬانری.ام. جکسون برای خدمات برجسته" را بخاطر ترفيع دادن مشارکتهای نزديک بين اسراييل و آمريکا را به ولفوويتس داد و جروسالم پست (Post Jerusalem) وی را عابدانه طرفداراسراييل خوانده و عنوان "مرد سال" ٢٠۰۳ را به وی اهدا کرد.
سرانجام کلامی مختصر در مورد حمايت پيش از جنگ نومحافظه کاران از احمد چلابی (Chalabi Ahmed) تبعيدی بی پروای عراقی که رهبری "کنگره ملی عراق" (Congress National Iraqi) را بدست داشت. آنها از چلابی به اين خاطر پشتيبانی ميکردند چون وی مناسبات نزديکی با گروهای يهودی-آمريکايی برقرارکرده بود و متعهد شده بود بعد از بدست گرفتن قدرت در عراق روابط حسنه ای با اسراييل داشته باشد. اين دقيقاً چيزی بود که طرفداران اسراييلی خواستارتغيير رژيم عراق ميخواستند بشنوند. متيو برگر(Berger Mathew) ماهيت اين معامله را درنشريه "جوﺌﻴش ژورنال" (Journal Jewish) اينطورترسيم کرد: " کنگره ملی عراق بهبود روابط را راهی برای بهره گيری از نفوذ يهوديان در واشنگتن و اورشليم ميديد که ميتوانست حمايت بيشتری برای اهدافش بدنبال داشته باشد. گروههای يهودی هم بنوبه خود فرصت را برای بوجود آمدن روابط بهتر ميان اسراييل و عراق مغتنم ميشمردند البته اگر کنگره ملی عراق درتغيير رژيم صدام حسين درگير می شد".
با توجه به سرسپردگی نومحافظه کاران به اسراييل وعقده شان در مورد عراق و نفوذشان در دولت بوش، جای تعجب نيست که بسياری از آمريکاييان گمان ميکنند که اين جنگ برای پيشبرد مقاصد اسراييل طراحی شد. درمارس ۲۰۰۶، بری جی کابز(Jacobs Barry) از "کميته آمريکاييان يهودی" (Committee Jewish American) اقرار کرد که باورسازمانهای اطلاعاتی به توطﺌﻪ اسراييل و نو محافظه کاران برای کشيدن پای آمريکا به جنگ عراق فراگير شده است. با اينحال افراد کمی در انظارعمومی چيزی در اين مورد ميگويند و اکثر کسانی - مثل سناتور ارنست هولينگز (Hollings Ernst) ونماينده مجلس جيمز مورن (Moran James) - هم که چيزی گفتند بخاطر پيش کشيدن موضوع محکوم شدند. مايکل کينسلی (Kinsley Michael) در اواخر ۲۰۰۲ نوشت: " فقدان بحث عمومی در مورد نقش اسراييل...حکايت ضرب المثل فيل در اتاق است". بنظراو دليل اکراه به گفتگودر اين مورد، ترس از برچسب خوردن ضد يهودی است. ترديدی نيست که اسراييل و لابی عوامل کليدی در تصميم به لشکرکشی بودند. بدون تلاشهای آنها، گرفتن اين تصميم از طرف خود آمريکا بسيار غيرمحتمل بود. تيترصفحه اول وال استريت ژورنال اندکی بعد از آغاز جنگ همه چيز را بيان ميکند: " رويای رييس جمهور: نه تنها تغيير رژيم بلکه تغيير يک منطقه: يک ناحيه طرفدار آمريکا هدفی است که ريشه اسراييلی و نو محافظه کارانه دارد".
نيروهای طرفدار اسراييل از دير بازعلاقه مند درگير کردن مستقيم ارتش آمريکا در خاورميانه بوده اند. اما آنها در طی دوران جنگ سرد موفقيت کمی در اين امر داشتند چون آمريکا نقش توازن کننده از راه دور را بازی ميکرد. بيشتر نيروهای تخصيص داده شده به خاورميانه مانند "نيروی واکنش سريع" در بيرون از تيررس آسيب پذيری نگاه داشته می شدند. نقشه اين بود که قدرتهای منطقه ای عليه هم ببازی گرفته شوند تا توازن بنفع آمريکا حفظ شود و اين همان دليلی بود که دولت ريگان از صدام در مقابل ايران انقلابی طی جنگ ايران-عراق حمايت کرد.
