هویت خانواده ایرانی و بررسی جداییها در میان ایرنیان مهاجر (ادامه)
بخش اول
بحران مهاجرت و تاثیر آن در افزایش طلاقها
یكی از مهمترین عوامل افزایش طلاقها در میان ایرانیان مهاجر، پدیدهای است بنام »بحران مهاجرت« كه فشار روحی ناشی از آن و انعكاس آن در خانوادهها خطر و میزان طلاقها را افزایش داده است. امری كه در مورد زن و مرد مشترك بوده و هر دو را _ ولو بدرجه متفاوت _ تحت فشار قرار میدهد.
منظور از بحران چیست؟ بحران در واقع چیزی جز اختلال در كاركرد روزمره، نرمال و طبیعی یك فرد، سیستم و یا یك پدیده نیست. بحران میتواند از مكانیسم درونی یك پدیده، فرد و یا سیستم نشات بگیرد و یا آنكه محصول دخالت عامل خارجی باشد. وقتی گفته میشود كه یك فرد دچار بحران روحی است، بدان معناست كه تعادل و هماهنگی فرد در گذران زندگی عادی برهم خورده و دستخوش شوك میشود. امری كه بر گوشهها و عرصههای دیگر زندگی وی نیز تاثیر میگذارد و آنها را از مسیر عادی خود خارج میسازد. هر بحرانی الزاما منفی نبوده و میتواند همچون بلوغ جنسی، »بحران رشد« باشد. اما بحرانهایی كه معمولا خارج از اراده فرد و با وارد آمدن ضربه ناگهانی صورت میگیرد و محصول تغییر در عوامل خارجی محیطی است، دشوارتر بوده و واكنش فرد در برابر آن با تنشهای سختی توام است. بحران مهاجرت یكی از این نوع بحرانهای شدید، ناگهانی و ناشی از ضربهای است كه پیامد تغییر محیط زیست میباشد.
مهاجرت همیشه و همه جا به بحران منجر نمیشود. مهاجرت از ایران به تركیه، از كانادا به آمریكا، از فنلاند به سوئد و مهاجرتهایی از این قبیل بحرانی ایجاد نمیكنند. چه، علارغم دشواریهای ناشی از جابجایی، هنجارها و ارزشهای فرهنگی حاكم در این كشورهای همسایه معمولا كم و بیش شبیه یكدیگر میباشند. اما مهاجرت از یك كشور كم و بیش سنتی نظیر ایران به جوامع صنعتی غرب )نظیر سوئد، آمریكا، كانادا و...( در موقعیت فرد مهاجر تغییرات اساسی ایجاد میكند. روش زندگی، ارزشها و فرهنگ جامعه جدید، غالبا برای فرد مهاجر بیگانه بوده و او ارزشهای پیشین خود را در جامعه جدید فاقد اعتبار مییابد. فرد
دچار یك شوك فرهنگی و روانی نیرومند می شود. واقعیت این است كه سفر مهاجر ایرانی به غرب صرفا سفری از مكانی به مكان دیگر نبوده، بلكه سفری در زمان می باشد. سفری در »تونل زمان« كه فرد را از یك دنیای سنتی به دنیایی مدرن وارد میكند. تحولاتی كه فرد در این جوامع به گونهای تدریجی و دستكم طی صد سال صورت گرفته است، برای مهاجر ایرانی با خرید یك بلیط هواپیما و سفری چند ساعته صورت میگیرد. شوك ناشی از این تغییر موقعیت بسیار قوی است. بویژه اگر فرد مهاجر پناهنده باشد، این بحران خصلتی »اگزیستانسپل« و بنیادی به خود میگیرد. زیرا فرد مهاجر غیر پناهنده در صورت نامناسب بودن شرایط، هر وقت كه اراده نمود، برمیگردد یا به هر جا كه خواست سفر میكند. اما برای پناهنده در واقع انتخاب چندانی در كار نیست. او اساسا در پی گریز از جامعه خویش، به كشور میزبان پناه آورده است. در نتیجه جامعه جدید را به میل خود اختیار نكرده است )غالبا بلیط ارزانتر، تصمیمات قاچاقچی و اطلاعات جسته و گریخته در باره شرایط پناهندگی تعیین كننده محل سكونت
فرد پناهنده بوده است(. این گزینش غیر اختیاری جامعه جدید با آن شوك روانی شدید، پناهنده مهاجر را دچار نوعی عجز، بیقدرتی و ناامیدی به آینده میسازد. در مورد جامعه مهاجر ایرانی كه عمدتا پس از انقلاب و بعنوان پناهنده مهاجرت كردهاند، بحران مهاجرت شدیدتر بوده و او را با تنشهای بیشتری روبرو میسازد. طبیعتا تاثیر بحران مهاجرت بر افراد بسته به پیشسنه سنی، طبقاتی و اجتماعیشان و تفاوتهای جامعه میزبان در آمریكا )كه كشورهای مهاجر و چند فرهنگی بشمار میروند( با فشار كمتری برای مستحیل شدن در جامعه جدید و یا خارجی ستیزی پنهان و آشكار )در قیاس با ایرانیان مقیم اروپا روبرویند. همچنین مدت زمان مهاجرت نیز در كم و كیف بحران نقش بازی میكند. كسی كه تنها یكسال است مهاجرت كرده با كسی كه دهسال از مهاجرت او میگذرد، تفاوتهای جدی داشته و بگونهای دیگر با بحران مهاجرت برخورد میكند. از سوی دیگر عامل سن در هنگام مهاجرت یكی از اصلیترین عوامل در چگونگی ادغام شدن و برخورد به بحران ناشی از مهاجرت بشمار میرود. كودكی خردسال یا نوجوانی كه مهاجرت میكند، خیلی بسرعت ارزشهای جامعه جدید را پذیرفته و »درونی« میكند و خود را وفق میدهد. حال آنكه برای یك فرد بالغ مثلا 30 تا 40 ساله تطبیق امر سادهای نبوده، بلكه با دو گانگیها و دوپارگیهای فرهنگی _ شخصیتی عمیقی روبرو میشود.
برای افراد سالخورده نیز اصولا ادغام امر بسیار دشواری میباشد.
اما بحران مهاجرت از چه مراحلی تشكیل شده و چه تاثیری در افزایش طلاقها دارد. در مورد دورانهای متفاوتی كه یك فرد مهاجر با آن روبرو است، تقسیمبندیهای متفاوتی صورت گرفته است. یكی از عمومیترین این تقسیمبندیها، تقسیمبندی دوران مهاجرت به چهار دوره است.
1_ مرحله بدگمانی اولیه: فرد مهاجر با ورود به جامعه جدید، همه چیز را بیگانه و غریب مییابد. طبیعتا هر فردی دارای ارزشها، نرمها و فرهنگ گروهی، قومی و فردی است كه بنابر آنها ارزشهای خود را درست، طبیعی و »بدیهی« میداند و گرنه با آن احساس ستیز دایمی كرده و نمیتواند تعادل روحی داشته باشد. فرد مهاجر براساس ارزشهای قوم مدارانه خود به نفی جامعه جدید میپردازد و خود را یكسره با آن بیگانه مییابد. در ایندوره فرد میكوشد تا تمام وقت خود را با پناهندگان و یا مهاجران تازه وارد دیگر كه از كشور خودش آمدهاند بگذراند. بدینگونه نوعی »حس مشترك« در برابر جامعه جدید در بین پناهندگان و مهاجران تازه وارد وجو دارد كه خود توجیه كننده ارتباط فعال و گاه شبانه روزی آنهاست. این مرحله معمولا پس از چند ماه جای خود را به مرحله دوم میسپارد كه نوعی رضایت خاطر نسبی را بهمراه دارد.
2_ مرحله رضایت خاطر نسبی: در مرحله دوم فرد بتدریج در مییابد كه هنجارهای جامعه جدید آنچنان كه او میپنداشته چندان هم بد نبوده و در آن میتوان ارزشهای مثبت بسیاری یافت. فرد مهاجر عمدتا با حس كنجكاوی همچون یك توریست به زندگی در جامعه جدید نگریسته و آنرا سبك و سنگین میكند. بویژه برای فرد پناهنده حس رضایتی نسبی در ایندوره شكل
میگیرد. پیشرفت صنعتی، امكانات رفاهی، آزادی سیاسی و امكانات نسبیای كه وجود دارد و امثال آن از جمله دلایل این رضایت بشمار میروند. در این مرحله است كه فرد رغبت مییابد با آهستگی به جامعه جدید پا بگذارد و وارد آن شود. در همین مرحله بتدریج او بیاعتباری برخی ارزشهای سابق را درمی یابد و یكسونگریهایش فرو میپاشد و حتا برخی ارزشهای جامعه
جدید را ترجیح میدهد.
