در خبر بود که 160 کشور جهان را از لحاظ « آزادی بیان » بررسی کرده اند و ایران مقام صد و پنجاه و هشتم شده است . و « دبیر» شورای امنیت ملی رژیمی که در میان تاریک اندیش ترین دشمنان ﺁزادی انسان مقام سوم را پیدا کرده است، در انتخابات ریاست جمهوری امریکا، به یاری ﺁقای بوش می رود. طولانی کردن بحران اتم و سیاست نفتی و... اقدامهای عملی در حمایت از انتخاب شدن ﺁقای بوش هستند. اما رهبری سازمان ترور تنها حامی ﺁقای بوش مدعی مبارزه با تروریسم نیست : ﺁقایان علاوی که به امریکا برده شده است و کرزی که رئیس جمهوری افغانستان شده است و شارون و حکومت او که در روزهای پیش از انتخابات ، پیشنهاد تخلیه کلونیهای نوار غزه را به مجلس می برد و رژیم سعودی که پرچمدار شکستن قیمت نفت شده است و شیخهای خلیج فارس « در خاور میانه» ،آقایان پوتین و برلوس کنی و بلر ، در اروپا ، در قول و فعل ، از تجدید انتخاب ﺁقای بوش حمایت می کنند. بدین قرار، امریکائیان با پدیده تازه ای رویارویند : سران رژیمهائی که یا به سرکوبگری و خون ریزی شهره اند و یا همدست امریکا در جنگ عراق هستند ، در مبارزات انتخاباتی امریکا ، بسود ﺁقای بوش ، وارد شده اند. جای ﺁقای بن لادن خالی بود که او نیز ، بسود ﺁقای بوش ، وارد شد.
خواننده ای که از سابقه کار کمک مالی کردن مستبدهائی چون شاه سابق و دیکتاتور سابق فیلی پین به ستاد مبارزات انتخاباتی جمهوریخواه ها ﺁگاه است ، می تواند بگوید با پدیده جدیدی روبرو نیستیم. حق با او است الا این که، میان ﺁن کمک های مالی پنهانی و این حمایت دو تفاوت عمده وجود دارد : یکی شرکت علنی به سود یک نامزد در انتخابات ریاست جمهوری و دیگری پیدایش یک مدار بسته در مقیاس جهان :
مدار بسته خشونت طلبی در مقیاس جهان :
1- حضور مغزها و سرمایه های بقیت جهان در امریکا، اینک حضور سیاسی را به دنبال می ﺁورد. بنا بر این معنی از استقلال که دخالت ندادن عامل خارجی در سیاست داخلی است ، ﺁقای بوش استقلال امریکا را قربانی تجدید انتخاب خود به ریاست جمهوری می کند. اما مداخله کننده ها ، برخی چون خود ﺁقای بوش ، بنیادگرا هستند و بعضی مستبد و بعضی اقتدارگرا و بعضی بلحاظ همدستی با حکومت بوش در افغانستان و عراق و... بنا بر این ، او استقلال امریکا را در معنائی هم که حقوق اساسی بدست می دهد، به خطر انداخته است. در حقیقت، اینک غیر امریکائیان در حاکمیت بر امریکا ، با امریکائیان شریک می شوند.
2 - بدیهی است هیچ سلطه گری مستقل نیست. از موضع سلطه گر ، به زیر سلطه ها و کشورهای پدید ﺁورنده مدار بسته ، وابسته است. با این تفاوت که ، تا زمانی، این امریکا بود که به کشورهای زیر سلطه جهت سیاسی و اقتصادی می بخشید و حالا، کشورهائی که با امریکا مدار بسته تشکیل می دهند نیز ، در جهت یابی سیاست داخلی و خارجی امریکا شرکت می کنند.
بدین قرار، امریکا ، بیش از پیش ، از استقلال در معنائی از معانی اصلی خویش که ﺁزادی از روابط سلطه گر - زیر سلطه و رهائی از روابط قوا است، محروم می شود.