بعد از جنگ نخست خليج فارس با اتخاذ راهبرد "مهاردوگانه" (Containment Dual) توسط دولت کلينتون اين سياست تغيير کرد. شمار قابل توجه ای ازنيروهای آمريکايی درمنطقه مستقر شدند تا هر دوی ايران و عراق را مهار کنند بجای اينکه ازهريک از آنها برای مقابله با ديگری استفاده شود. پدرخوانده راهبرد مهار دوگانه کسی بجزمارتين ايندايک نبود که در می ۱۹۹۳ برای نخستين باراين راهبرد را در"موسسه سياستهای خاورنزديک واشنگتن" مطرح و بعدها بعنوان مدير بخش "امورآسيای نزديک و جنوب آسيا" درشورای امنيت ملی آنرا باجرا درآورد.
دراواسط سالهای ١٩٩٠، نارضياتی زيادی درمورد سياست مهار دوگانه وجود داشت چون اين راهبرد از آمريکا دشمنی مرگبار برای دو کشوری که از هم تنفر داشتند ساخت و واشنگتن را وادارکرد تا جورمهار هر دو را بدوش بکشد. اما لابی اين راهبرد را مطلوب ميدانست و بطور فعال در کنگره تکاپو ميکرد تا آن را حفظ کند. تحت فشار ای پک (AIPAC) و نيروهای طرفداراسراييل، کلينتون در بهار١٩٩۵ سياست سخت تری را با اعمال تحريمهای اقتصادی عليه ايران اتخاذ کرد. اما ای پک (AIPAC) و ديگران بيشتر از اينها ميخواستند. نتيجه "لايحه تنبيهات عليه ايران و ليبی" (Act Sanctions Libya and Iran) در١٩٩۶ بود که هرشرکت خارجی که بيش از۴۰ ميليون دلار در صنايع نفتی ايران وليبی سرمايه گذاری کند را مورد تحريم قرارميدهد. زه عو شيف (Schiff ev'Ze) خبرنگارامورنظامی روزنامه هاآرتص درآنزمان اشاره کرد: " اسراييل جزء کوچکی ازجريان است اما هيچکس نبايد نتيجه گيری کند که او نميتواند بازيگران اصلی برنامه را تحت تاثيرخود قرار ندهد".
در اواخرسالهای١٩٩٠، نومحافظه کاران استدلال ميکردند که مهار دوگانه کافی نيست و تغيير رژيم در عراق ضروری ميباشد. آنها استدلال ميکردند که با سرنگونی صدام و تبديل عراق به يک دمکراسی پرجنب وجوش آمريکا ميتواند روند دگرگونی در کل خاور ميانه را رقم بزند. همين خط فکری درگزارش "شکستن تميز" که نومحافظه کاران برای ناتانياهو نوشتند هم بچشم ميخورد. طی سال ۲۰۰۲، وقتی تهاجم به عراق درصدرامورقرار داشت، دگرگونی منطقه کالای مقدسی در محفل نومحافظه کاران بود.
چارلزکراتامراين طرح بزرگ را زاﺌﯿده افکار نتان شارانسکی (Sharansky Natan) توصيف ميکند اما اسراييليها درسراسر طيف سياسی معتقد بودند سرنگونی صدام خاورميانه را بنفع اسراييل دگرگون خواهد کرد. الوف بن (Benn Aluf) درشماره ۱۷ فوريه ۲۰۰۳ هاآرتص نوشت: " افسران ارشد نيروهای دفاعی اسراييل (IDF) و ديگر افراد نزديک به نخست وزير وقت آريل شارون مثل افريم حالوی (Halevy Ephraim) مشاور امنيت ملی، آينده زيبايی بعد از جنگ برای اسراييل ترسيم ميکنند. آنها با سقوط صدام ودر پی آن سقوط دشمنان ديگر اسراييل رويای يک اثر دومينو را درسرميپرورانند... با رفتن اين رهبران ترورو تسليحات کشتارجمعی ازبين خواهند رفت".