3_ مرحله سوم: واكنش، افسردگی و غبطه: این دوره یكی از طولانیترین، سختترین و در عین حال دردناكترین دورههای پناهندگی و مهاجرت بشمار میرود. جای آن حس كنجكاوی، توریستی نگریستن به جامعه و رضایت خاطر قبلی را تلاشی جانكاه برای ادغام در جامعه جدید و پیریزی زندگی میگیرد. فرد مهاجر وقتی به گونهای جدی سعی میكند واقعا وارد جامعه شود، در مییابد كه بقول ضربالمثلی سوئدی »زندگی صرفا رقصیدن برگل رز نیست«. او بتدریج مشكلات واقعی ادغام و كسب هویت جدید را درمییابد. او در مییابد كه همه چیز را باید كمابیش از صفر شروع كند. اعتبار گذشتهاش در اینجا محلی از اعراب ندارد. یاد گرفتن زبان بهمان سادگی كه میپنداشت نیست. در حالیكه زبان پیش شرط اولیه برای ارتباطگیری، خروج از انزوا، درك جامعه جدید، ادغام و كسب هویت نوین میباشد. با اینهمه اگر هم كه انرژی گذاشت و زبان رسمی را یاد گرفت، مدتها طول میكشد تا با زبان فرهنگی جامعه میزبان آشنا شود. بیان احساسات، عواطف، خواستها، جملگی با مشكلات زبانی روبرویند. نمونهای از تفاوت زبان رسمی و فرهنگی را میتوان در تعارفات، لطیفهها و فحشها جستجو نمود.
بسیار اتفاق افتاده كه مهاجر ایرانی به مثلا فرد سوئدی كه كار می كند میگوید »خسته نباشید«. واكنش فرد سوئدی كه صبح تا شب كار كرده و خسته است چه میتواند باشد؟ »واضح است كه خستهام«! غربیان غالبا مطلقا از تعارفات ما سردرنمیآورند چه برسد از كلماتی كه سمبل این تعارفاتند. یا شما لطیفهای تعریف میكنید و خودتان از خنده ریسه میروید، حال آنكه فرد سوئدی یا آمریكایی خیره بشما مینگرد كه منظورتان چیست و كجای این واقعه خندهدار است. یا گاهی آنها لطیفهای میگویند و خودشان میخندند و شما خیلی كه مؤدب باشید، لبخندی تصنعی بر لب خواهید داشت، بیآنكه بفهمید كجای آن لطیفه بامزه بود! در مورد فحشها تفاوت زبان رسمی و فرهنگی چشمگیر است. مثلا برای ما ایرانیان تحقیر جنسی، یكی از بدترین انواع ناسزاگویی است كه به »فحش ناموسی« معروف است. مثلا وقتی با یك سوئدی دعوایتان میشود و اگر بددهن باشید به خواهر و مادرش توهین كنید، او در عوض حیرت زده میماند كه اولا این امر چه ربطی به او دارد! وانگهی در بهترین حالت بیادتان خواهد آورد كه شما دروغگویی بیش نیستید و اصلا خواهر و مادر او را نمیشناسید! در حالیكه این نوع ناسزاگوییها برای ما ایرانیان بهانه مناسبی برای یك درگیری و كتك كاری جدی است!
بسیاری از لغات هم هستند كه معادلشان در فارسی یا زبان فرنگی كشور میزبان یافت نمیشود و اصولا زاییده فرهنگ و شرایط متفاوتند. بنابراین فرد مهاجر میبیند برای همراهی و فهم مردم كشور میزبان چه دشواریهایی پیشرو دارد. گذشته از مساله زبان، بیهویتی و تنهایی مساله دیگری است كه بر فرد مهاجر فشار میآورد. فرد مهاجر بتدریج درمییابد كه یافتن دوستان صمیمی در جامعه مدرنی كه انسانها در آن از تنهایی رنج می برند، ابدا كار سادهای نیست و نیروی زیادی میطلبد. وانگهی بتدریج تنشهای فرهنگی شدت میگیرد.
در گیرودار زندگی واقعی، فرد مهاجر فاصله عمیق فرهنگ پیشین خود را با فرهنگ و ارزشهای جامعه جدید )از نحوه غذا خوردن و آداب و معاشرت گرفته تا اخلاق كار و تحصیل، دوستی، رابطه عشقی، جشنها و تفریحها، سیاست، تحوه استفاده از امكانات، وظایف و حقوق افراد و غیره( در مییابد. دوپارگی فرهنگی، گیجسری و ناتوانی در ادغام و بویژه فشار »فرهنگ
اكثریت« فرد را بر آن میدارد تا در خود فرو رود و از ناتوانی خود احساس سرخوردگی نماید. تلاش خواهد كرد تا در جستجوی هویت پیشین خود، اهمیت برخی از دستمایههای فرهنگی خویش را در تقابل با فرهنگ جامعه جدید برجسته نماید. در آندسته از كشورهای غربی كه خارجی ستیزی و نژادپرستی نیرومندتر میباشند، حس تحقی، انزوا، انسان درجه دو بشمار
آمدن و امثال آن بمراتب بیشتر فرد مهاجر را به درونگرایی و افسردگی میكشاند. فرد مهاجر كه می بیند برغم كوشش بسیار، پیشرفتش ناچیز است، اعتماد به نفس را از دست میدهد و كم كم جامعه را مسبب همه مشكلات میداند. حس نومیدی، نوعی رخوت و بیمیلی به تحرك میآفریند. بیشترین فشارهای روحی، ناراحتیهای روانی )میل به بازگشت به كشور خویش،
حس بلاتكلیفی و انتظار، خود را مسافر سرگردان و میهمانی ناخوانده یافتن، گمنامی و بیهویتی( تنشهای فردی و عدم تعادل در این مرحله پیش میآید. این فشارها، بویژه تنهایی، حس غبطه خوردن، دایما از گذشته یاد كردن و برجسته نمودن ارزشهای گذشته را افزایش میدهد. انعكاس این مجموعه فشارها در خانوادهها خود را بصورت تشدید تنشهای درون خانواده منعكس میسازد و زندگی مشترك را دشوارتر میسازد. بویژه آنكه فرد مهاجر و پناهنده در این جامعه بدلیل تنهایی، بخش عمده روابطش با اعضای خانوادهاش میگذرد و این خود در متن چنین بحرانی، زمینههای درگیری و تنش را افزایش میدهد. بطور كلی پژوهشهای جامعه شناسی نشان دادهاند كه عموما با افزایش فشارهای اجتماعی، خطر جدایی درون خانوادهها افزایش می یابد. در مورد بحران مهاجرت نیز، انعكاس آن در خانوادهها عمدتا با افزایش تنشها و جداییها همراه است. بویژه آنكه زن و مرد ایرانی بدلیل تفاوت
در برداشتشان از موقعیت جدید و تغییر رابطه قدرت، بحران مهاجرت را به گونهای متفاوت تجربه میكنند. غالبا زنان برداشتشان از جامعه جدید به اندازه مردان منفی نیست. بین بزرگسالان و كودكان نیز تنشهای معینی در تجربه مهاجرت بوجود میآید. در واقع كودكان خیلی سریعتر با جذب ارزشهای جامعه جدید، از پدر و مادر خود فاصله میگیرند و این نیز بر شدت تنشهای درون خانواده میافزاید. فرد میپندارد با جدا شدن از روابط قبلی، شاید میتواند موقعیت و زندگی نوینی برای خود دست و پا كند و از این همه فشار خلاص شود.
مرحله سوم مهاجرت كه سخت ترین مرحله می باشد مدتها به طول میانجامد. غالب ناراحتیهای روانی، افسردگی و حتا خودكشیهای مهاجران در این مرحله صورت میپذیرد. افراد جدا شدهای كه با آنها مصاحبهنمودهام، در مرحله سوم تصمیم به جدایی گرفتهاند. البته هیچ یك از این مراحل با دیوار چین از هم جدا نمیشوند و مدت پشت سرگذراندن این مراحل برای
افراد مختلف، متفاوت است. اما معمولا دور سوم پس از سال نخست آغاز شده و گاه تا سالها به طول میانجامد. جداییها در بین ایرانیان مهاجر، عمدتا در چند سال اول بعد از مهاجرت رخ داده و این بنوبه خود گویای نقش مرحله سوم در تشدید تنشهای درون خانواده و جداییها است.
