خانواده و فرهنگ دموكراتیك
معمولا هنگام تعریف دمكراسی مناسبات خاصی مورد نظر است كه از طریق استقرار نظام سیاسی، اقتصادی و حقوقی معینی بدست می آید، حال آنكه دمكراسی همچنین شامل مجموعه ارزش های فرهنگی است كه توسط نهادهای اجتماعی و تربیت و پرورش در هر فرد "درونی" می شوند. یعنی همان گونه كه استبداد رابطه سلطه گرانه ای نیست كه صرفا با اعمال حاكمیت از بالا به پائین جریان یابد، برچیدن آن و استقرار دمكراسی نیز صرفا با تغییر در نظام حكومتی بدست نمی آید. خانواده یكی از پایه ای ترین نهادهای پرورش اجتماعی فرد و درونی شدن ارزش ها و قواعد اجتماعی در خودآگاه و ناخودآگاه او _ به ویژه در دوران كودكی و نوجوانی _ است و هم از این رو مناسبات درون خانواده نقش مهمی در ایجاد روحیه دموكراسی و یا استبدادی
در افراد دارد.
ویژگی های هر خانواده و دموكراتیك یا استبدادی بودن مناسبات درونی آن متاثر از نظام اقتصادی _ اجتماعی و سیاسی حاكم بر جامعه و تا حدودی تابع آن است. اما این امر مطلق نبوده و خانواده همچون یك عامل در تولید و تجدید تولید مناسبات حاكم بر جامعه و مشروعیت بخشیدن و یا نقد و تغییر آن ایفای نقش می كند. علاوه بر عواملی نظیر نوع و گستردگی خانواده، موقعیت اجتماعی _ اقتصادی و طبقاتی آن، میزان تحصیلات و پیشینه فرهنگی اعضای خانواده، شرایط جغرافیائی و زیست هر خانواده و فاصله سنی اعضای آن و بالاخره جایگاه خانواده در اجتماع عواملی چون خصوصیات فردی و روانی تربیتی اعضای آن نیز در شكل بخشیدن به مناسبات و فرهنگ هر خانواده موثرند.
در باره ی نقش و اهمیت خانواده در اجتماع برداشت واحدی در میان جامعه شناسان وجود ندارد. جامعه شناسی محافظه كار و فونكسیونال و چهره های شاخص آن نظیر دوركیم و پارسوتر با حركت از اهمیت خانواده برای دام نظم اجتماعی، هم نوائی فرد با جامعه، آموزش و پرورش كودك، تجدید نسل، به نظم درآوردن و كنترل مناسبات جنسی، "تقسیم نقش جنسی" و... با هر نوع تضعیف خانواده مخالفند. حال آن كه، جامعه شناسی رادیكال و انتقادی و متفكرانی همچون ویلهلم رایش، آدرنو و گیدنز از ضرورت دگرگونی خانواده به مثابه عامل سلطه دفاع كرده و خواستار گسترش دوستی، عشق و دموكراسی در روابط زن و مرد و كودكان و والدین می باشند.
اصولا دمكراسی و رابطه برابر بین انسان ها بدون رشد فردیت و شكل گیری شخصیت فردی میسر نیست. هم از این رو درجه رشد فردیت و شخصیت فردی در كودك یكی از اصلی ترین عوامل و زمینه های رشد فرهنگ دموكراتیك بشمار می رود.
خانواده ی سلطه گر
تئوری های فمینیستی بی آنكه به نقش و اهمیت موقعیت طبقاتی خانواده در نحوه پرورش كودك و اجتماعی شدن او بی توجه باشند، بر موقعیت زن _ مادر _ در خانواده به عنوان عنصر اصلی در چگونگی پرورش اجتماعی كودك تاكید می ورزند. در جامعه ای سنتی كه كاركردهای اقتصادی و اجتماعی متعددی مستقل از علاقه افراد در تشكیل خانواده نقش تعیین كننده دارند و ساختار خانواده پدرسالار و اجباری است تنها مناسبات استبدادی و سلطه گر شكل می گیرد و جائی برای رشد شخصیت مستقل كودك باقی نمی ماند. در این مناسبات هیراشیك كه پدر در راس هرم و فرزند مؤنث كوچك در تحتانی ترین لایه آن قرار می گیرد، مادر موقعیتی دوگانه می یابد. نسبت به پدر رابطه ای مبتنی بر تابعیت و نسبت به كودكان رابطه ای آمرانه پیدا می كند.