باز خواننده حق دارد بگوید : دست کم از ﺁن زمان که ﺁقای نیکسون عامل عقب انداختن گفتگوهای صلح با ویتنام شد و سپس معامله پنهانی که ﺁقایان ریگان و بوش بر سر گروگانها با ﺁقای خمینی و دستیاران او کردند، دولتهای خارجی در انتخابات امریکا نقش بازی می کرده اند. با وجود این، ریگانیسم به بینادگرائی و محافظه کاری جدید انجامیده است و مدار بسته ای که تشکیل می شود صاحب « ایده » یا اندیشه راهنما است و حضور در صحنه سیاسی نیز نه مخفیانه که علنی است :
3 - معروف بود که در انتخابات امریکا مسائل خارجی ، اگر نقش بازی کند، نقش اول نیست . اما در این انتخابات، ﺁقای بوش ، تروریسم را مسئله اول و بلکه تنها مسئله انتخابات کرده است. افزون بر این ، جمهوریخواه ها دم از « جنگ ایده » می زنند. به سخن دیگر، جمهوریخواهی سنتی میدان را به دو تمایلی سپرده است که خود را صاحب اندیشه راهنما می خوانند. از این رو است که ، در روزهای پیش از انتخابات ریاست جمهوری امریکا ، روشنفکران به مردم امریکا، هشدار می دهند : الف - در صورت انتخاب مجدد بوش ، جمهوریخواهها وارد جنگ با یکدیگر می شوند : سنت گرایان از یک سو و بنیادگرایان و محافظه کاران جدید از سوی دیگر. ب - « جنگ ایده » ای که از ﺁن دم می زنند هیچ جز خشونت را روش اصلی کردن و توجیه جنگ و خشونت نیست. هیچ امریکائی نباید بپندارد که جامعه امریکائی از خشونتی مصون می ماند که بنیادگراها و محافظه کاران جدید مرام کرده و مردم عراق از قربانیان امروز ﺁنند : از زمان تجاوز امریکا به عراق، 100 هزار تن کشته شده اند و بیشتر زنان و کودکان. اینان تنها قربانیان بمبارانها و موشک بارانهای شهرها وروستاها نیستند. قربانیان رادیو ﺁکتیو سلاح اتمی سبک نیز هستند. بدین قرار ، امریکا رفته بود اسلحه کشتار جمعی کشف کند خود این اسلحه را بر ضد مردم عراق بکار برد. مردم سالاری ارمغان بنیادگراهای امریکائی همین است.
اما این خشونت امریکا را نیز در لهیب خود می سوزاند. مجله نیشین (20 اکتبر 2004 ) صد عمل ﺁقای بوش و حکومت او را ، زیر عنوان « صد امر واقع و یک نظر» فهرست کرده است تا امریکائیان بزرگی خطر خشونت گرائی را که تهدیدشان می کند دریابند: « اگر گذشته ما را از ﺁینده ﺁگاه می کند ، این گذشته می گوید: چهار سال دیگر حکومت بوش ، دوران فاجعه باری برای امریکا و جهان است » . این هشدار سبب شد که در 26 اکتبر، ﺁقای بوش بگوید اشتباه کرده است که دم از جنگ صلیبی زده است.
با وجود این ، این دو پرسش اساسی محل پیدا می کنند : مرام زور چگونه می تواند دم از « جنگ ایده » بزند اگر امریکا گرفتار توقف جریان اندیشه ها و اطلاع ها نشده باشد ؟ در صورتی که اندیشه ها و اطلاع ها جریان بایسته را پیدا نکنند، مرام زور نه تنها دیر خواهد پائید بلکه خطر ﺁن وجود دارد که از مردم سالاری جز نما و صورت باقی نگذارد. در حقیقت، مدار بسته ای که ملتهای جهان به خفه و خاموش شدن در ﺁن تهدید می شوند، توسط دولتهائی دارد بوجود می ﺁید که مرام زور را « ایده راهنمای» خود کرده اند :
4 - در حقیقت، هر انسان ﺁزادیهایی دارد که درونی او هستند . هر ملتی نیز دارای ﺁزادیهای درونی است. اما یکچند از ﺁزادیهای فرد، بدون استقلال از قدرت ( دولت ، سرمایه سالاری ، دین سالاری و دیگر سالاریها ) ، واقعیت پیدا نمی کنند. چنانکه یک ملت نیز بدون استقلال از روابطه سلطه گر - زیر سلطه ، نمی تواند ﺁزادیهای خویش را بکار برد. برای مثال، دو ﺁزادی که مهمترین ﺁزادیهای هر جامعه هستند ، یکی ﺁزادی تولید نیروهای محرکه و بکار بردن ﺁنها در رشد است و دیگری ، ولایت و مدیریت بر خویش. بدون استقلال از قدرت خارجی ، ممکن نیست ملتی بتواند اینگونه ﺁزادیهای خویش را بکار برد.
از این دیدگاه که در عملکرد حکومت بوش بنگریم، می بینیم این دو ﺁزادی را دارد از جامعه امریکائی می گیرد: حضور دولتهای خارجی در انتخابات امریکا و مداربسته ای که جامعه امریکائی نیز در ﺁن قرار می گیرد، ﺁزادی انتخاب و اداره کشور را و « جنگ پیشگیرانه » و نقش امریکا بمثابه مادر شهر ماوراء ملیها ، ﺁزادی تولید نیروهای محرکه و بکار بردنشان در رشد انسان امریکائی را از ﺁنها گرفته است. دلیل ورود امریکا بمثابه قدرت جهانی به مرحله انحطاط نیز همین است.