4_ مرحله جهت گیری نوین، ادغام و ثبات: در این مرحله فرد با سپری كردن تنشها و دوپارگیهای فرهنگی و غلبه تدریجی بر مشكلات مهاجرت، فراگیری زبان، اشتغال، تحصیل و یافتن دوستان جدید، بتدریج حس مسافر چمدان بدست را از دست داده و برای آینده خود در جامعه جدید برنامهریزی میكند. تلاش برای خرید خانه، تلاش برای یافتن كار مناسب و تحصیل در آن زمینه، یافتن دوستان غربی و حتا نمونههایی از این جهتگیری نوین میباشند. فرد مهاجر كه در حالیكه در انتخاب همسر غربی از فكر پذیرش تابعیت كشور بیگانه نیز گریزان بود، اكنون كسب تابعیت كشور میزبان برایش تبدیل به نوعی اعتبار میشود. فرد بتدریج
احساس میكند در محیط جا افتاده و ثبات نسبی یافته است. در این دوره فرد كمتر به مسایل گذشته یا جامعه قبلی خود نظر دارد و هر چه بیشتر با مسایل جامعه جدید درگیر شده و آنرا مسایل خود میداند. در واقع در این مرحله فرد مهاجر دیگر نه رو به گذشته، بلكه رو به آینده دارد. بلحاظ فرهنگی نیز با در هم آمیختن منطقی و درونی كردن آگاهانه عناصری از دو فرهنگ، سنتزی مناسب ایجاد میكند. بتدریج بسیاری از روابط قبلی میگسلد و فرد مهاجر بسته به موقعیتش روابط جدیدی با افراد خارج از گروه قومی خودش برقرار میكند. در ایندوره شوك فرهنگی و بحران مهاجرت كمرنگ میشود. برخی معتقدند راه حل بحران مهاجرت، در خود مهاجرت نهفته است و بازگشت بخش قابل توجهی از مهاجران به سرزمین مادری را نشانهای از این واقعیت میدانند. اما بهررو بسیاری نیز در جامعه جدید ادغام میشوند و شرایط جامعه قبلی دیگر برایشان قابل تحمل نیست. در این مرحله، روابط زناشویی دستكم از فشار مربوط به بحران مهاجرت تا حدود زیادی رها میگردد. گرچه این تضمین كننده تداوم رابطه نیست. با اینهمه بسیاری از خانوادهها كه توانستهاند دوران واكنش و افسردگی را از سربگذارنند، در روابط زناشویی كمتر دچار تنش شده و بسیاری قادر به ادامه رابطه خود گشتهاند. گرچه تداوم این روابط خود به دلایل دیگری نیز بستگی دارد كه موضوع این پژوهش نیست.
در عین حال بنظر میرسد بیشتر در این مرحله چهارم است كه پیوند و یا ازدواجهای نوین فرد مهاجر شكل میگیرد كه شانس موفقیت و دوام بیشتری دارد. با اینهمه هنوز برای اظهار نظر در مورد مرحله آخر زود است و بنظر میرسد بسیاری از ایرانیان و خانوادههای ایرانی همچنان در مرحله سوم بسر می برند یا آهسته آهسته پا به مرحله چهارم گذاشتهاند. آیا با گذار به مرحله چهارم و كاهش شدت فشار ناشی از بحران مهاجرت، میزان طلاق در میان مهاجران ایرانی كاهش خواهد یافت؟ منطقا چنین بنظر میرسد. بویژه آنكه با افزایش زمان مهاجرت، فرد ثبات مییابد، امری كه خود به كاهش میزان طلاقها منجر میشود. بررسی گرایشهای طلاق در میان گروههای مهاجر كه دوران شوك فرهنگی و دوپارگی را از سرگذراندهاند نیز چنین كاهشی را نشان میدهد. با اینهمه هنوز پایه تجربی لازم برای پاسخ به این پرسش وجود ندارد.
تغییر رابطه قدرت بین دو جنس
تاثیر مهاجرت بر زن و مرد ایرانی یكسان نیست. با مهاجرت زن و مرد ایرانی به جامعه پیشرفته صنعتی غرب، نقش جنسی و رابطه پیشین قدرت بشدت تغییر میكند. مرد بروشنی درمییابد كه قدرت بیچون و چرای سابق خود را چه در خانه و چه در اجتماع از دست داده است و در مقابل زن موقعیت جدیدی بدست آورده است. مرد مهاجر ایرانی در موقعیت دفاعی قرار گرفته
و در جهت حفظ نوع رابطه گذشته تلاش میكند. زن نیز كه موقعیتش بطور چشمگیری بهبود یافته خواهان تغییر نوع رابطه است و موضعی تعرضی مییابد و توقعش از رابطه و كیفیت آن بالا میرود. برغم آ كه مردان مهاجر ایرانی بطور نسبی عقبنشینیهایی از مواضع سابق خود كردهاند اما بسختی قادرند با تقاضاهای زنان همراهی كنند. آنها در كار خانگی، مراقبت از كودك، خرید و نظافت فعالتر برخورد میكنند، اما نفوذشان كاهش یافته است. در نتیجه با نگرانی خاصی تلاش میكنند تا سلطه پیشین را تا آنجا كه ممكن است حفظ كنند. زن طلاق گرفتهای كه دارای پیشینه سیاسی و روشنفكری نیز بود، در كاندا در مصاحبهاش عنوان
نمود كه شوهر سابقش در ایران اعتماد بیشتری به او داشت و روابط دوستانه او با مردان و رفقایش را كنترل نمیكرد. اما در غرب، این دخالتها و سوال و جوابها در باره اینكه با كه رفت و آمد میكند، افزایش یافته است. یا خانم الف در سوئد از اینكه گویا مردان در اینجا »مذهبیتر« شده و تلاش میكنند بیشتر زنان را كنترل كنند سخن میگفت. دلیل چنین تغییری روشن است. مرد ایرانی در ایران از موقعیت خود چه در جامعه و چه در خانه كمابیش مطمئن است و چندان نگران آن كه همسرش او را ترك كند، نیست. در نتیجه از آسودگی خیال بیشتری برخوردار است. وانگهی سلطه اخلاقیات سنتی در جامعه اجازه آنرا نمیدهد كه زن شوهردار »بیوفایی« كرده یا بدلیل علاقهمند شدن به مرد دیگری شوهرش را ترك كند. اما در غرب، نه مرد از آن اطمینان خاطر و قدرت سابق برخوردار است و نه زن _ بویژه اگر از رابطهاش ناخرسند باشد_ علاقهمندی به دیگری را جنایت میداند. در نتیجه مردان در اینجا احساس تهدید كرده و بمراتب بیشتر مراقب رابطه زنانشان با دیگر مردان می باشند و از این بابت نگرانی و دلشوره دارند. امری كه میل به دخالت و كنترل را بویژه در این عرصه از روابط افزایش میدهد. مردان ایرانی در كنترل زنان، نوع لباس پوشیدن، آرایش و رفت و آمدهای همسرانشان حساسیت بخرج میدهند. در حالیكه بسیاری از همین مردان خود در جستجوی رابطه با زنان دیگر، بویژه زنان غربی، »حساسیتی« بخرج نمیدهند كه سهل است، اشتیاق خود را آشكار و پنهان بنمایش میگذارند. البته، بسیاری از زنان نیز نسبت به رفت و آمدهای شوهرانشان _ بویژه با زنان دیگر _ حساس میباشند. اما بهیچوجه این حساسیت، دخالت، و كنترل یكسان نبوده و غالبا و با شدت بیشتری از جانب مردان صورت می پذیرد. امری كه خود بر میزان تنشها میافزاید.
اما چه تغییراتی سطح توقعات زنان را بالا برده و مشكلات جدید را ببار آورده است؟ نخست آنكه زن از وابستگی اقتصادی به مرد در مهاجرت رها شده است. زن و مرد چه بعنوان پناهنده، چه بعنوان شاغل و چه بعنوان دانشجو از درآمد و حقوق كم و بیش یكسانی برخوردارند. بویژه آنكه غالب مهاجران ایرانی پناهنده بوده و از بدو ورود باید زندگی نوینی را تقریبا از صفر آغاز كنند. استقلال اقتصادی زن نه فقط یكی از اصلیترین موانع استقلال فردیاش را از بین میبرد، بلكه مجموع روابط دیگرش را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. او دیگر مجبور نیست از شوهر خرجی روزانه گرفته و مطیع او باشد، بلكه حتا میتواند بدلیل جدا بودن درآمدش از مرد خود تصمیم بگیرد كه از آن چگونه استفاده كند یا در مخارج و سرمایهگذاریهای مشترك اعمال نفوذ نماید.