در چنین خانواده ای كودك از همان ابتدا احترام به بالا دست و تحكم و اعمال زور به زیر دست را یاد می گیرد. تنبیه و تشویق اصلی ترین مكانیسم و گاه تنها مكانیسم یادگیری می شود.
نقش مستبدانه و مقتدرانه والدین و به ویژه پدر و احترام آلوده به ترس زن و كودك نسبت به او، سركوب نیازهای جنسی فرزند و مسدود شدن راه ارضای كنجكاوی های او تنها به رشد تابوها منجر می گردد. تحت چنین مناسباتی امكان هر نوع رابطه آزادنه، برابر و صادقانه سلب و شخصیت كودك ناهنجار می شود. در چنین شرایطی كودك آن چه در دل دارد بر زبان نمی آورد و آن چه بر زبان می آورد، الزاما از دلش برنیامده، بلكه غالبا برای خوشایند و راضی نمودن والدین بیان می شود. كودك یا ناگزیر از فرمانبری علائق درونی خود را سركوب می كند و یا اگر به هر رو بخواهد به خواست های خود پاسخ گوید به دوگانگی شخصیتی در خانه و (بیرون از آن) دچار می گردد. آن چه او در "بیرون" انجام می دهد و خواست اوست، از چشم "خانه" و والدین پنهان نگاه داشته می شود. بدین ترتیب كودك از اوان رشد به عنوان مكانیسم دفاعی به ریاكاری روی می آورد تا از تنبیه و سرزنش والدین در امان بماند. چنین دوگانگی ها و ریاكاری هائی در دوران نوجوانی فرزندان، گاه به تجربیات دراماتیكی می گردد كه پدر و مادر غالبا از آن ها بی خبر بوده و بسیاری مواقع بعد از بروز فاجعه، متوجه آن می گردند.
احترام كودك به والدین در خانواده استبدادی الزاما از سر دوستی نیست، بلكه بیشتر به دلیل ترس است. در نتیجه بین كودك و والدین و به ویژه پدر فاصله می افتد. این واقعیت كه در جوامعی نظیر ایران، كودكان پدر و مادر خود را به اسم كوچك صدا نزده، بلكه آن ها را با نقششان، (پدر، مادر، بابا، مادر و...) مورد خطاب قرار می دهند، جلوه ای از فرهنگ سلطه گر خانواده پدرسالار است. نوجوانان و كودكان تنها به شرط هم نوائی با خواست والدین و تابعیت از آن ها پذیرفته می شوند. غالبا چه در خانواده و چه در جامعه، كودك فاقد شخصیت تلقی شده و كمتر كسی برای او، خواست هایش و شخصیتش ارزش و احترام قائل است. در چنین روابطی كودك به سادگی مورد ضرب و شتم و توهین و تنبیه بدنی قرار می گیرد و هیچ حمایت رسمی و جدی در جامعه در دفاع از او وجود ندارد.
شعور كودك به هیچ گرفته می شود و تقریبا در هیچ حوزه ای از مسائلی كه به او مربوط می شوند، مورد مشورت و حتی پرسش قرار نمی گیرد تا نظر او نیز خواسته شود. این همه جلوه هائی از بی حقوقی مطلق كودكان و نوجوانان در خانواده سلطه گر پدرسالار است. پیامدهای چنین تربیت و رشدی، انعكاس خود را در دوران بلوغ در پدیده هائی نظیر ناهنجاری و عدم رشد و پختگی شخصیت افراد، فقدان روحیات مستقل و آزادمنشانه، پرخاش گری، رسمیت نشناختن حریم و حرمت اشخاص و نادیده گرفتن و حتی خوار شمردن ارزش های خودی متبلور می سازد. كودك تحت چنین شرایط تربیتی، فرهنگ دیالوگ و تفاهم را نمی آموزد، بلكه فرهنگ دیكته شدن را فرا می گیرد. زمانی كه اعمال نفوذ والدین بویژه، پدران بر فرزندان، خصلتی مطلقا آمرانه بیابد و حرفشان حجت شود و جائی برای ابراز بی اطلاعی، اشتباه و پشیمانی در رفتار با آن ها باقی نماند، آن چه فرزندان یاد خواهند گرفت دنباله روی، تقلید كوركورانه وابستگی است.