با وجود این ، پرسیدنی است : امریکائیان چه اندازه از خطری ﺁگاهند که ﺁزادیهاشان را بمنزلهِ یک ملت و ﺁزادیهاشان بمثابه فرد را تهدید می کند؟ فراوان می شنویم امریکائیان مردمی ساده اندیش هستند و دستگاههای تبلیغاتی قوی که در اختیار بنیادگراها و محافظه کاران جدید است ، « ایده » که در صورت فکر اما از هر معنائی خشونت گرائی خالی است، عقلهای جمعی و فردی بخش بزرگ از امریکائیان را ﺁلت فعل یک رهبری می کند که « اگر چهار سال دیگر هم حکومت کند، خطر ﺁن وجود دارد که خود را دائمی کند » . چه این هشدار راست باشد و خواه راست نباشد، گویائی تمام دارد : مرام زور جز با کشیدن حصار سانسور و هرچه سنگین تر کردن جو ترس و ابهام ، اکثریت رأی دهندگان را جذب نمی کند. ﺁقای بوش تا می تواند می ترساند. دو گرایشی که در حکومت او حضور دارند، تا می توانند جو ابهام را سنگین می کنند . با وجود این ، چنان سانسوری برقرار نیست که نتوان جامعه امریکائی را از میان تهی بودن مرام زور ﺁگاه کرد. روشنفکران و دانشگاهیان و هنرمندان و روزنامه نگاران و نیز رهبران دینی که از خطر بنیادگرائی ﺁگاهند، چگونه در برابر محافظه کاران جدید و بنیادگراها ، ناتوان گشته اند ؟ ﺁیا بدین خاطر نیست که الف - به قول گراهام فولر غرب از تولید اندیشه راهنمائی برای عصر جدید ناتوان است ؟ و ب - بخصوص بدین خاطر نیست که دو حزب بزرگ که قدرت سیاسی را در انحصار دارند، مبارزه شان ، مبارزه بر سر اداره امریکا بمثابه تنها ابر قدرت است ؟ بدین خاطر نیست که امریکا توان می بازد و مهار خویش را بر جهان از دست می دهد و قطبهای جدید سر بر می ﺁورند و این دو حزب یارای گفتن واقعیت را به جامعه امریکائی ندارند؟ بدین خاطر نیست که امریکا دارد زمان انتخاب را از دست می دهد ؟ زمان انتخاب میان پذیرفتن واقعیت یعنی تن دادن به اصل شناختن استقلال در روابط خود با کشورهای جهان یا خشونت گرائی که افزایش نیاز به خشونت و بنا بر این فراگیر شدن مرام زور را جبری می کند.
5 - بدین قرار، نه از راه اتفاق است که در انتخابات سال 2000 ، ﺁقای بوش با شعار « جنگ ستاره ها » و در انتخابات 2004، با شعار « جنگ با تروریسم » وارد مبارزه انتخاباتی شده است. خشونت گرائی تقدم بخشیدن به جنگ و این تقدم ، تقدم بخشیدن به بودجه جنگی بطور خاص و هزینه های قدرت بطور عام ،است که حکومت بوش بدانها تقدم مطلق بخشید و برای بر ﺁوردن نیازهای « مقدم ها » ، در ایجاد بزرگ ترین کسر بودجه نیز به خود تردید نداد. در بیرون از مرزهای امریکا، پس از ﺁنکه دم از جنگ صلیبی زد و « جنگ پیشگیرانه » را روش کرد، زود دانست که نیاز به مشروعیت و پوشش دارد. پس « استقرار مردم سالاری در خاورمیانه بزرگ » را شعار کرد. با وجود این ، حمایت کنندگان از او ، یا دیکتاتور ها و دست نشانده ها هستند و یا ﺁنها که هوس بازسازی امپراطوریهای از دست رفته بکله شان زده است. اگر از ﺁقای بوش بپرسی این چگونه هدف کردن استقرار مردم سالاری است که دارندگان مرام زور حامی انتخاب شدن شما هستند، بلادرنگ ، تقدم مطلق مبارزه با تروریسم را دلیل می ﺁورد. چنانکه در 25 اکتبر، در برنامه تلویزیونی ( کانال سوم ) فرانسه، سخنگوی محافظه کاران جدید می گفت : امریکا پاکستان را متحد غرب در مبارزه با تروریسم گردانده است ! ادعایش این بود که اگر سیاست حکومت بوش نبود، پاکستان بدست مستبدهای هوادار تروریسم ( طالبان و القاعده و...) می افتاد. عقل زورمدار او غافل بود که دروغ ﺁقای بوش را فاش می کند. در حقیقت، اگر بدین خاطر که پدید ﺁورنده تروریسم استبدادهای حاکم بر کشورهای خاورمیانه بزرگ هستند و از این رو، ﺁقای بوش قصد دارد در این کشورها مردم سالاری برقرار کند، دیگر حمایت از کودتای نظامی ﺁقای مشرف و حمایت از این رژیم ، از چه رو است ؟
6 - اما تنها صاحبان مرام زور و امثال بلر و پوتین نیستند که در انتخابات امریکا حضور دارند : بنا بر سنجش ها، افکار عمومی جهانی نیز از راه ابراز بیزاری از سیاست حکومت بوش و نیز روشنفکران و شخصیتهای جهان که خطر گرایش روز افزون یک ابر قدرت در حال انحطاط به خشونت و خطر پیدایش مدار بسته زورمداری را می بینند ، با هشدار به مردم امریکا در باره خطرات تجدید انتخاب ﺁقای بوش ، در انتخابات ریاست جمهوری امریکا شرکت کرده اند.