بعد ازسقوط بغداد دراواسط آپريل ۲۰۰۳، شارون و معاونانش به واشنگتن اصرار کردند تا دمشق را نيز هدف بگيرد. در۱۶ آپريل شارون در مصاحبه ای با روزنامه "يديوت آهرونت" (Ahronoth Yedioth) ازآمريکا خواست تا فشار خيلی سنگينی به سوريه وارد کند درحاليکه شاﺌﻮل مفاز(Mofaz Shaul) وزير دفاع وی درمصاحبه خود با روزنامه ماآريو(ariv'aM) گفت: " ما فهرست بلند بالايی ازموضوعاتی داريم که از سوری ها در مورد آنها طلب کنيم واينکار بهتر است توسط آمريکاييها انجام شود". افريم حالوی در گردهمايی در"انستيتو واشنگتن برای سياستهای خاورنزديک" گفت که اکنون مهم اينست که آمريکا موضع سختی در قبال سوريه اتخاذ کند و واشنگتن پست گزارش داد که اسراييل آتش معرکه عليه سوريه را با تغذيه کردن گزارشهای اطلاعاتی آمريکا در مورد رفتاربشار اسد مشتعل تر ميکند.
اعضای مهم لابی استدلالهای مشابهی می کردند. ولفوويتس اعلام کرد: " تغيير رژيم درسوريه بايد انجام بگيرد" و ريچارد پرل به يک روزنامه نگار گفت: " ميتوان يک پيغام کوتاه مثل[ شما نوبت بعدی هستيد] را به ديگررژيمهای دشمن در خاورميانه فرستاد". در اوايل آپريل۲۰۰۳، "موسسه واشنگتن برای سياستهای خاورنزديک" گزارشی وابسته به دوحزب (دمکرات و جمهوری خواه) انتشار داد که در آن آمده بود سوريه نبايد اين پيام را ناديده بگيرد که کشورهايی که مانند صدام رفتاری بی پروا، غيرﻤﺴﺌﻮلانه، و گردنکش دارند به سرنوشت اودچارخواهند شد. در۱۵ آپريل ۲۰۰۳، يوسی کلاين حالوی (leviaH Klein Yossi) در لوس آنجلس تايمز مطلبی تحت عنوان "سپس سوريه را بفشاريد" نوشت در حاليکه روزبعد زوچافتس (Chafets Zev) مقاله ای در "نيويورک ديلی نيوز"(News Daily York New) با عنوان " سوريه بعنوان دوستدارترورهم به تغييراحتياج دارد" منتشر کرد. لورنس کاپلان (Kaplan Lawrence) برای اينکه عقب نماند در۲۱آپريل ۲۰۰۳ درنيو ريپابليک (Republic New) نوشت که اسد تهديد جدی برای آمريکا است.
درپايتخت آمريکا، نماينده مجلس اليوت انگل (Engle Eliot) "لايحه جوابگويی سوريه واحيای تماميت ارضی لبنان" را دوباره به جريان انداخت. دراين لايحه سوريه تهديد به عقب نشينی از لبنان و پايان دادن به تسليحات کشتار جمعی خود و حمايت از تروريسم شده بود و از هر دوی سوريه و لبنان خواسته شده بود تا گامهای جدی در راه صلح با اسراييل بردارند. لابی و بويژه ای پک (AIPAC) قوياً بر اين مصوبه صحه گذاشتند و طبق اظهار"آژانس تلگراف يهودی" (Agency Telegraph Jewish) اين لايحه توسط چند تا از بهترين دوستان اسراييل در کنگره تدوين شده بود. دولت بوش اشتياق کمی برای آن داشت اما لايحه ضد سوريه با اکثريت قريب به اتفاق (٣۹۸ به ۴ در مجلس و۸۹ به در۴ سنا) تصويب شد و بوش با امضای آن در١٣ دسامبر٢٠٠٣ آنرا به قانون تبديل کرد.