در چنین شرایطی كودك حق چون و چرا نمی یابد و اگر هم گستاخی نمود و سئوا ل هائی كرد كه به او مربوط نمی شوند (مثلا در مورد چگونگی تولد كودك، روابط جنسی و...) پاسخ جدی دریافت نمی كند.
زمانی كه امكان دیالوگ و حق چون و چرا در كار نباشد، كودك ذهنی پویا، شكاك و انتقادی و پرسش گر نمی یابد. چنین فردی پس از بلوغ نه تنها نمی تواند نقشی موثر در تغییر روابط استبدادی ایفا نماید، بلكه می تواند خود به یكی از عاملان بقا و تجدید تولید فرهنگ استبدادی و انتقال آن به نسل بعدی بدل گردد.
كودكی كه با فرهنگ خشونت، اتوریته، وابستگی، تقلید، احترام به بالائی و تحقیر زیردستی و دنیائی از كمبود و عقده پرورش می یابد، تنها موفق به درونی كردن فرهنگ استبدادی می شود. او به سختی خواهد توانست پس از بلوغ در روحیه ی (منتالیته) خود تغییر دهد و معرف فرهنگ دموكراسی، مداراجوئی، تحمل و دیالوگ، اندیشه انتقادی و پویا شود. این واقعیت كه بسیاری از نیروهای راست و چپ و لیبرال جامعه ما علیرغم برداشت های سیاسی متفاوت، در بسیاری مواقع از فرهنگ استبدادی مشتركی برخوردارند، نشانگر اهمیت منتالیته در رفتار فردی و اجتماعی و حتی سیاسی است. روحیه ای كه خود محصول شرایط تربیتی و فرهنگی در خانواده و اجتماع از دوران كودكی تا بلوغ است. در یك جامعه استبدادی و پدرسالار، این تنها خانواده نیست كه استبداد را در فرد درونی می كند. كودك در محیط خارج از خانه، در مدرسه، در كوچه و خیابان نیز با روابط مشابهی روبرو است. "نظام وظیفه" و دوره سربازی در ارتش نیز یكی از مراحل و در عین حال خشن ترین آن ها برای "درونی" ساختن فرهنگ سلطه و استبداد در خود است. نمادها و روابطی كه كودك در خانواده آموخته است، بعد از بلوغ و ورود او به اجتماع تنها اشكال دیگری به خود می گیرند. در مدرسه، ارتش و محیط كار و زندگی نیز فرد با همان سلسله مراتب، همان نظم و انضباط خشن، همان روابط آمرانه و همان احترام به بالا دست، و تحقیر زیردست روبرو می گردد. منتهی به جای پدر، معلم، ناظم، رئیس، كارفرما، فرمانده نظامی، شاه، رهبر سیاسی، پیشوای دینی و خدا نمادهای سلطه می شوند. در جامعه و سازمان استبدادی، دولت و رهبر همان برداشتی را كه در خانواده از كودك وجود دارد، نسبت به شهروندان و یا اعضای سازمان خود داشته و آن ها را اهالی نادانی می پندارد كه با امر و نهی و تبعیت و دنباله روی باید كنترل و "هدایت" شوند. بدین ترتیب اقتدار پدرسالار
در سطح جامعه نیز تجدید تولید می گردد.
آن چه گفتیم بدین معنی نیست كه والدین در خانواده و دولت در جامعه بدون هیچ سلطه و كنترلی می توانند روابط خود را تنظیم نمایند، حتی در دمكراتیك ترین جوامع و خانواده ها نیز حد معینی از سلطه و كنترل اجتناب ناپذیر است. سخن بر سر این است كه از بین دو عنصر سلطه و یالوگ در جوامع و خانواده های استبدادی، عنصر سلطه نقش برجسته تر دارد، حال آن كه در یك رابطه دمكراتیك چه در خانواده و چه در اجتماعی _ عنصر دیالوگ نقش مهم تری می یابد.