بدین قرار، در برابر مدار بسته ای که بندگان قدرت ایجاد می کنند ، وجدان و خرد جهانی در پی گشودن مدار بسته است. اگر بنیادگراها با کشیدن پای زورمدارها به انتخابات امریکا ، در پی طولانی کردن حاکمیت بنیادگرائی بر امریکا هستند و هیچ نگران ﺁن نیستند که استقلال امریکا را از میان می برند، وجدان و خرد جهانی به امریکائیان هشدار می دهند نگذارند با به خطر افتادن استقلالشان در انتخاب، زورمدارها مدار بسته ای پدید ﺁورند و مردم امریکا و مردم کشورهای بسیاری را در ﺁن ، از زندگی ﺁزاد بازدارند. و این نیز ﺁغاز تحول جهانی بزرگی است. هر بار که حق حاکمیت ملتی نقض می شود ، خواه توسط رژیمهای استبدادی و خواه بدست قدرت خارجی، وجدان و خرد جهانی وارد عمل بشود، ولو مستبدها بی اعتناء بمانند و یا مردمی حضور این وجدان و خرد را ارج ننهند، سرانجام مدارهای بسته در سطح ملی و جهانی گشوده می شود.
7 - ﺁقای بوش فراوان تکرار می کند که وقتی خطر امریکا را تهدید می کند، او برای اقدام ، منتظر اجازه این و ﺁن دولت خارجی نمی ماند. اما عقل قدرتمدار نمی تواند ادعای خویش را نقض نکند : پس چرا او برای رأی گرفتن از مردم امریکا ، به سراغ گرفتن تأییدیه از سران دولتهائی خارجی رفته است ؟ و اهل خرد می دانند که نسبت میان عمل کردن از راه سازمان ملل متحد ، بخصوص وقتی قصد اقدام به جنگ است با حمایت سران دولتهای استبدادی یا اقتدار طلب و در جستجوی بازسازی امپراطوری ، نسبت تضاد است. اولی، حداقل رعایت حق حاکمیت ملتها است و هیچ صدمه ای به حق حاکمیت مردم امریکا وارد نمی کند و دومی نقض استقلال مردم امریکا و قدرت امریکا را مأمور حمایت از دولتهای حمایت کننده از انتخاب بوش ، کردن است.
امید که جنگ طلبی ﺁقای بوش و حکومت او ، ملتهای جهان را از اهمیت استقلال در هر پنج معنای ﺁن ﺁگاه کند :
* استقلال تنها در رابطه با قدرت های خارجی نیست که معنی و تعریف پیدا می کند، نخست در رابطه با خویشتن است که معنی پیدا می کند :استقلال قائم به خود بودن ، سر پای خود ایستادن ، توانائی است.بدون این توانائی ، هیچ انسانی ﺁزاد نیست و بدون این استقلال هیچ ملتی توانائی ملی ندارد و بنا بر این ﺁزاد نیست. فرهنگ ندارد ، هویت ندارد و رشد نمی کند.
* استقلال، داشتن محیط زیست اجتماعی و طبیعی یا امکان برای زیست در رشد و ﺁزادی است. هراندازه میزان عدالت اجتماعی کارﺁتر، استقلال جامعه در این معنی بیشتر. هر اندازه استقلالش بیشتر، توان تولید نیروهای محرکه اش بیشتر. هر اندازه توان تولید نیروهای محرکه اش بیشتر، نظام اجتماعیش باز تر . هر اندازه نظام اجتماعی جامعه بازتر، نابرابریهای خشونت زا کمتر و ﺁزادی انسان ها بیشتر و رشدشان شتاب گیر تر.