این استقلالطلبی گاه به رقابت نیز میكشد. زن و مرد پناهندهای كه درصدد پیریزی آیندهای در این جامعه هستند، هر یك باید در اساس با اتكا به خویش شرایط پیشرفت خود را تامین كند )هر چند كه در مواردی پیشرفت هر یك به موقعیت دیگری گره خورده است(. فراگرفتن زبان یكی از اولین گامهاست كه هر دو میبایست این روند را از سر بگذرانند. حال آنكه نگهداری از بچه بویژه تا هنگامی كه امكان نگهداری آنها در مهد كودك فراهم شود، در كند نمودن این روند نقش ایفا میكند. كدامیك باید این وظیفه را برعهده گیرند؟ زوجی كه برای مدتی از هم جدا شده بودند در مصاحبه اشاره كردند كه این موضوع یكی از مشاجرات مهمشان بوده است. مرد فكر میكند بنابر سنت و وظیفهای كه زن در ایران برعهده دارد، طبیعتا اوست كه باید وظیفه مراقبت از كودكان را برعهده گیرد و نخست مرد به فراگیری هر چه سریعتر زبان بپردازد. اما زن هیچ دلیلی نمیبیند كه روابط و شرایط گذشته، مبنای
تقسیم كار كنونی قرار گیرد و شوهر ارجحیتی در این زمینه داشته باشد. همین مشكل برای بسیاری هنگام تحصیل، كار و نیز كار خانگی پیش میآید. روابط گذشته به گذشته تعلق دارد و با آنكه میراث فرهنگی آن تا مدتها بر روابط سایه میافكند، اما فاقد مشروعیت است و زن دلیلی به ادامه روابط و تقسیم كار ناعادلانه گذشته نمیبیند. استقلال اقتصادی زن نه تنها به او جرات داده كه در مقابل مرد از خود دفاع كند، بلكه یكی از اصلیترین پایههای تشكیل رابطه در گذشته را لرزان كرده است. در گذشته اگر موقعیت اقتصادی و جایگاه اجتماعی مرد، نقش گاه تعیین كنندهای در ازدواج داشته است، اكنون دیگر اهمیت خود را از دست داده است. نه فقط بدلیل استقلال اقتصادی زن، بلكه از جمله بدلیل آنكه مرد با آوارگی و مهاجرت معمولا شغل، موقعیت اقتصادی و جایگاه اجتماعی سابق خود را از دست میدهد.
این مساله در مورد جایگاه اجتماعی ازدواجهای سیاسی نیز مشهود است. بسیاری از خانوادههای مهاجر كه سن متوسطشان )در سوئد( بین 30 تا 40 است، در دوران انقلاب ازدواج كردهاند و بدلیل اهمیت جو سیاسی جامعه، عامل سیاسی نقش مهمی در ازدواجشان )بویژه برای افراد سیاسی( داشته است. در بسیاری از این ازدواجها، اهمیت موقعیت اثتصادی جای خود را به
اهمیت موقعیت، نقش و عقاید سیاسی داده بود. از همینرو بود كه غالبا زنان هوادار، و یا عضو ساده این یا آن جریان با مردانی كه از موقعیت سیاسی برتری برخوردار بودند، ازدواج میكردند. اما پس از مهاجرت اهمیت اجتماعی موقعیت سیاسی پیشین مرد برای زن زیر سوال رفته است. این نه فقط از آنروست كه جو سیاسی و فعالیتهای دوره انقلاب فروكش كرده و بسیاری با دل چركینی از اشتباهات آندوره یاد میكنند، بلكه برای بسیاری، كوشش برای زندگی معمولی و پیشرفت فردی، بر فعالیتهای سیاسی در تبعید كه غالبا پراكنده، كند و نامحسوس است، ارجحیت یافته است. از طرف دیگر برای بسیاری تفاهم سیاسی در شرایط انقلاب، نقش عمدهای در نزدیكی دو فرد و ازدواج آنها ایفا كرده بود. اكنون با گذشت زمان و فرعی شدن آن عوامل و جایگزینی عوامل دیگر، دیگر »نزدیكی سیاسی« پیشین و از جمله نقش غالبا برتر مردان در این روابط، اهمیتی در ادامه پیوند ندارد. در زمینه حقوقی نیز رابطه قدرت تغییر كرده است. نه تنها در اینجا از بسیاری از قوانین زن ستیزانه ایران خبری نیست، بلكه مردان برتری حقوقی خود را در بسیاری از زمینهها از دست دادهاند. زنان در ارث، قضاوت و حق اشتغال از برابری حقوقی با مردان برخوردارند. از سنگسار و شلاق و مجازاتهای دیگر بدلیل نوع لباس، آرایش و رابطه جنسی با دیگری خبری نیست. ریاست
حقووقی مرد در خانواده، در تعیین مسكن و حتا ضرورت رضایت و اجازه او برای اشتغال همسرش منتفی شده است. حق چند همسری و صیغه برای مردان نیز وجود ندارد. ازدواج زن مسلمان با مرد غیر مسلمان نیز ممنوع نیست. همچنین زنان حق طلاق دارند و هر وقت بخواهند میتوانند تقاضای طلاق كنند و نیازی به جلب رضایت مرد نیست. مرد ایرانی نه فقط حق انحصاری طلاق را، بلكه حق بیچون و چرای سرپرستی كودك را نیز در غرب از دست داده است. در ایران اگر زن، چه بدلیل نداشتن حق طلاق )جز موارد استثنایی( و چه بدلیل ترس از دست دادن بچه ناگزیر از تن دادن به روابط تحمیلی خارج از میلش بود، اینجا با تغییر موقعیت حقوقی، به سهولت میتواند طلاق بگیرد.
با مهاجرت نقش اخلاق پدر سالار، فرهنگ سنتی و وابستگیهای روانی نیز در اعمال فشار به زن بمیزان چشمگیری كاهش یافته است. در اینجا زندگی خانواده مهاجر شكل هستهای مییابد و بسیار بندرت اتفاق میافتد كه والدین مرد یا زن در كنار آنها زندگی كنند. نبودن والدین زن در بالای سر او، یكی از اصلیترین عوامل فشار برای جلوگیری از جدایی را از پیش پا برداشته است. حتا اگر خانواده و اعضای فامیل در كنار زن باشند، دیگر نقش و سلطه سابق را ندارند. در اینجا نه تنها طلاق »تابو« بشمار نمیرود، بلكه نگرانی از عدم امكان تجدید رابطه كاهش یافته و كسی هم فكر نمیكند در هر جدایی، لاجرم زن مقصر است. برغم آنكه شانس زن جدا شده بچهدار در تجدید رابطه محدودتر از زن مجرد یا بدون بچه است، اما نه او و نه فرزندش تحت فشار روانی نظیر آنچه در ایران وجود داشت قرار نمیگیرند.
در غرب اختیاری بودن نسبی روابط، الگوهای دیگر زندگی، آزادیهای جنسی و اهمیت یافتن هویت فردی كه بر مرد و زن ایرانی هر دو تاثیر میگذارد، انتظارات جنسی و عاطفی از یكدیگر را تغییر میدهد. در مورد زنان كه بسیاری حتا تا بعد از جدایی ارگاسم یا ارضا جنسی را تجربه نكرده بودند، مساله پیچیدهتر است. گر چه عدم تفاهم جنسی در بسیاری از موارد مشكلی دو طرفه است، اما چند زن جدا شده طی مصاحبه توضیح دادند كه تنها پس از جدایی و برقرار كردن رابطه جنسی با دیگری معنای ارضای جنسی را فهمیده و از رابطه جنسی لذت بردهاند. خلاصه آنكه ازدواجی كه تحت شرایط نابرابر در ایران شكل گرفته، بندرت بر پایه
آزادی، تمایل و شناخت قرار دارد. توسعه اختلافات در چنین خانوادهای طبیعی است. گیرم كه زنان بدلیل بیحقوقی ناگزیر از ادامه رابطه شوند، با مهاجرت به غرب و تغییر رابطه قدرت نه فقط اختلافات قدیمی فعال میشوند، بلكه اختلافات جدید ناشی از تغییرات هم اضافه میشود و با عمده شدن نقش تمایل به جای اجبار انگیزههای طلاق قوت میگیرد.