خانواده ی اختیاری و دمكراتیك
منظور از روابط دمكراتیك در خانواده چیست و كودك در آن چگونه پرورش می یابد؟ نخست آن كه رابطه متقابلی بین مناسبات دمكراتیك در خانواده و نظام دمكراتیك در جامعه وجود دارد و بدون شرایر دموكراتیك در اجتماع، به سختی ممكن است در خانواده ای فرهنگ دمكراتیك رشد یابد. دیگر آن كه روابط در خانواده ای می توان دمكراتیك باشد كه بطور نسبی ساختار آن اختیاری باشد. خانواده اختیاری بر خلاف خانواده اجباری برپایه تمایل آزادانه شكل می گیرد و عوامل دیگر به جز تمایل و علاقه فردی، نقشی فرعی در تشكیل و دوام آن می یابند. هنگامی كه ساختار تشكیل یك خانواده آزادانه باشد، شكل گیری و رشد روابط دمكراتیك در آن امكان می یابد.
مناسبات و ارزش های دمكراتیك قبل از هر چیز به معنای به رسمیت شناختن تنوع آرا، حق مخالفت و دگراندیشی، آزادی بیان و استقلال عمل، مجاز بودن شك و پویش و انتقاد درباره حقایق جاری و حتی مقدسات و تابوها، به رسمیت شناختن حریم شخصی، حرمت افراد و ارزش های فردی، امكان رشد آزاد و حقوق برابر افراد برای اعمال نظر و مشاركت در امور اجتماعی
و بالاخره مداراجوئی و مسالمت جوئی در حل مشكلات و اختلافات است.
اگر در خانواده اجباری و پدرسالار هیچ یك از این ارزش ها زمینه ای برای رشد نمی یابند، خانواده اختیاری زمینه درونی نمودن چنین ارزش هائی را در كودك فراهم می آورد. چنین خانواده ای تنی واحد نیست كه از پیوست و تركیب چند جز پدید آید، بلكه اجتماعی از افراد مستقلی است كه خارج از این مجموعه نیز هویت فردی و اجتماعی دارند.
اگر در خانواده اجباری _ پدرسالار، پدر و مصالح او در مركز توجه و اهمیت قرار دارد، در خانواده دمكراتیك و اختیاری، كودك و مصالح آن در مركز توجه خانواده است. در چنین خانواده ای به كودك امكان رشد و بیان داده می شود، با او دیالوگ برقرار می شود. سئوال هایش در حد امكان پاسخ می گیرند و كنجكاوی هایش شانس ارضا شدن می یابند. هیچ پدیده ای برای
او تابو نمی گردد، سكس و مناسبات جنسی نه تنها در خانه كه در مدرسه نیز به او آموزش داده می شود. به شخصیت، خواست ها و نیازهایش قبل از همه توجه می شود، تنبیه بدنی در چنین روابطی مطلقا ممنوع است و كار توضیحی اصلی ترین مكانیسم آموزش اوست. كودك می تواند رفتار والدین را زیر سئوال برد، شك كند، انتقاد كند و حتی مخالفت و اعتراض كند و بر نظر و خواست خویش پافشاری نماید، در چنین مناسباتی، پدر و مادر خود را دانای كل نمی دانند و در مسائلی كه به كودك مربوط است، از او نظرخواهی می كنند. هنگام میهمانی، سفر و... خواست او نیز در نظر گرفته می شود. كودك امكان آنرا می یابد كه پدر و مادر خود را با نام كوچكشان و حتی تو خطاب كند و الزامی به ذكر نقش آن ها كه سمبل و یادآور سلطه آن هاست، وجود ندارد. هنگام دید و بازدید، او به دیگران و دیگران به او معرفی می شوند و كودك نیازی به ادای احترام كاذب و تعارفات معمول نمی یابد. در چنین روابطی كودك شخصیتی مستقل می یابد و فرصت رشد استعدادها و متحقق نمودن خواست هایش را پیدا می كند نیازی به گفتن ندارد در خانواده ای كه در آن فقر حكفرماست و دولت و جامعه هیچ حمایتی از مادر و كودك نمی كند، حداقل استاندارد مادی و شرایط مناسب برای رشد سالم كودك وجود نخواهد داشت. در نتیجه تضمین رفاه نسبی كودك و خانواده خود یكی از زمینه های مهم رشد مناسبات دمكراتیك در خانواده اختیاری است. خلاصه آن كه در چنین خانواده ای نقش سلطه در تنظیم روابط ضعیف تر و خصلت دموكراتیك مناسبات كه مبتنی بر دیالوگ، تفاهم، احترام متقابل و به رسمیت شناختن فردیت و حق برابر انسان هاست، فزونی می یابد. فردی كه در چنین مناسباتی پرورش می یابد، تا حدود زیادی عناصر فرهنگ دمكراتی را در خود "درونی" كرده است. این سئوال كه در جوامع سنتی و استبدادی چون ایران، تا چه حد و چگونه خانواده اختیاری و مبتنی بر مناسبات دمكراتیك می تواند شكل گیرد، مبحث پیچیده ای است كه به طور جداگانه باید بدان پرداخت. اما تا آن جا كه به خانواده های مهاجر ایرانی برمی گردد، تحولی در آن ها رخ داده است كه زمینه شكل گیری فرهنگ دمكراتی را تا حدودی فراهم كرده است.