* کشور مستقل کشوری است که جمهور مردمش بر چند و چون اداره امور خویش، حاکمیت داشته باشند و این حاکمیت را هیچ قدرت خارجی تهدید و تحدید نکند. استقلال در این معنی نیز از ﺁزادی جدائی ناپذیر است. ﺁزادی در این معنی که در درون مرزهای وطن، ولایت و حاکمیت از ﺁن جمهور مردم است و هیچ شخص و گروه و مقامی محدود کننده این ولایت نیست.
* استقلال در سه معنی بالا ربط مستقیم پیدا می کند با استقلال در این معنی : مراجعه مستقیم یا غیر مستقیم به قدرت خارجی در امور داخلی ، خواه از سوی دولت و چه از سوی گروههای سیاسی یا افراد، ناقض استقلال کشور در هر پنج معنای ﺁن و مانع برخورداری اعضای جامعه از ﺁزادیهای فردی و جمعی خویش است. محور کردن قدرت خارجی در سیاست داخلی رایج ترین شیوه نقض استقلال در جهان امروز و بیشتر از هر جای دیگر ، در کشور ما است : هر گفتار و کردار مخالف استبداد مافیاهای نظامی - مالی، القا، تحریک ، دستور و... امریکا است. مافیاهای نظامی - مالی ، با محور کردن قدرت خارجی در سیاست داخلی، توان ملی ، حاکمیت ملی انسان ایرانی را از او ستانده و محیط اجتماعی و طبیعی زندگی او را تنگنائی تاریک و خفقان ﺁور کرده است.
* استقلال بیرون رفتن از روابط مسلط - زیر سلطه با کشورهای دیگر و بنا گذاشتن رابطه با جامعه دیگر بر میزان حقوق انسان و حقوق ملی است. در نوبتی دیگر توضیح خواهم داد که ملتی که در روابط مسلط - زیر سلطه نمی زید و حقوق ملی خویش را پاس می دارد، دولتش نسبت به او ، بطور روز افزون بیگانه و خارجی و زورگو و بحران و مسئله ساز و ترس گستر و فاسد و فساد پرور و... نمی شود. و دولتی که حقوق مدار و نماینده جامعه مستقل و ﺁزاد در معانی پنجگانه است ، بجای مسابقه با کشورهائی که جو خشونت را در جهان سنگین می کنند ، که محیط زیست را ﺁلوده می کنند، که تجاوز به حقوق ملتهای دیگر را روش می کنند و بدین جنایت عنوان دفاع از « منافع ملی » می دهند، می باید وقتی پای تسلیحات اتمی بمیان می ﺁید، وقتی پای تولید و عرضه بی حساب نفت بمیان می ﺁید، وقتی پای ﺁلودن محیط زیست بمیان می ﺁید، این امور را نقض حقوق ملی خویش بشمارد و برای مبارزه با تسلیحات اتمی ، برای اقتصاد جهانی سالم در خدمت انسان، برای محیط زیست سالم ، برای ... در مقایس جهان، قیام کند.
حکومت ﺁقای بوش ، استقلال جامعه امریکائی را بیش از پیش، از میان برده است. امید که انتخابات امریکا ﺁغاز تحولی در مقیاس جهان از مدارهای بسته به مدارهای باز در سطح ملتها و در سطح جهان بگردد و مردم امریکا و مردم کشورهای دیگر جهان استقلال و ﺁزادی بجویند :
8 - امید که ملتهای جهان دریابند که ﺁزادی و استقلال از یکدیگر جدائی ناپذیرند، از توانائی فردی و جمعی خویش ( استقلال در معنای اول ) هیچگاه غافل نشوند و بدانند غفلت از این توانائی ابر قدرت روسی را از پا درﺁورد و اینک در کار از پا در ﺁوردن ابر قدرت امریکائی است. در حقیقت، سرمایه داری حاکم بر دولت و بسا جامعه امریکائی ، توانائی ملتی را با قدرت پول و اسلحه جانشین کرده است. کار به جائی رسیده است که محققان امریکائی هشدار می دهند : زمانی امریکا در نزدیک به تمامی قلمرو علم و فن پیشرو و سرﺁمد بود. با جامعه های دیگر فاصله بسیار داشت . اما برغم ﺁنکه « واردات مغزها و استعدادها » در شمار مهمترین اقلام واردات امریکا است، در این قلمرو، جامعه های دیگر در حال جلو افتادن و بیشتر شدن فاصله امریکا با ﺁنها است.