بزبان تئوری »انتخاب عقلانی« آقای »بیكر« اگر در ایران پیش شرطهایی كه موجب ازدواج و تداوم آن شده بگونهای است كه زن را وامیدارد تا غالبا به این رابطه بدلیل فقدان بدیل بهتر ادامه دهد، در اینجا زن با تغییر شرایط، نفع خود را در گسستن از این رابطه یا تلاش برای ارتقا كیفیت آن مییابد. دگرگونی و تغییر رابطه قدرت، طبیعتا بحرانی در روابط دو زوج ایجاد )یك خواهان حفظ سلطه گذشته و دیگری خواهان تغییر آنست( و تغییرات جدی را طلب میكند. تغییراتی كه مردان غالبا از درك آن عاجزند و بنابر مصالح كوتاه مدت خویش، تمایلی به برسمیت شناختن موقعیت نوین زن ندارند. این امر خود به تشدید اختلافات
منجر میگردد. و زن نفع خود را در عدم تداوم رابطه و جستجوی راههای دیگر مییابد و از اینرو خواستار جدایی میگردد. در حالیكه مردان غالبا نفع خود را در حفظ خانواده می بینند. بزبان دیگر، ایندو مصالح و برداشت مشتركی از زندگی خود نداشته و هر یك راه حل دیگری جستجو میكند. اینكه آیا زندگی آینده بهتر از حال خواهد بود یا نه، امری است كه زمان نشان خواهد داد اما فرد هنگام جدایی دستكم اینچنین میپندارد. بگمان من نقش تغییر رابطه قدرت در طلاقها، اصلیترین عامل جداییهاست. صحت تجربی این فرضیه را دهها مصاحبهای كه صورت گرفته و در آن زنان مهاجر ایرانی عمدتا پیشقدم در طلاق بودهاند،
نشان میدهد.
ویژگی تركیب جمعیتی ایرانیان مهاجر
سومین دسته از عوامی كه توضیح دهنده دلیل بالا بودن میزان طلاق در میان ایرانیان مهاجر میباشد، مسئله ویژگی تركیب جمعیتی ایرانیان مهاجر است كه نسبت طلاق به ازدواج را بالا میبرد. در این میان ما به سه عامل تركیب سنی، تركیب جنسی و تركیب طبقاتی _ اجتماعی ایرانیان مهاجر اشاره میكنیم و نقش آنرا در رابطه با افزایش میزان طلاقها بر میرسیم.
الف _ تركیب سنی: ایرانیانی كه در سوئد بسر میبرند عمدتا در گروه سنی جوان بین 20 تا 39 ساله قرار دارند. در سوئد 60 درصد از كل جمعیت در این سن است و تنها 11 درصد از كل جمعیت بالای 40 سال )بنابر آمار سال 1988( قرار دارند. در كانادا نیز حدود 50 درصد كل جمعیت ایرانی در سنین 20 تا 40 سالگی قرار دارند. این بدان معنی است كه تركیب
سنی جمعیت ایرانی مهاجر و توزیع آن بهیچوجه شبیه ایران نیست. مهمترین و بزرگترین گروه سنی مربوط به كسانی است كه )بین 20 تا 39( بیشترین فعل و انفعالات مربوط به طلاق در بین آنان صورت میگیرد و امكان طلاق در این سنین از همه بیشتر است. در ایران در سنین پایینتر از 20 سالگی ازدواج دستكم برای دختران معمول است )سن متوسط ازدواج دختران ایرانی بعد از انقلاب 7\16 میباشد(. حال آنكه دختران ایرانی مهاجر كمتر در سن پایین ازدواج میكنند. همچنین در سن بالاتر از 40 سالگی میزان طلاقها كاهش مییابد. چه، اگر فرد با طلاق در سن جوانی، امكان »بازاریابی« مجدد و یافتن زوجی دیگر را دارد، با بالا رفتن سن این امكان كاهش مییابد. بنابر این جمعیت ایرانی مهاجر بلحاظ سنی عمدتا از بخشی تشكیل شده كه در معرض بیشترین ریسك جدایی است و این امر نسبت طلاقها را افزایش میدهد. بدین گونه ویژگی تركیب سنی جمعیت ایرانی مهاجر خود تا حدودی توضیح دهنده علت بالا بودن میزان جداییهاست.
ب _ تركیب جنسی: تركیب جنسی ایرانیان مهاجر نیز از تركیب جنسی جمعیت در ایران متفاوت بوده و آنرا نمایندگی میكند. در ایران مردان 51 درصد و زنان 49 درصد جمعیت را تشكیل میدهند. در حالیكه در سوئد مردان 58 و زنان 42 درصد جمعیت ایرانیان مهاجر را تشكیل میدهند. عین همین نسبت در مورد ایرانیان مقیم كانادا وجود دارد. در سوئد بنابر آمار سال 1988 نسبت مردان به زنان ایرانی بین 20 تا 35 ساله تقریبا دو به یك میباشد. اگر این واقعیت را هم در نظر آوریم كه غالبا زنان ایرانی بصورت متاهل مهاجرت كردهاند، در حالیكه بسیاری از مردان مهاجر ایرانی، مجرد بودهاند، نسبت مردان مجرد به زنان مجرد ایرانی احتمالا چند به یك خواهد بود. در واقع در حالیكه طلاقهای درون گروهی ایرانیان سیر عادی خود را طی میكند، امكان ازدواج درون گروهی ایرانیان با توجه به تركیب جنسی جمعیت نابرابر محدود بوده و در نتیجه با پایین بودن میزان ازدواجهای درون گروهی سالانه، میزان طلاق به ازدواج بالا خواهد بود.
3_ تركیب طبقاتی _ اجتماعی: در این مورد آمار مستقیمی در دست نیست، اما صرفنظر از مصاحبهها كه آشكارا نشان میدهد تركیب اصلی جمعیت مهاجر ایرانی )مقیم سوئد( قشر متوسط مدرن شهری است، این را از چند مشاهده دیگر نیز میتوان نتیجهگیری نمود. نخست آنكه ایرانیان تحصیلكردهترین گروه اجتماعی جامعه مهاجر در سوئد را تشكیل میدهند و سطح
تحصیل ایرانیان )به نسبت جمعیت( از خود سوئدیها نیز بالاتر است. یك محقق سوئدی بنام استفان باكمن« (Stefan Baekman) در یك پژوهش پرسشنامهای به این نتیجه رسیده است كه بیش از 80 درصد ایرانیان مهاجر كه مورد سوآل واقع شدهاند، چه زن و چه مرد دستكم تحصیلاتشان در حد دیپلم بوده است. این امر بروشنی تركیب اجتماعی ایرانیان مهاجر را بنمایش میگذارد.
وانگهی، طبقات محروم عموما امكان آنرا ندارند كه هزینه سنگین مهاجرت به كشورهای غربی را تهیه نمایند. این مهاجران، عمدتا منشا شهری دارند، امری كه به خودی خود میزان بالاتری از طلاق به نسبت ازدواج را امكان پذیر مینماید. در ایران میزان طلاق به نسبت ازدواج در سال در شهرها 3 برابر روستاها است )12 درصد در شهر و 4 درصد در روستا(. زمانی كه
بافت اصلی جمعیت مهاجر شهری باشد، ریسك جدایی نیز در آنها بالاتر است. بعبارت دیگر، این جمعیت نماینده كل جمعیت ایرانی نیست و نسبت طلاق به ازدواج در آن بالاتر است. از سوی دیگر غالب ایرانیان بعد از انقلاب و در تعارض با ارزشهای حاكم بر جامعه مهاجرت كردهاند. این بویژه در مورد زنان ایرانی مهاجر بسیار برجستهتر است. این گروه كه عمدتا شهری، از طبقه متوسط و تحصیلكردهاند، دارای گرایشات مدرن و سكولار نیرومندی میباشند.
امری كه احتمال جدایی را در میان آنان )در قیاس با اقشار سنتی، روستایی و مذهبی( بالا میبرد. در میان این گروه فردیت و اخلاق لیبرالی از نفوذ و اهمیت بیشتری برخوردار بوده و سادهتر به مسئله جدایی برخورد میكنند این ویژگی باعث میشود كه روند ادغام و تاثیرپذیری از جامعه جدید و الگوهای آن نیز بمراتب بیشتر و سریعتر از گروههای مهاجری صورت گیرد كه دارای بافت اجتماعی سنتی میباشند و این خود میتواند در گسترش طلاقها موثر افتد كه آنرا جداگانه و بعنوان چهارمین دسته از عوامل افزایش طلاقها بررسی خواهیم كرد.