خصلت دوگانه ی خانواده های مهاجر
و تضاد نسل اول و دوم
خانواده ایرانی مهاجر به یمن مهاجرت دستخوش دوگانگی های بسیاری شده است. مهاجرت از جامعه سنتی به صنعتی كم و بیش هر فردی را با دو پارگی فرهنگی ای روبرو ساخته است كه در نحوه برخورد به مناسبات خانوادگی و ارزش یابی از آن ها نیز تاثیر خود را گذاشته است. از سوی دیگر خانواده ایرانی با مهاجرت بسیاری از كاركردهای اجباری خویش به مثابه یك نهاد را از دست داده است و تا حدودی زمینه گذار به مناسبات خانواده اختیاری را یافته است. سطح استاندارد بالاتر زندگی در غرب، حمایت نسبتا بیشتر جامعه از زنان و كودكان، استقلال اقتصادی زنان و موقعیت بهتر آنان، آزادی های فردی و اجتماعی، حقوق مدنی توسعه یافته در زمینه زناشوئی و طلاق و تنوع اشكال رابطه بین دو فرد و كاهش امكان دخالت والدین در زناشوئی جملگی در تضعیف خصلت اجباری خانواده های مهاجر ایرانی موثر بوده و نقش تعیین كننده ای به خواست و علاقه دو زوج در ادامه و یا قطع پیوند داده است. با این وجود خانواده های ایرانی مهاجر غالبا به لحاظ فرهنگی بسیار ارزش های سابق خود را حفظ كرده اند در واقع در حالی كه بطور عینی موقعیت خانواده ایرانی مهاجر اختیاری تر شده و نزدیكی هائی به الگوهای خانواده در جوامع مدرن یافته است، به لحاظ ذهنی میراث فرهنگ، عادات و ازرش های خانواده اجباری _ استبدادی بر مناسبات درونی آن ها سنگینی می كند. این در حالی است كه كودكان مهاجر ایرانی _ چه آن ها كه در غرب به دنیا آمده اند و چه آن ها كه در اینجا بزرگ می شوند _ عمدتا تحت تاثیر فرهنگ و روابط این جامعه قرار می گیرند و بدین ترتیب تضادی عمیق بین آن ها و والدینشان شكل می گیرد. البته همیشه و همه جا فاصله و تضادی بین والدین و كودكان و نوجوانان وجود دارد. تفاوت سنی و موقعیت اجتماعی این دو گروه، تضادهای بسیاری می آفریند. تفاوت در تجربه و بلوغ، در خواسته ها و علائق، در رفتارهای عاطفی و عقلی، شورش گری و طغیان و محافظه كاری و احتیاط، در میزان سنت گرائی و نوآوری و... با این وجود تضاد بین والدین و فرزندان مهاجر، به مراتب شدیدتر از تضادهای عمومی بین والدین و فرزندان است. زیرا از این یكی جامعه سنتی را نمایندگی می كند و از آن تاثیر پذیرفته و دیگری در جامعه مدرن شكل گرفته است.
گرچه اصلی ترین دلیل افزایش تضاد بین نسل اول و دوم مهاجر ایرانی، تفاوت الگوهای فرهنگی است كه این دو نسل در آن شكل گرفته و پرورش یافته اند، اما این تنها دلیل نیست بلكه علاوه بر آن، تفاوت در امكان رشد، ادغام و ثبات یافتن در جامعه جدید، علائق و نگاه آن ها را در برخورد به مشكلات و جامعه میزبان متفاوت می سازد.