این واقعیت که در مبارزات انتخاباتی جنگ با تروریسم و جنگ عراق و رفتار با ایران و کره و... محلی برای مسائل دیگر جامعه امریکائی باقی نگذاشته اند ، نه تنها گزارش می کند امریکا توانائی خشونت زدائی و استقرار صلح در جهان و در جامعه خویش را از دست داده و به بیان رساتر، توانائی ملیش ( استقلال در معنای اول ) در انحطاط است ، بلکه گزارش می کند در سطح جامعه امریکائی ، خشونت دارد روش اصلی زندگی می شود. از جمله به این دلیل روشن که این مبارزات انتخاباتی خشن ترین مبارزه ایست که امریکا به خود دیده است. می توان تصور کرد چه بر سر امریکا خواهد ﺁمد هرگاه به دنبال از دست رفتن انسجام اقتصادی، انسجام سیاسی و فرهنگی و اجتماعی خویش را از دست بدهد :
9 - در حقیقت، در این انتخابات ، تکلیف انسجام جامعه امریکائی نیز معین می شود. در صورتی که بنیادگرایان و محافظه کاران جدید شکست خورند - ﺁنطور که جمهوریخواهان سنتی انتظار دارند - جامعه امریکائی می تواند شکافها را پر کند و انسجام خویش را باز بسازد. بشرط ﺁنکه سلطه گری را رها کند و استقلال خویش را باز یابد. وگرنه از دست رفتن انسجام دیرتر ، واقعیت پیداخواهد کرد.
در نوبتی دیگر ، مطالعه ای را در اختیار هموطنان عزیز خود قرار می دهم پیرامون رابطه میزان انسجام یک ملت و استقلال و ﺁزادیش. در این جا، یادﺁور می شود که سلطه گر بسیار بیشتر در معرض از دست دادن انسجام جامعه خویش است. به تاریخ که رجوع می کنیم می بینیم جریان انحلال امپراطوریهای ایران و عرب و ترک و ... و روسیه و فرانسه و انگلستان ، همان جریان کاهش میزان انسجام ملتهای ﺁنها بوده است.
در جامعه زیر سلطه نیز مجموعه عواملی که سبب اغتشاش در هویت و از میان رفتن انسجام جامعه می شود، در دولت زورمدار زیر سلطه است که پدید می ﺁیند و بکار می افتند. بدین قرار، هرکس نگران سرنوشت ایران و انسجام جامعه ملی است ، نه تنها نباید به خطر افتادن انسجام مردم ایران را دست ﺁویز ترساندن مردم از مبارزه با استبداد مافیاهای نظامی - مالی کند بلکه می باید ، این مبارزه را حیاتی ترین فعالیت هر ایرانی بشناسد و دائم به مردم ایران هشدار دهد : در این رژیم، زمان ﺁبستن خطرها است. منتظر ﺁخرین فرصت ننشینید، توانائی خویش را به یاد ﺁورید و برای استقرار ولایت جمهور مردم ، برای بازیافتن استقلال در همه معانی کلمه و بازجستن ﺁزادیهای خویش، بر خیزید.
advertisement@gooya.com |
|
10 - ﺁقای کری، گفته است : فضا نوردان که از فضا به زمین می نگرند، دو چیز را می بینند : قله اورست و کسر بودجه امریکا را. در « دانشجو و پیروزی بیان ﺁزادی » توضیح دادم که عقل قدرت مدار معتاد به خشونت کمبود و ندرت ایجاد می کند تا هم بکار بردن زور را موجه بگرداند و هم بر میزان ﺁن بیفزاید. در جهان امروز، امریکا تنها نیست که اگر ﺁلودگی فضا بگذارد ، فضا نوردان کسر بودجه اش را می بینند. همه جامعه ها، بیشتر از ﺁنچه تولید می کنند، مصرف می کنند. به سخن دیگر، جریان از دست دادن توانائی ملی (استقلال در معنای اول ) ، جریانی جهانی است. اقتصاد نیست که جهانی شده است پیشخور کردن است که جهانی شده است ، پیشخور کردنی که جهانی شده است ، مصرف کردن فرﺁورده هائی که مساعد حیات و رشد انسان هستند، نیست که بر تولید زیادت روز افزون گرفته است. مرگ و میر روزمره انسانها از گرسنگی، گزارشگر کمبود مصنوعی ( توزیع سخت نابرابر مواد غذائی و ﺁب و انرژی در مقیاس جهان ) این محصولها است. در عوض، فرﺁورده های ویرانگر حیات انسان و طبیعت هستند که پیشخور می شوند.
بدین قرار، میزان استقلال هر جامعه را ( در هر پنج معنی ) ، چند و چون تولید و مصرف بدست می دهند.هرچه جامعه ای میزان پیشخورکردنش بیشتر ، میزان ﺁلودن محیط زیستش نیز فزونترو شتاب از دست دادن استقلالش نیز بیشتر.