تاثیرپذیری از الگوهای فرهنگی غرب
یكی دیگر از عوامل افزایش طلاقها )به نسبت ازدواجهای سالانه( در بین ایرانیان مهاجر، تاثیرپذیری آنان از الگوها و ارزشهای فرهنگی رایج در غرب میباشد. هر فرد مهاجری بعد از مدتی زندگی در جامعه میزبان كم و بیش از آن تاثیر پذیرفته و بخشهایی از عناصر فرهنگی آنرا جذب میكند. البته جذب تمام ارزشها یكسان نبوده و برخی از آنها )بویژه مذهب، رابطه دو جنس و نگرش به سكس( كه گاه با بنیادهای فرهنگی فرد مهاجر در تضاد شدید قرار میگیرد، بسختی پذیرفته میشود. تغییر ارزشهای مذهبی در این میان غالبا از همه موارد دیگر دشوارتر است. همچنین تاثیرپذیری از فرهنگ جامعه میزبان بسته به بافت اجتماعی و فردی مهاجران متفاوت است. برای مثال جامع تركهای آلمان، عمدتا گروهی هستند كه منشا كارگری داشته، از سطح تحصیلات پایینی برخوردار بوده و نفوذ مذهب و فرهنگ سنتی در آنها بالا است. بسیاری از آنها حتا از مناطق روستایی تركیه و عمدتا با انگیزه اقتصادی مهاجرت كردهاند و تعارضی با فرهنگ و ارزشهای حاكم بر كشور خود نداشتهاند. چنین ویژگیهایی در تركیب جمعیتی مهاجران ترك آلمان، باعث میشود كه روند ادغام و تاثیرپذیری آنان از ارزشهای فرهنگی جامعه غربی به كندی و بدشواری صورت پذیرد. آنها همچون بسیاری از گروههای مهاجر دیگر در برابر »تهدید فرهنگی« جامعه نوین و برای جلوگیری از ادغام كامل و یا مستحیل شدن، برای خود »گتو« ساخته و سعی میكنند از طریق روابط فعال، نزدیك و فشرده با گروه قومی خویش، آداب، سنتها، رسوم و فرهنگ خود را حفظ كنند. غالبا ساختن »گتو« مكانیسم دفاعی آندسته از گروههای مهاجر در برابر »فرهنگ اكثریت« )جامعه میزبان( است كه ادغام برایشان دشوار است و شدت بیگانگی ارزشهای جامعه میزبان، آنها را لاجرم بیكدیگر »نزدیكتر« میسازد.
ساختن »گتو« در عین حال نشانه عدم تمایل به تاثیرپذیری هر چه بیشتر از جامعه میزبان است و بدینگونه گروه مهاجر با ساختن »جزیرهای« برای قوم خود، در دل جامعه میزبان، خود را »حفظ« كرده و بینیاز از ادغام می شود. این امر بلحاظ روانی به فرد مهاجر ترك یاری میرساند تا تعادل روحی خود را حفظ كند و هویت خود را در جامعه جدید كاملا نفی شده و از دست رفته نبیند. برای مثال، هنوز بسیاری از خانوادههای ترك، كنترل بسیار شدیدی بر فرزندانشان دارند و با آداب و رسوم تركیه، دخترشان را شوهر و پسرشان را زن میدهند. اما ویژگی تركیب جمعیت جامعه مهاجر ایرانی كه پیشتر به آن اشاره كردیم، امكان تاثیرپذیری جامعه ایرانی را از فرهنگ غربی در قیاس با تركهای مهاجر بیشتر میكند.
ایرانیان مهاجر كه عمدتا شهری، مدرن، متعلق به قشر متوسط جامعه و با تحصیلات عالی میباشند، غالبا از ساختن »گتو« خودداری میكنند، امری كه نشانه تمایل بیشتر آنها به ادغام و وارد شدن به جامعه جدید بوده و امكان تاثیرپذیری را در آنها افزایش میدهد كه از جمله در تغییر الگوهای زناشویی خود را بنمایش میگذارد. بتدریج طلاق بمثابه یك واقعیت زندگی
برسمیت شناخته میشود. احترام به حقوق و شخصیت كودك جدی گرفته میشود. مهاجران ایرانی فرا میگیرند كه همچون سابق بسادگی اجازه دخالت در زندگی خصوصی خود را به كسی ندهند.
نگرش به جایگاه زن نیز تغییر مییابد. همچنین بتدریج شاهد گسترش رابطه دوست دختری _ پسری یا زندگی مشترك بدون ازدواج در روابط درون گروهی ایرانیان مهاجر هستیم. بسیاری نیز در سن بالاتر ازدواج میكنند و یا حتا برخی زندگی تك والده یا انفرادی را بعنوان روش زندگی پذیرفتهاند. طبیعتا، تاثیرپذیری از این هنجارها در جوامع مختلف غربی متفاوت است. برای مثال، جوامع كانادا و آمریكا در قیاس با سوئد از فرهنگ محافظه كارانهتری در برخورد به خانواده، سكس و روابط دو جنس برخورداراند. تاثیرات این تفاوت در جامعه ایرانی مهاجر مقیم دو كشور نیز قابل مشاهده است. بنظر میرسد جامعه ایرانی مقیم سوئد در قیاس با جامعه ایرانی مقیم آمریكا از فرهنگ بازتری در برخورد به خانواده، طلاق و روابط دو جنس برخوردار است. صرفنظر از تفاوت تركیب جمعیت ایرانیان مقیم سوئد و اروپا با كانادا و آمریكا )كه بلحاظ فرهنگی كمتر محافظه كار بوده و بافت سیاسی بیشتری دارد( تفاوت سیستم چند فرهنگی آمریكا با اروپا و از جمله سوئد نیز در این امر موثر است. در كانادا و آمریكا كه سیستم چند فرهنگی وجود دارد، اعمال فشار »فرهنگ اكثریت« برای استحاله فرهنگی به آن نیرومندی نیست كه در سوئد وجود دارد، اعمال فشار »فرهنگ اكثریت« برای استحاله فرهنگی به آن نیرومندی نیست كه در سوئد وجود دارد. جامعه »همگرا« و نسبتا یكدست سوئد )از نظر فرهنگی(، همزیستی فرهنگهای دیگر را بسادگی پذیرا نیست و مهاجر ایرانی
كمتر میتواند عناصر فرهنگی جامعه خود را تمام و كمال حفظ كند و در نتیجه ناگزیر از همنوایی فرهنگی بیشتری با جامعه میزبان است. نگرش آزادانهتر جامعه سوئد و جامعه ایرانی مهاجر مقیم آنجا به سكس و روابط جنسی آنقدر توسعه یافته كه حتا همجنسگرایان ایرانی توانستهاند انجمنی بنام »هومان« دایر كنند و نشریهای به همین نام منتشر نمایند. بهر رو، تا آنجا كه به بحث طلاق مربوط میشود، تاثیرپذیری از هنجارهای فرهنگی جامعه غرب با سادهتر كردن شرایط فرهنگی طلاق، با برسمیت شناختن خانواده تك والده، با پذیرش اشكال روابط خارج از ازدواج، با ازدواج در سنین بالاتر( و توسعه این الگوها در مهاجران
ایرانی، از یكسو به افزایش طلاقها و از سوی دیگر به كاهش ازدواجها میانجامد.
در اینباره هنوز زود است كه قضاوت قاطعی بدست داده شود. چون پیامد طلاق بعد از یكسال و چند سال یكسان نیست و پژوهشهای من نیز در این زمینه ناكافی است. در نتیجه عمده دادهها در این زمینه متكی بر مصاحبههایی است كه صورت گرفته است.
نخست آنكه اصلیترین مشكل در زمینه طلاق، تحوه برخورد به آن است. گر چه پدیده طلاق بیك واقعیت عینی در جامعه ایرانی مهاجر بدل شده، اما بلحاظ ذهنی هنوز میراث فرهنگی گذشته قوی است و با آن بسادگی برخورد نمیشود. بسیاری از خانوادههای ایرانی هنگام جدایی به گونهای پرخاشگرانه، همواره با دعوا و گاه كتككاری اختلافاتشان را »حل« میكنند.
خانوادههای ایرانی مهاجر استعداد غریبی در پنهان نمودن اختلافات خانوادگی نشان میدهند و گاه به نادرست به دفاع تعصب آلود از همسر خود در برابر »غریبه« برمیخیزند. اما غالبا به محض آنكه كارشان به جدایی رسید، به اشكال هیستریك در صدد تخطئه یكدیگر برآمده و هیچ حرمتی را برای همسر سابق خویش قایل نیستند. تو گویی موجب تمام بدبختیهای زندگی او، همسرش بوده است. این برخوردهای عصبی در روابط با دوستان و اقوام نیز تاثیر میگذارد. معمولا رابطه دوستان یكی از دو زوج با طرف دیگر نیز قطع و حتا نوعی جبهه ایجاد میشود. از همه بدتر، تاثیر شیوه برخورد پرخاشگرانه در جدایی بر روی بچه است. پدران و مادران گاهی به گروكشی بچه علیه یكدیگر میپردازند. بیآنكه توجه نمایند كودك هر دو را دوست دارد و دچار گیجسری و افسردگی میشود. بدگویی كردن مادر از پدر در نزد فروند یا برعكس و كشمكشهای سخت در پیش روی او، نه مورد علاقه كودك است و نه او توان و تحمل آنرا دارد. شكل برخورد ناصحیح، تند و اعمال فشار بر روی یكدیگر و گروكشی فروند، گاه به نمونههای دراماتیكی منجر میشود كه بد نیست به چند مورد آن اشاره شود.