در واقع فرزندان مهاجر به دلیل سن پائین شان و عدم قوام یافتگی شخصیت شان هم از قدرت جذب و ادغام بیشتری برخوردارند و هم شانس و فرصت بیشتری برای تحصیل، ایجاد موقعیت شغلی مناسب و گسترش روابط اجتماعی و خصوصی دارند و هم از اینرو برخوردشان به جامعه غربی مثبتتر از والدین شان است. تضاد بین فرزندان و والدین مهاجر ایرانی بویژه در حوزه مسائل جنسی و برخورد به رابطه دو جنس چشمگیر است. این تضاد و مشاجرات بر سر آن به ویژه اگر فرزند دختر باشد به اوج می رسد. زیرا فرهنگ "ناموس پرستی" والدین ایرانی جز دیرپاترین میراث های فرهنگی و روانی آن هاست كه به شدت در مقابل تغییرات مقاومت می كند. والدین ایرانی و به ویژه پدران غالبا نگران از به خطر افتادن "ناموسشان" نسبت به دختران شان كنترل و امر و نهی بیشتری می كنند و معاشرت آن ها و رفت و آمدهایشان را محدود می نمایند. برای اغلب خانواده های ایرانی این كه پسرشان دوست دختر داشته باشد، قابل پذیرش است، اما به ندرت حاضرند بپذیرند كه دخترشان دوست پسری بگیرد. معمولا والدین مهاجر ایرانی تلاش خاصی برای انتقال آداب و رسوم و فرهنگ خویش به فرزندانشان دارند. آن ها خواهان احترام بیشتر فرزندان به والدین، حرف شنوی آنان، حفظ فرهنگ و "اصالت ایرانی" و كنترل بیشتر فرزندان و ادامه همان روابط سلطه گرانه ای هستند كه در ایران بر آنان اعمال می گردد. در این راه بسیاری از والدین ایرانی مهاجر، از تنبیه بدنی و اعمال خشونت نیز دریغ نمی ورزند و این در حالی است كه در بسیاری از جوامع غربی، تنبیه كودكان ممنوع است.
تضاد و دوگانگی ارزش های درون خانه و فامیل با محیط بیرون و جامعه برای كودكان و نوجوانان مهاجر مشكلات فراوانی ایجاد می كند. هر چه این تضاد شدیدتر باشد، گیج سری كودكان بیشتر می گردد و به گونه ای متفاوت از والدین خود، دچار دوپارگی فرهنگی _ شخصیتی می شوند. از آن جا كه كودك در این جامعه بزرگ شده و پرورش می یابد و تاثیر بیشتری از
محیط می گیرد، فاصله اش با والدینی كه شدیدا بر ازرش ها و هنجارهای جامعه قبلی پافشاری می كنند، بیشتر می شود. افزایش فاصله فرهنگی با پدر و مادر نیز تنها بر انبوه مشكلات كودكان مهاجر می افزاید. كودكان و نوجوانان مهاجر ایرانی بویژه در كشورهای اروپائی كه خارجی ستیزی نیرومندتر است، از این كه "خودی" نیستند و با كودكان این جوامع چه به لحاظ ظاهری و چه به لحاظ منشا و موقعیت و چه به لحاظ فرهنگ خانوادگی تفاوت دارند، به اندازه كافی حس تنهائی، تحقیر و افسردگی می نمایند. به زبان روشن تر به تدریج در می یابند كه پیشینه مهاجر داشتن غالبا مانع از آن می گردد كه صددرصد پذیرفته شوند. در برابر این مشكلات كودكان مهاجر نه تنها از پشتیبانی لازم برخوردار نیستند، بلكه مرجع دیگر فراگیری آن ها _ یعنی خانواده _ نیز بسیاری از رفتارهایی را كه كودكان در این جامعه می آموزند نمی پسندند و فرزندانشان را آن طور كه هستند، نمی پدیرند. این تناقضات و تضادهای فرهنگی گاه كار را بدان جا می كشد كه بسیاری از كودكان و نوجوانان ایرانی از آشنا نمودن پدر و مادر
خود با دوستانشان و رفت و آمد خانوادگی خودداری می ورزند و یا اكراه نشان می دهند. زیرا تفاوت فرهنگی در آداب و معاشرت، غذاخوردن، نشست و برخاست، تعارفات ایرانی و به ویژه آن كه پدر و مادران مهاجر غالبا بر زبان جامعه میزبان تسلط كافی ندارند، گاه موجب خجلت كودكان و نوجوانان می گردد. آن ها ممكن است در برابر تضادهای فرهنگی و مشكلاتی كه با خانواده خود پیدا می كنند سخنی نگویند و واكنش اعتراضی فعالی نشان ندهند، اما آن را عمیقا حس می كنند و با به درون ریختن ناراحتی ها، بسیاری از مواقع دچار مشكلات روحی و افسردگی می گردند. برای مثال میتوان موقعیت دختر جوان و یا نوجوان مهاجر ایرانی را در نظر گرفت كه از یك سو در اجتماع مشاهده می كند كه دختران هم سن و سالش چگونه از آزادی معاشرت و رابطه با پسران و تفریحات برخوردارند و از سوی دیگر او در خانواده خود با كنترل شدید و منع آزادی های فردی اش روبروست.