بدیهی است بخشی از پیشخور کردنهای امریکا بمثابه « تنها ابر قدرت » متعلق به جهانیان است . با وجود این، همین پیشخور کردن قدرت امریکا را ناگزیر می کند بر هزینه های نظامی خویش بیفزاید و عامل اول تشدید جو خشونت در جهان بگردد. اگر ﺁقای بوش حاضر نشد قرارداد ریو ( کاستن از شدت ﺁلودگی محیط زیست ) را امضاء کند و جنگ با تروریسمی که خود می گوید می تواند بسیار دراز مدت بشود و پیروزی قطعی ببار نیاورد ، راه حلی است که او برای پیشخور کردن امریکا از منابع و حاصل کار ملتهای دیگر یافته است. نباید پنداشت که اگر ﺁقای کری انتخاب شود، تغییر اساسی در روش امریکا بمثابه قدرت پدید خواهد ﺁمد. تا وقتی کشورهای در موقعیت زیر سلطه با یکدیگر در فروش منابع نفت و گاز و... به قیمت ناچیز و بازگرداندن درﺁمدها به اقتصاد مسلط ، مسابقه می دهند، چه دلیل دارد که سلطه گر، از جیب این ملتها پیشخور نکند؟ یکبار دیگر تأکید کنم رهاندن جامعه جهانی از اقتصاد قدرت که به ویرانگری بی سابقه در تاریخ زندگی انسان بر روی زمین مشغول است ، در عهده ملتهای در موقعیت زیر سلطه است. مستقل شدن ﺁنها از روابط مسلط - زیر سلطه ، ﺁن امکان یا استقلال را به جامعه جهانی می بخشد که بر کاستن از پیشخور کردن توانا شود.
11 - از صد اقدام خشونت ﺁمیزی که ﺁقای بوش و حکومت او بعمل ﺁورده است ، همه ناقض استقلال جامعه امریکائی ، در معانی پنجگانه اش ، نیستند. بخش بزرگی از این اقدامها تجاوز به حقوق انسان ( در عراق و افغانستان و امریکا ) و نیز محدود کردن ﺁزادیهای مردم امریکا ببهانه « تقدم امنیت بر ﺁزادی » و مبارزه با تروریسم هستند :
* حکومت بوش 140 میلیارد دلار خرج جنگ عراق کرده است. در برابر، از 4/18 میلیارد دلار بودجه مصوب برای باز سازی عراق، تنها 1/1 میلیارد دلار خرج شده است : نسبت ساختن به نسبت ویران کردن 1 به 140 است. ویرانیها و مرگهایی که صرف 140 میلیارد دلار ببار ﺁورده است ، گویای وسعت و شدت تجاوز به حقوق انسان و حقوق ملی مردم عراق است. بمباران شهرها و کشتار مردم غیر نظامی ، بخشی از این تجاوز به حقوق فردی و ملی ، بنام مبارزه با تروریسم است : سنجش افکاری که خود در عراق انجام داده اند ، فقدان محبوبیت دست نشاندگان امریکا و محبوبیت شخصیتهای مذهبی را گزارش می کند. واشنگتن پست ( 22 اکتبر ) که نتایج این سنجش افکار را انتشار داده ، نگرانی شدید حکومت بوش را از ﺁینده عراق گزارش کرده است . امری که واقعیت جسته اینست که انسان عراقی، حقوق خویشتن را بعنوان انسان و بمنزله شهروند از دست داده است. مرگ و ویرانی روزانه چه وقتی پایان خواهد یافت ؟ ﺁیا انسان عراقی حقوق انسانی و شهروندی خویش را باز خواهد یافت ؟ ﺁیا ...
* بنام همان تقدم مبارزه با تروریسم ، دست ﺁقای شارون را در خشن ترین تجاوزها به فلسطینیان در حقوق انسانی و شهروندیشان باز گذاشته است.
* و بنام همان تقدم ، همزمان با توسعه تروریسم، ﺁزادیهای انسان امریکائی را محدود کرده است. غیر از این واقعیت که بنا بر گزارش مؤسسه استراتژیک لندن، القاعده در 60 کشور جهان مستقر شده است ، انسان امریکائی ، در هیچ کجای جهان امنیت ندارد . طرفه این که ﺁقای بوش مردم امریکا را می ترساند که اگر به من رأی ندهید، در خود امریکا نیز از دست تروریستها امنیت نخواهید داشت.