بنابه گزارش سازمان »رییونایتت«، تنها در سال 1990 بیش از 52 بچه ایرانی در اروپا و آمریكا توسط یكی از والدین خود دزدیده شدهاند. معمولا این كار توسط پدران صورت میگیرد كه میدانند بلحاظ قانونی شانس چندانی در بدست آوردن حضانت بچه بعد از جدایی ندارند.
در چند سال پیش در شهر كالمار در سوئد، مردی چشم زن خود را در ایستگاه اتوبوسی از حدقه درآورد تا پس از جدایی چشم زن بروی مرد دیگری نیفتد! در آگوست 91، زنی بدلیل اختلافات خانوادگی در شهر استكهلم خود را به آتش كشید. در همان سال مرد دیگری در استكهلم بعد از جدایی ، خودكشی كرد. نه تنها شاهد خودكشی و اختلال روانی بسیاری از خانوادهها پس از جدایی و گروكشی بچه علیه یكدیگر هستیم، بلكه حتا نمونههایی از تهدید مردان به دزدیدن بچه بعنوان حربهای برای جلوگیری از جدایی مشاهده شده است. بهررو، این نه نفس جداییها، بلكه چگونگی برخورد به آنست كه باعث شدیدترین تنشهای روحی چه برای فرزندان و چه بزرگسالان شده است. این امر مختص جامعه مهاجر ایرانی نبوده بلكه تحقیقات دكتر »تایپر« روانكاو خانواده در آمریكا نیز نشان داده است كه بیشترین فشارهای روانی بر روی كودك محصول نحوه جداییهاست. او همچنین به این نتیجه رسیده است كه وضع روحی كودكانی كه پس از جدایی در محیط آرامتری بسر میبرند بمراتب بهتر از زندگی آنان در خانوادههایی است كه در درگیری و كشمكش دایمی بسر میبرند.
در مورد خانوادههای ایرانی مهاجر از آنجا كه غالبا جداییها همراه با سختترین كشمكشها است عموما وضع روحی كودكان )طی دوران نه چندان كوتاهی( بعد از جدایی وخیم میشود كه یا بصورت پرخاشگری یا افسردگی منعكس میشود. نكته دیگر آنكه پیامدهای طلاق برای زنان و مردان و در تمام سنین یكسان نیست. اینكه چه كسی در طلاق پیشقدم شده و جدایی در چه سنی صورت بگیرد خود در وضع روحی بعد از جدایی اهمیت دارد. برای یك فرد جوان كه امكان تجدید رابطه برایش وجود دارد و مدت كمتری زندگی مشترك داشته است، جدایی سادهتر است. اما فردی كه مدت زمان طولاتیتری زندگی مشترك داشته یا در هنگام جدایی مسنتر است دشواریهای روحی بیشتری را از سر خواهد گذراند. از سوی دیگر از آنجا كه عموما زنان هستند كه از رابطه قبلی خود ناراضی بوده و در جدایی پیشقدم میشوند، احساس رضایت بیشتری از جدایی دارند. حال آنكه مردان كه خود را بازنده مییابند و عمدتا خواهان حفظ رابطه قبلی بودهاند، در موقعیت روحی نامساعدتری قرار میگیرند. مردان كه در امور خانگی غالبا ناتوانند و مادران، خواهران، همسران یا دخترانشان سنگینی كار خانگی را بر دوش داشتهاند، بعد از جدایی ناگزیر از آنند كه بروی پای خود بایستند و این كار سادهای نیست. بویژه آنكه غالبا پس از جدایی، در حالت افسردگی بسر میبرند و میل چندانی به تنظیم دقیق امور خانگی ندارند. ریخت و پاش، نامرتبی وضع خانه و آشفتگی كه در خانه بسیاری از مردان مطلقه به چشم میخورد، تا حدودی ناشی از این بیمیلی عمومی است. آنها كه هرگز فرانگرفتهاند مسائل خصوصی خود را با دوستانشان در میان بگذارند )و عمدتا در گردهماییها به بحث پیرامون شغل، تحصیل، اخبار، ورزش، سیاست و امثال آن مشغولند(، بعد از جدایی دچار حس تنهایی شدید میشوند.
علاوه بر مصاحبههایی كه استنتاج فوق بر آن استوار است، تفسیر یك روانكاو ایرانی در استكهلم بنام دكتر »پورصدرا« تاییدی بر این ادعا است. وی طی مثاحبهای كه با او نمودم، اظهار داشت غالبا مردان هستند كه بعد از جدایی دچار ناراحتیهای روحی شده و به او روی میآورند. در واقع در حالیكه در هنگام رابطه عمدتا زنان زیر فشار روانی بسر میبرند، پس از جدایی موقعیت زنان غالبا بهبود مییابد و مردان دچار مشكل روحی میشوند.
این واقعیت كه بچه بعد از جدایی عموما به مادر سپرده میشود، در حس بازندگی، تنهایی و فشار روحی وارد بر مردان پس از جدایی موثر است. همچنین تعداد اندك زنان مجرد ایرانی مهاجر، باعث میشود كه شانس مردان برای رابطه یا ازدواج مجدد كاهش یابد. از سوی دیگر شانس پی ریزی زندگی مشترك بادوام با زنان غیر ایرانی و بویژه غربی نیز چندان بالا نیست. اختلاف فرهنگی یكی از دلایل بر آن است. بویژه آنكه در دو سوی این اختلاف یكی مرد ایرانی قرار دارد كه از جامعهای شدیدا مردسالار آمده و سوی دیگر زن غربی كه در جامعهای بسر میبرد كه حقوق و موقعیت زنان در آن بمراتب بهتر از ایران است. مرد طلاق گرفتهای كه قادر نبوده خود را با تغییر موقعیت زن ایرانی و افزایش خواستهها و توقعات آنها وفق دهد، چگونه قادر خواهد بود خود را با تقاضاهای زن غربی كه بمراتب بیشتر از توقعات زنان ایرانی است منطبق كند؟ بهررو، شانس چنین تطابقی محدود است، گرچه این مساله نیز در مورد افراد گوناگون متفاوت است. بسیاری از مردان پس از مدتها رابطه یا همزیستی
با زنان غربی یا بدلیل فقدان رابطه، عملیترین راه زندگی زناشویی را در ازدواج وكالتی و همسرگزینی از ایران و آوردن آنها به كشوری كه در آن بسر میبرند، مییابند. این نوع رابطه نیز پس از مدتی و با جا افتادن زن جدیدا مهاجر در غرب با مشكلات قبلی روبرو میگردد. در مصاحبه رادیوی فارسی زبان »پژواك« در سوئد با زنی، او اظهار داشت: »زن و مردی كه در ایران همدیگر را شناخته، سالها زندگی كرده و چه بسا بهم علاقهمند بودهاند، با مهاجرت به غرب روابطشان از هم پاشیده است. حال چگونه میتوان انتظار داشت ازدواجهای وكالتی كه بمراتب بیشتر بر الگوهای مردسالارانه استوار است و زن و مرد تقریبا اصلا
یكدیگر را نمیشناختهاند، دوام بیاورند؟« پاسخ به این سئوال و كلا پرداختن به مقوله ازدواجهای وكالتی خود بحث دیگری است كه باید بدان پرداخته شود. اما تا آنجا كه به مساله پیامد طلاق برمیگردد، بسیاری از مردان ایرانی نیز این نوع ازدواج را نمیپسندند یا آنرا ناموفق دانسته و زندگی تنها را بر تكرار تجربیات تلخ گذشته ترجیح میدهند.
اما موقعیت زنان ایرانی پس از طلاق به چه گونه است؟ غالبا زنان مهاجر ایرانی كه در طلاق پیشقدم شدهاند، میپنداشتهاند بعد از جدایی و پس از مدتی، زندگی زناشویی نوینی را با مرد دلخواه خویش تشكیل خواهند داد. غالبا دشواریهای بعد از جدایی برای
آنان چندان روشن نبوده است. برای مثال زنانی كه در جامعه مردسالار ایران همواره به گونهای تربیت شدهاند كه پدرشان یا شوهرشان نقطه اتكا آنها باشد، پس از جدایی طی دوره كوتاهی دچار خلا شده و مدتی طول میكشد تا خود را با دوران پس از جدایی تطبیق دهند. همچنین روابط آنها با خانوادههایی كه پیشتر با آنها رفت و آمد داشتهاند، بسیار محدود و در موارد زیادی قطع میشود و این امر به منزوی كردن زنان طلاق گرفته منجر میشود.