در دولت بوش همچنان در مورد خردمندانه بودن هدف قراردادن سوريه شکاف وجود داشت. هرچندنو محافظه کاران مشتاق جنگ با سوريه بودند اما سازمان اطلاعات مرکزی سی.آی.ای (CIA) و وزارت امور خارجه با اين کار مخالف بودند. حتی وقتی بوش اين قانون را امضا کرد درعين حال تاکيد داشت که در به اجرا گذاشتن آن عجله ای نخواهد بود. دو پهلو بودن وی قابل درک است. نخست، دولت سوريه نه تنها از زمان واقعه ١١سپتامبر اطلاعات مهمی راجع به القاعده اراﺌﻪ کرده بود، بلکه در مورد يک حمله تروريستی طرح ريزی شده درخليج فارس نيز به واشنگتن هشدار داده وهمچنين محمد ذمار (mmaraZ Mohammed) که مظنون به بکار گيری چند تن از هواپيماربايان ١١سپتامبربود را در دسترس بازجويان سی.آی.ای قرارداده بود. هدف قرار دادن رژيم سوريه ميتوانست اين تماسهای با ارزش را به مخاطره انداخته و بهمين علت جنگ عليه تروريسم را تخريب کند.
دوم، سوريه پيش از جنگ عراق مناسبات بدی با واشنگتن نداشت (حتی به قطعنامه ١۴۴١ سازمان ملل رای داده بود) وخود آن نيز تهديدی برای آمريکا بشمارنميرفت. سختگيری با سوريه باعث ميشد آمريکا مثل يک قلدری که اشتهای سيری ناپذيردرکوبيدن کشورهای عربی دارد بنظربيايد. سوم، قرار دادن سوريه در فهرست ضربت به دمشق انگيزه قوی ميداد تا باعث دردسر در عراق شود. حتی اگرهدف فشار آوردن به سوريه بود، عاقلانه تر اين بودکه اول کاردرعراق بپايان برسد. با اينوجود کنگره در فشار آوردن به سوريه اصرار کرد و اين خود تا حد زيادی درپاسخ به فشاراز طرف مقامات اسراييلی و گروهايی نظير ای پک (AIPAC) بود. اگر لابی نبود لايحه "جوابگويی سوريه" نيزدرکار نبود و سياستهای آمريکا در مورد دمشق با منافع ملی آن بيشترهمسو بود.
اسراييليها تمايل دارند هرتهديدی را به شديدترين وجه ممکن توصيف کنند اما ايران را بچشم خطرناکترين دشمنشان ميبينند چون دستيابی به سلاحهای هسته ای توسط آن محتمل ترين است. تقريباً تمام اسراييليها يک کشور اسلامی با سلاح هسته ای درخاورميانه را تهديدی برای بقای خود ميدانند. يکماه پيش از آغازجنگ عراق، بنيامين بن اليزر (iezerEl-Ben Benyamin) وزير دفاع وقت اسراييل اظهار داشت: " عراق يک مشکل است ... اما بايد درک کنيد و اگر از من ميپرسيد، امروز ايران خطرناکتر از عراق است".
در نوامبر۲۰۰۳ شارون درمصاحبه ای در "تاميز" (Times) فشار بر آمريکا را برای مقابله با ايران آغاز کرد. با توصيف کردن ايران بعنوان مرکز ترور جهانی وکوشا برای بدست آوردن سلاحهای هسته ای، اعلام کرد که دولت بوش روزی که عراق را تسخير کرد بايد با ايران ازموضع قدرت برخورد کند. در آپريل ۲۰۰۳، روزنامه اسراييلی هاآرتص گزارش داد که سفير اسراييل در واشنگتن خواهان تغيير رژيم ايران است. او گفته بود که سرنگونی صدام کافی نيست. وی اظافه کرده بود: " آمريکا ميبايستی کار را تمام کند. ما هنوز با تهديدهای بزرگی ازطرف سوريه و ايران مواجه هستيم".