با اینهمه ، دولتهای دیگری هم که از قاعده غلطی پیروی کرده اند که حکومت بوش، هدف خویش را قربانی و خصم ادعایی را تقویت کرده اند :
رژیم ملاتاریا بنام اسلام مقدم است ، خیانت به کشور ، نقض استقلال ایران در همه معانی ﺁن و نقض حقوق انسان ایرانی و حقوق شهروندی او و جنایت و فساد را واجب گرداند . نه تنها اسلام را از محتوی خالی و از « ﺁئین حرکت قسری » پر کرد، بلکه دارد جای خود را به مافیاهای نظامی - مالی می سپرد.
در کشورهای غرب ، بنام مبارزه با تروریسم و « اسلام انتگریست » ، باز به قول همان مؤسسه عامل قوت کار اسلامی شده اند که در ﺁئین خشونت ناچیز شده است.
مردم ایران اگر بخواهند از تجربه خود و تجربه های امریکا و اروپا و... درس بگیرند، می ﺁموزند که الف - هرکس گفت حقی بر حقی تقدم دارد، قدرت طلب است و فریب می دهد. زیرا که هر حقی حق دیگر را ایجاب می کند. ب - هر کس گفت : مصلحتی وجود دارد بیرون از حق و مقدم بر حق، زور پرست است و فریب می دهد تا برای بکار بردن زور مجوز بتراشد و مقاومت و مخالفتی را بر نیانگیزد.
12 - در تاریخ امریکا، هیچ زمان این اندازه « لابی » ( گروههای فشار ) فراوان و فعال نبوده اند. تا بدانجا که حکومت بوش را بازوی اجرائی لابی ها خوانده اند. کارها از جاسوسی ( رابطه محافظه کاران جدید با اسرائیل ) تا فسادهای بزرگ (قراردادها با هالیبرتون و... ) تا تصمیمهای سیاسی (بوش پیش از ﺁنکه وزیر خارجه خود را از قصد اعلان جنگ به عراق ﺁگاه کند، « پرنس » بندر ، سفیر عربستان در امریکا را ﺁگاه کرده است ) ، در دست لابی ها است.
این پدیده نیز خاص امریکا و موقعیتش بمثابه « تنها ابر قدرت » نیست. به مرام قدرت و عمل به این مرام مربوط است. حاکمیت بنیادگراها و محافظه کاران جدید از روش کردن « جنگ پیشگیرانه » و بی حساب خرج کردن ها ( مازاد بودجه امریکا که خرج شد و کسر بودجه که پیدا شد، در جمع، افزون بر 658 میلیارد دلار است ) شرائط را برای زاد و ولد کردن لابی ها و پردامنه شدن فعالیتهای ﺁنها فراهم می کند.
در ایران دوران ملاتاریا ، مافیاهای نظامی مالی شکل گرفتند و اینک در حال تصرف دولت هستند. وارثان دولت شوروی ، مافیاها شدند . در اروپا، بستگی به نوع حکومت ، لابیها بیشتر یا کمتر و فعالیتهاشان بیشتر یا کمتر گسترده است. ایتالیا که از لحاظ مافیاهایش شهره بود، با حکومت برلوس کنی، لابی های حوزه فعالیت گسترده تری پیدا کرده اند.
این تجربه ها ایرانیان، خاصه جوانان را از قاعده ای ﺁگاه می کند که اگر همه روز در ذهن تکرار کنند تا هیچگاه از یاد نرود، استقلال و ﺁزادی خویش را قدر خواهند شناخت و باز خواهند شد :
هراندازه مشارکت ولایت یا مدیریت جامعه بر خود و اداره کشور کمتر و هر اندازه ولایت از دوستی و براداری و برابری تهی تر و قدرت پرتر، اندازه استقلال جامعه در هر پنج معنی کمتر و غفلت ﺁن جامعه و اعضایش از ﺁزادیهای جمعی و فردی بیشتر. هر اندازه استقلال و ﺁزادی کمتر، دولت بیشتر در اختیار مافیاها و لابی ها .
اختاپوسی که با ایجاد مدار بسته بر هستی جامعه جهانی افتاده است ، تنها وقتی از کشیدن شیره هستی انسانها باز می ایستد و جان می سپارد که انسانها توانائی خویش ( استقلال در معنای اول ) و ﺁزادی خویش را به یاد ﺁورند . مستقل و ﺁزاد ، خویشتن را صاحب حقوق بدانند و حقوق خویش را به عمل در ﺁورند.
ایرانیان توانائی خویش را به یاد ﺁورید. فرهنگ قدیم و قویم خویش را که فراوان سلطه گران را هضم کرد، بیاد ﺁوریدو استقلال و ﺁزادی را هدف کنید و برخیزید. استقلال و ﺁزادی بجوئید و در جنبش جهانی برای استقلال و ﺁزادی پیشگام بگردید.