سفرنامه هنگامه شهيدي در جنگ عراق
« دولت در انتظار »
WWW.HengamehShahidi.com
info@HengamehShahidi.com
در راه ترمينال غرب بودم كه «حاجي فاضل» با من تماس گرفت و گفت از ترمينال يك ماشين سواري به مقصد سردشت كرايه و حركت كنيد زمانيكه به سردشت رسيديد دوباره تماس مي گيرم كه بايد به چه كسي مراجعه كنيد...
ساعت 9 شب بود كه ماشين پژويي از ترمينال كرايه كردم و به راه افتادم. اين بار دلم گواهي مي داد كه از مرز رد مي شوم...
6 صبح بود كه هوا آرام آرام رو به روشني ميرفت. چشمانم را كه باز كردم بيشهها و مراتع سرسبز «مهاباد» كه بزغاله ها در آن در حال چرا بودند را دیدم. از بالاي «گردنه زمزيران» شهر سردشت و كوههاي بلند آن با چشم اندازي زيبا ديده ميشد كه در سينه تپهاي بلند بنا شده بود. «زاب صغير» كه به«زاب كبير» (سرشاخه اصلي دجله) ميريخت از دور مانند نواري باريك و آبي رنگ به نظر ميرسيد. طبيعت سردشت و جادههاي پر پيچ و خمي كه دل كوه را شكافته بود و از ميان درختچه هاي جنگلي عبور ميكرد بسیار زيبا بود. سردشت را پلي فلزي كه از رودخانه زاب ميگذشت و يادگار دوران جنگ بود از جاده اصلي جدا مي كرد. مهي غليظ و زيبا روي آب را پوشانده بود.آرايش سربازان پاسگاه انتظامي كه ابتداي پل شكل گرفته بود هر مسافري را با خود به روزهاي جنگ مي برد. اين ذهنيت زماني بيشتر شكل ميگرفت كه ماموران پاسگاه انتظامي كساني را كه مي خواستند وارد شهر شوند مورد مواخذه قرار ميدادند...
در گرگ و ميش صبح به سردشت رسيديم. گويي كسي از بلنداي آسمان روي تمام تپه هاي اطراف سردشت تا پاسگاه و پل فلزي را گردي نارنجي پاشيده بود. راننده مي گفت اگر در زمان جنگ ايران و عراق شهرما بمباران شيميايي نميشد اكنون جنگلهاي اطراف دو برابر حال بودند و اين منطقه به يكي از زيباترين و ديدني ترين مناطق كشور تبديل مي شد. ولي با اين اوصاف به جرات ميتوان گفت كه سردشت بكرترين مناظر را درون خود جاي داده است و مردم منطقه لقب «شمال بدون رطوبت» را به آن داده اند.
ساعت 7 صبح بود كه وارد شهر شديم. 85 هزار نفر ايراني بعد از پل فلزي درون شهري كه براي ديدن آن يك ساعت هم زيادي است جمع شدهاند. سردشت نه كارخانه دارد نه هتل نه يك كارگاه صنعتي معتبر و نه هيچ نشاني از رونق اقتصادي. فقط يك مسافرخانه كوچك پذيراي ميهمانان اين شهر است. ازهمان ابتداي صبح جنب و جوش خاصي در شهر وجود داشت. انگار كه به روستايي وارد شديم كه همه چيز در آن مثل شهر ساخته شده بود. ميدان سرچشمه و فلكه سينما اصلي ترين مراكز سردشت بود كه از همان ساعات اوليه روز تعداد زيادي پير و جوان در كنار ديوارها نشسته بودند و«آفتاب نشيني» مي كردند. در فاصله ميان سرچشمه تا فلكه سينما بازار روز سردشت وجود داشت كه مردم محصولات كشاورزي خود را در آنجا به فروش ميرساندند. راننده مي گفت كشاورزان روستاهاي سردشت بيشتر به باغباني اشتغال دارند كه آن هم از رونق مطلوبي برخوردار نيست چون مقدار بسيار زيادي از باغ ها زمان جنگ از بين رفته است و پس از آن نیز به دلیل مهاجرت بسياري از كشاورزان به شهرهاي بزرگ و اشتغال در مشاغل كارگري هنوز باغ ها احيا نشده اند...