نو محافظه کاران هم وقت را برا ی جلوه دادن تغيير رژيم در ايران تلف نکردند. در۶ می، "موسسه آمريکايی انترپرايز" (Institute Enterprise nAmerica) همراه با "بنياد دفاع ازدمکراسی ها" (Democracies of Defense the for Foundation) و "موسسه هادسن" که هر دوطرفدار اسراييل هستند، کنفرانس ۱ روزه ای را در مورد ايران برگزار کردند. تمام سخنرانان شديداً حامی اسراييل بودند و از آمريکا خواستند تا رژيم ايران را با يک دمکراسی جايگزين کند. طبق معمول، يک رشته از مقالات نوشته شده توسط نومحافظه کاران برجسته موضوع تعقيب ايران را مطرح کردند. ويليام کريستول درشماره ۱۲ می "ويکلی استاندارد" (Standard Weekly) نوشت: " آزادسازی عراق نخستين نبرد بزرگ برای آينده خاورميانه خواهد بود ... اما نبرد بزرگ بعدی که اميدواريم درگيری نظامی نباشد با ايران خواهد بود".
دولت بوش درپاسخ به فشارهای لابی سخت کوشيده است تا برنامه های هسته ای ايران را تعطيل کند. اما واشنگتن موفقيت کمی در اين زمينه داشته و بنظر ميرسد ايران مصمم به ايجاد زرادخانه هسته ای باشد. درنتيجه، لابی فشارخود را افزايش داده است. مقالات و نظرات منتشر شده الآن در مورد خطرات قريب الوقوع يک ايران هسته ای هشدار داده وبه هرگونه دلجويی ازيک رژيم تروريست اخطار ميدهند و بطورمبهم اشاره به عمليات پيشگيرانه در صورتی که ديپلماسی شکست بخورد، ميکنند. لابی تلاش ميکند تا کنگره را به تصويب "لايحه پشتيبانی از آزادی ايران" (Act Support Freedom Iran) که تنبيه های موجود عليه ايران را بسط ميدهد، وادارد. مقامات اسراييلی نيز هشدار ميدهند که آنها ممکن است عمليات پيشدستانه را در صورتی که ايران به گام برداشتن در راه هسته ای شدن ادامه دهد را باجرا بگذارند که اين تهديدها تا حدی برای جلب توجه واشنگتن به قضيه است.
ممکن است کسی استدلال کند که اسراييل و لابی نفوذ چندانی بر سياستها در قبال ايران نداشته اند چون آمريکا دلايل خودش را برای جلوگيری ايران از هسته ای شدن دارد.اين تا حدی درست است اما جاه طلبی های هسته ای ايران تهديد مستقيمی برای آمريکا محسوب نميشوند. اگر واشنگتن توانست با يک شوروی هسته ای، يک چين هسته ای، و حتی يک کره شمالی هسته ای زندگی کند همچنين ميتواند با يک ايران هسته ای هم زندگی کند. بهمين خاطراست که لابی بايد فشارداﺌﻢ خود را بر سياستمداران وارد کند تا با ايران رودررو شوند. اگر لابی نبود، ايران و آمريکا متحدينی برای همديگر نمی بودند اما سياستهای آمريکا ميتوانست معتدلتر بوده وبه جنگهای پيشگيرانه نيزاحتياجی نبود.