بسیاری از خانوادهها وقتی كه زنی جدا میشود، او را تهدیدی برای خود میبینند. گاهی مرد، نگران از آنكه زن جدا شده »بزیر پای همسرش نشسته« و او را نیز ترغیب به جدایی كند، سعی میكند روابط خانوادگی خود را با زن مطلقه قطع كند. گاهی نیز زن، نگران از آنكه زن مطلقه، شوهرش را »از چنگش در آورد« یا با او سروسری بیابد، رابطه با زن مطلقه را قطع میكند یا به حداقل میرساند. از سوی دیگر نگاه بسیاری از مردان ایرانی به زنان پس از جدایی تغییر مییابد. بسیاری از زنانی كه با آنها مصاحبه شد ابراز داشتهاند كه قبلا دارای روابط دوستی با مردان چه مجرد و چه متاهل بودهاند. پس از جدایی اما رفتار و طرز برخورد بسیاری از دوستان مرد تغییر یافته و به آنها همچون »طعمهای آماده« نگریستهاند و برایشان دشوار بوده است كه به رابطه دوستی خود بدون تقاضای جنسی ادامه دهند. امری كه به سرخوردگی در بسیاری از زنان جدا شده انجامیده است.
برغم تمام این مشكلات غالبا زنان جدا شده از ثبات بیشتری در زندگی و رضایت خاطر بیشتری نسبت به دور قبل برخوردارند. آنها بویژه از آنرو كه غالبا سرپرستی كودكان را برعهده دارند، كمتر حس تنهایی میكنند. از آن گذشته، در صورت تمایل امكان بیشتری برای زوج یابی مجدد دارند و اصلا به فكرشان هم خطور نمیكند كه شوهری از ایران بیاورند!
این در حالی است كه بسیاری از زنان طلاق گرفته بعنوان خانواده یك نفره زندگی كرده و حتا برخی اصلا مایل به ازدواج مجدد نیستند و ترجیح میدهند اشكال دیگری از رابطه را در پیش گیرند. تعدادی از آنها نیز با مردان غیر ایرانی ازدواج كردهاند و ازدواجشان غالبا از دوام بیشتری در قیاس با همسرگزینی مختلط مردان ایرانی برخوردار بوده است.
بسیاری از زنان مطلقه به این نتیجه رسیدهاند كه مرد غربی بیشتر به آنها و بچههای آنها بعنوان شریك زندگی احترام میگذارد و الزاما رابطه با یك زن مطلقه بچهدار را »موقت« نمیبینند. در حالیكه برای مردان ایرانی همچنان، رابطه و زندگی پایدار با یك
زن مطلقه صاحب بچه براحتی »قابل هضم« نبوده و غالبا به آن همچون رابطهای موقت مینگرند. یا آنكه برخوردشان به بچهای كه بلحاظ بیولوژیك پدر آن محسوب نمیشوند كاملا دلسوزانه و مسئولانه نیست، و غالبا در پیآنند كه به این نوع روابط تا یافتن »همسر دلخواه« ادامه دهند. البته در این زمینه نیز همچون موارد دیگر، حكم كلی وجود ندارد و برخورد فرد تا فرد میتواند متفاوت باشد. اما این گرایش در مردان ایرانی نسبتا قوی است كه خود میراث فرهنگ مردسالارانهای است كه با آن بزرگ شدهاند. بدین ترتیب برخی از زنان ایرانی جدا شده )اگر چه غالبا در وهله نخست تمایل به رابطه مجدد با مرد ایرانی داشته و در رابطه با مردان غربی دل نگرانیهای خاصی دارند( بتدریج نقاط مثبتی در مردان غربی مییابند كه بندرت در مردان ایرانی نظیر آنرا مشاهده میكنند. مهمترین آنها تفاوت نگاه مرد غربی با مرد ایرانی نسبت به زن در بسیاری از حوزههاست. البته این بدان معنا نیست كه مردان غربی از فرهنگ مردسالاری كاملا فاصله گرفتهاند، اما شدت این فرهنگ در میان این دو گروه متفاوت است. از قضا، بسیاری از مردان غربی كه به جستجوی زندگی مشترك با زنان جهان سومی و از جمله ایرانی هستند بر این باورند كه زنان شرقی با محبتتر، خونگرمتر، وفادارتر و مطیعتر بوده و احترام بیشتری به مردان میگذارند و سطح توقعشان از زنان غربی كمتر است. در واقع در این نوع پیوند بین زن ایرانی و مرد غربی، هر دو مصالح معینی برای ایجاد و تداوم رابطه می بینند. با اینهمه پژوهشهای جامعه شناسی نسان میدهد كه ریسك جدایی عموما در زندگیهای مختلط بمراتب بیشتر از ازدواج و پیوندهای درون گروهی است.
آخرین نكته آنكه پیامدهای طلاق در مورد افراد سخت شخصی است. یكی ممكن است با طلاق به خوشبختی برسد، در حالیكه زوج سابقش بشدت افسرده شود. همچنین ممكن است بدلیل برخوردهای صحیح در یك مورد كودك صدمه چندانی نبیند، در حالیكه در موارد دیگر این برخوردها به مشكلات روانی بینجامد. در مورد كودك، پژوهشهای بسیاری نشان میدهد كه بسیاری از مردان بیآنكه پدر بیولوژیك كودك باشند، توانستهاند بعد از دشواری دوران اولیه كم و بیش نبودن پدر بیولوژیك را تا حدودی جبران كنند. اینكه آیا كودكی كه در خانواده تك نفره بسر میبرد بلحاظ روحی كاملا ارضا میشود یا نه، موضوعی است كه جای تامل دارد. با اینهمه فراموش نباید كرد كه خانوادههای تك والده، بدیلی برای زندگی در مقابل زندگیهای مشترك پرتنشی است كه تحمل آن چه برای بزرگان و چه فرزندان بمراتب دشوارتر بوده است. در مورد طلاق هیچ حكم كلی نمیتوان داد و پیامد آن ممكن است در موردی مثبت و در موردی منفی باشد. این امری است كه خود افراد جدا شده باید در باره آن قضاوت كنند. اما حق طلاق، حق دمكراتیكی است كه باید از آن دفاع كرد تا فرد بدور از هر اجباری بر طبق میل خود عمل كند. انكار چنین حقی چیزی نیست جز ؟؟ كهنه اندیشه پدرسالار كه حفظ خانواده را بهرقیمت و بهر شكل مقدس میداند.
____________
منابع
مهمترین منابعی كه در این گفتار مورد استفاده قرار گرفتهاند:
مهرداد درویش پور. »جستجوی علل فروپاشی خانوادههای ایرانی در خارج از كشور«، آرش
شماره 15_14، 1992.
مهرداد درویشپور. »زناشویی و طلاق در اسلام و ایران اسلامی«، آرش، شماره 19، 1992.
مصطفی محقق داماد. »بررسی فقهی حقوق خانواده«، تهران: 1368.
Agajanian, Akbar. `Some Notes on Divoece in Iran`, Journal of Marriage and Family, New York (vol. 84, 6891).
Almqvist, L. Immigranters sykologiska roblem, Stockholm. 1791.
Backer, G.S. `The Economic Way of Looking at Life` the Nobel Lechure 2991, Stpkholsm. Stockholm University ress, and Atreaties on the Family, Harbard University ress, 1991.
Backman, Hans. Iranska Flytningar i Sverige, Sweden. 9891.
Brsdley, David. `Children, Family and the State in Sweden`, Journal of Law and Society, (vol. 71. nr. 4) 0991.
Biterman, Danuta. Repliktill Disturbing the Nest, Stockholm University, 2991.
Dalstrom, `Recension av Disturbing the Nest`, Sociologisk Fordkning (Nr. 2) 0991.
Darvidhpour, M. Skilmsmossa Iran, Stockholm University, 2991, Familje Upplosning i Sverige, Stockholm University, 2991. `Erbild av Kvinnobnas Forsamrad Situation I Iran`, Stockholm, Sociologisk Forskning (Nr.3) 3991.
Hoem, Britta and Jan. Dissolution I Sweden, Stockholm University, 8891.
Lilistrom, Rita. Skuggen av historien mansvalderiar tung over sexualiteten, ur korlek och kultur konflikt, Sweden. Arlov, 4891.
Nawal, Jasmin. Kvinnor under Islam, Stockholm. 2891.
openou, D. Disturbing the Nest, 7891.
Teyber, D. Divorce Children, New York. 3991.
The Statistical Yearbook. Sweden, 0991.
The Statistical Yearbook. Iran, 0991.