شايد انگور سياه سردشت تنها محصولي باشد كه وصف آن از اين منطقه تا دوردست هاي ايران پيچيده است آن هم چون خودرو است و همه ساله مقدار زيادي از اين انگورها توسط صادركنندگان ميوه خريداري ميشود.دوباره از راننده پرسيدم: عمده ترين خريدار انگور سردشت ايراني هستند يا خارجي ؟
- شركت سانديس اروميه از خريداران عمده است كه شيره انگور را به تركيه صادر مي كند. اگر دقت ميكرديد پس از پل فلزي كارخانه كنسانتره انگور بود كه چندين سال است كه مسئولان مشغول احداث آن هستند كه جديدا عمليات ساخت آن متوقف شده است. ...
- چرا؟
- به دليل دعواي مالي ...
- دعواي مالي چه كسي با چه كسي ؟
- بانك سپه براي خريد چند دستگاه صنعتي 800 ميليون تومان وام پرداخت كرده اما براي خريد دستگاه ها تنها 250 ميليون تومان هزينه شده است...
- وقتي درتهران كه پايتخت است ساخت يك فرودگاه 4 سال طول مي كشد ديدن اين وضعيت در شهري كردنشين مرزي چيز عجيبي نيست. حالا آيا واقعا هيچ طرحي براي توسعه اين منطقه وجود ندارد؟
- سه طرح اساسي براي گسترش باغباني وجود دارد كه در صورت اجرا آينده سردشت روشن است. طرح پمپاژ آب از رودخانه «زاب» به زمين هاي ديمي، طرح پمپاژ آب از ايستگاه «ربط» به زمين هاي ديمي و طرح آب بند روستاي« ورگ ويل».البته ساخت سه سد« شيواشا» ، «گرژالو» و «رچك » نيز در حال مطالعه است كه اگر اين سدها ساخته شوند انتقال آب از حوزه هاي رودخانه زاب به حوزه هاي مجاور تسهيل و توليد برق به منطقه به دور جديدي وارد مي شود...
- پس اقتصاد مردم چگونه تامين مي شود؟
- اقتصاد آنها به مرز شديدا وابسته است تا حدي كه جان خودشان را هم به خطر مي اندازند...
با شنيدن اين جمله در فكر فرو رفتم و به اين نكته مي انديشيدم كه امروز بيكاري خط تلخ اقتصاد ايران است اما وقتي به مكاني مثل سردشت وارد مي شوي اين خط با تمام وجود در چشمان تو مي نشيند.
خيلي گرسنه بوديم .راننده به دنبال قهوه خانهاي ميگشت تا بتوانيم املت يا نيمرويي بخوريم اما اكثر قهوه خانه ها در حال كباب كردن دل و جگر يا گوشت بودند. بالاخره پس از بيست دقيقه دور زدن شهر قهوه خانهاي پيدا كرديم كه تخم مرغ داشت. راننده از ماشين پياده شد و به داخل قهوه خانه رفت وبا سيني املتي كه براي من تهيه كرده بود به سمت ماشين آمد و خودش دوباره به داخل قهوه خانه برگشت. پس از صرف صبحانه با «حاجي فاضل» تماس گرفتم و او نشاني «كاك حسن» (فردي كه مي بايست مرا از مرز خارج مي كرد) را به من داد. بلافاصله آدرس را به راننده دادم تا سريعتر مرا برساند. جلوي منزل «كاك حسن» كه رسيدم راننده ماشين را متوقف كرد و ساك مرا از صندوق عقب ماشين بر روي زمين گذاشت و پس از دريافت كرايهاش خداحافظي كرد و رفت...
advertisement@gooya.com |
|