جای تعجب نيست که اسراييل و حاميان آمريکاييش ميخواهند که آمريکا با هر تهديدی عليه امنيت اسراييل سر وکار داشته باشد. اگرتلاشهای آنها در مورد شکل دادن سياستهای آمريکا بثمر برسد، آنوقت دشمنان اسراييل تضعيف يا نابود ميشوند، دست اسراييل در مواجهه با فلسطينيان بازميماند، و اين آمريکا خواهد بود که بايد بجنگد، کشته بدهد، بازسازی کند و مخارج را پرداخت کند. اما حتی اگر آمريکا دردگرگون ساختن خاورميانه شکست بخورد و خود را درميان جنگ با دنيای افراط گرای عرب و اسلام بيابد، اسراييل هنوز توسط تنها ابرقدرت جهان محافظت ميشود. ازنظرلابی اين کاملترين حاصل کار نيست اما بوضوح بردوری جستن واشنگتن ازماجرا و يا وادار کردن اسراييل به مصالحه با فلسطينيان، ارجحيت دارد.
آيا ميشود قدرت لابی را کاهش داد؟ شايد به اين مساله علاقه داشته باشيم مخصوصاً با افتضاحی که در عراق پيش آمده و احتياج مبرمی که برای بهبود تصويرآمريکا در جهان عرب و اسلام وجود دارد و افشاگريهای اخير درمورد دادن اسناد محرمانه دولت آمريکا به اسراييل توسط مقامات ای پک (AIPAC). ميتوان همچنين تصورکرد که مرگ عرفات و انتخاب محمود عباس ميانه رو، واشنگتن را واداربه فشار آوردن زياد برای يک قرارداد صلح منصفانه کند. بطورخلاصه، زمينه های زيادی برای رهبران وجود دارند تا آنها از لابی کنار بکشند و سياستهايی در خاورميانه اتحاذ کنند که منطبق با منافع ملی آمريکا باشند. بخصوص، استفاده از قدرت آمريکا برای ناﺌل شدن به صلح عادلانه ای ميان اسراييل و فلسطينيان به گسترش دمکراسی در تمام منطقه کمک خواهد کرد.
اما اين اتفاق نخواهد افتاد - حداقل نه به اين زوديها. ای پک (AIPAC) و متحدانش (شامل مسيحيان صهيونيست) دردنيای لابيگری حريف جدی ندارند. آنها ميدانند که امروز پيش بردن قضيه اسراييل مشکلتر شده و بهمين خاطر تعداد کارکنان و فعاليتهای خود را گسترش ميدهند. بعلاوه، سياستمداران آمريکايی حساسيتهای زيادی به دريافت کمکهای مالی انتخاباتی و فشارهای سياسی نشان ميدهند ورسانه های ارتباطات جمعی نيز به احتمال زياد با اسراييل صرفنظر ازهرعملی که ميکند همدردی خواهند کرد.
نفوذ لابی باعث ايجاد مشکل درچند جبهه ميشود. خطرتروريسم را برای همه کشورهايی که درگيرآن هستند ازجمله متحدين اروپايی آمريکا را افزايش ميدهد. پايان بخشيدن به کشمکش اسراييل-فلسطينيان را غيرممکن ساخته و ابزارنيرومندی برای عضوگيری بدست افراطگرايان داده، شمارتروريستهای بالقوه وحاميانشان را افزايش داده، و به اسلام افراطی دراروپا و آسيا کمک کرده است.
جای نگرانی ديگر اينکه تلاشهای لابی برای تغيير رژيم در سوريه و ايران ميتواند باعث حمله آمريکا به اين کشورها شده و اثرات بالقوه فاجعه آميزی درپی داشته باشد. ما به عراق ديگری احتياج نداريم. درکمترين حد، دشمنی لابی نسبت به سوريه وايران، کمک گرفتن از اين کشورها برای مقابله با القاعده و شورشيان عراقی- جايی که به کمک آنها شديداً احتياج است- را برای واشنگتن غيرممکن ساخته است.
اينجا يک بعد اخلاقی نيزوجود دارد. بخاطر لابی، آمريکا عملاً به قادرکننده اسراييل برای گسترش در اراضی اشغالی مبدل شده که اين شراکت در جنايات عليه فلسطينيان ميباشد. اين وضعيت به فروپاشی تلاشهای واشنگتن برای ترويج دمکراسی درجهان بيرون منجر شده وهنگامی که آمريکا کشورهای ديگررا برای احترام به حقوق بشر تحت فشار قرارميدهد چهره ريا کارانه ای ازخويش بنمايش ميگذارد. تلاشهای آمريکا در مورد محدود ساختن تسليحات هسته ای درجايی که مايل به قبول زراد خانه هسته ای اسراييل می باشد نيز بطوريکسانی ريا کارانه است و ايران و سايرين را تشويق به بدست آوردن توانايی های هسته ای ميکند.
بعلاوه، کارهای لابی برای مسکوت کردن بحث در مورد اسراييل برای دمکراسی زيان آور است. ساکت کردن منتقدين توسط ايجاد فهرست سياه يا تحريم و يا چسباندن برچسب ضد يهودی اصول بحث آزاد را که دمکراسی بر آن پايه نهاده شده را نقض ميکنند. ناتوانی کنگره برای انجام بحث در باره اين مساﺌل مهم تمام بررسی دمکراتيک را فلج ميکند. حاميان اسراييل بايد دراراﺌﻪ دعوی خود آزاد باشند و بتوانند مخالفان خود را بمبارزه بخوانند اما تلاشها برای خفه کردن بحث با ايجاد رعب بايد کاملاً محکوم شود.
در آخر، نفوذ لابی برای اسراييل مضر بوده است. توانايی آن به متقاعد کردن واشنگتن به حمايت از يک سياست گسترش طلب مانع ازاستفاده اسراييل از فرصتها - شامل پيمان صلح با سوريه و اجرای کامل "موافقتنامه اسلو"- برای نجات جان اسراييليها و کاهش شمار افراطگرايان فلسطينی شده است. انکار کردن حقوق سياسی و قانونی فلسطينيان امنيت بيشتری برای اسراييل بهمراه نياورده است و روند طولانی بقتل رساندن يا منزوی کردن نسلی از رهبران فلسطينی، گروهای افراطی مانند حماس را بقدرت رسانده و شمار رهبران فلسطينی که حاضر به قبول و اجرای صلح عادلانه هستند را کاهش داده است. اگر لابی قدرت کمتری داشت و سياستهای آمريکا منصفانه تر بودند نفع بيشتری نصيب اسراييل ميشد.
با وجود همه اينها، جای اميدواری هست. هرچند لابی نيروی قدرتمندی باقی ميماند، مخفی کردن اثرات مضر نفوذ آن بطورفزاينده ای مشکل شده است. کشورهای قدرتمند سياستهای معيوب خود را تا زمان زيادی ميتوانند حفظ کنند اما واقعيت را برای هميشه نميتوانند انکارکرده وناديده بگيرند. چيزی که احتياج است يک بحث صاف و ساده در مورد نفوذ لابی و يک گفتگوی آزادتر در مورد منافع آمريکا درمنطقه حياتی خاورميانه است. يکی ازاين منافع آسايش اسراييل است اما ادامه اشغال کرانه باختری ودستورکارگسترده منطقه ای آن جزو اين منافع نيستند. گفتگوی آزاد، محدوده راهبردی و اخلاقی حمايتهای يکجانبه آمريکا را آشکار ميکند و ميتواند آمريکا را به موقعيتی سوق دهد که با منافع ملی اش، منافع ديگر کشورهای منطقه، و منافع درازمدت اسراييل منطبق باشد. ■
در مورد نويسندگان:
جان ميرشايمر (Mearsheimer John) پروفسورعلوم سياسی در دانشگاه شيکاگو ومولف کتاب "تراژدی سياستهای ابرقدرتها" است.
استيفن والت (Walt Stephen) پروفسور روابط بين الملل دردانشگاه هاروارد و مولف کتاب اخير " رام کردن قدرت آمريکا: پاسخ جهانی به برتری آمريکا" ميباشد.
در مورد مترجم:
امير پارسيان پروفسور فن آوری اطلاعات درانستيتوبازرگانی مادريد (اسپانيا) و مولف مقالات متعدد اجتماعی، سياسی و اقتصادی ميباشد.
parssian@hotmail.com