بطور كلی كودكی كه نه جامعه میزبان و نه خانواده مهاجر خود را مرجع قابل اتكائی كه او را آن طور كه هست می پذیرند، مونس نزدیكی نمی یابد و در تنیجه با احساس ناامنی و عدم اطمینان رشد خواهد كرد.
او هیچ یك از این دو جا را "خانه طبیعی" خود نمی یابد و دائما در تردید بسر می برد كه كدام یك از آن دو حقیقی اند و فرهنگ كدام یك را باید بپذیرد.
تلاش پدران و مادران مهاجر برای حفظ "اصالت فرهنگی" فرزندانشان و در واقع تحمیل تمام ارزش های خود به آنها، با هر نیت خیری هم كه توام باشد، نوعی زورگوئی و تداوم همان فرهنگ استبدادی است. آن ها هر چقدر هم كه بخواهند، نمی توانند كودكانی را كه در جامعه دیگری پرورش می یابند، عینا با همان رفتارها و فرهنگی كه خود پرورش یافته اند، تربیت كنند. در جامعه مدرن، در سرپروراندن رویای خانواده سلطه گر نوعی گذشته گرائی است و تلاش برای حفظ و یا اعاده آن در خانواده های مهاجر ایرانی، تنها به افزایش تضاد با فرزندان منجر خواهد شد. نه تنها شرایط متفاوت خانواده و جایگاه آن در جامعه مدرن حفظ
همان روابط پیشین را با دشواری روبرو می سازد، بلكه این واقعیت كه بسیاری از كودكان مهاجر ایرانی به زبان مادری خود مسلط نیستند، امكان درك و جذب ارزش های فرهنگی والدین و تفاهم با آن ها را دشوار می نماید.
تلاش برای تربیت كودكان مهاجر بر اساس الگوهای ایران، آنها را با بنبست روبرو می سازد. كودك و نوجوان از توانائی و شرایط لازم برای دفاع از خود برخوردار نیست و دچار غبن می شود. او اگر نتواند با والدین خود به تفاهم برسد، به پنهان كاری روی خواهد آورد و پدر و مادر را دوستان نزدیك خود نخواهد یافت. اگر هم به هر دلیل تسلیم خانواده خود شود و برای اجتناب از درگیری با آنان و تنها ماندن، به هم نوائی كامل روی آورد، با جامعه پیرامون خود دچار تضاد و تنش عمیق خواهد شد و آینده ای مبهم پیش رو خواهد داشت. راه حل چیست؟ پایان بخشیدن به تضاد نسل اول و دوم مهاجر به سادگی میسر نیست، زیرا
هر یك علائق و شرایط رشد متفاوتی داشته اند. از كودك نباید انتظار داشت كه به گذشته ای كه روابط استبدادی و سلطه گر سمبل آن است روی آورد، بلكه این والدین هستند كه باید تا آنجا كه می توانند خود را با شرایط جدید وفق دهند و به كودكان و نوجوانان احترام بیشتری بگذارند. اگر شرایط مادی رشد مناسبات دمكراتیك و اختیاری در خانواده های مهاجر با جابجائی از جامعه سنتی به مدرن تا حدی فراهم شده است، باید برای تغییر فرهنگ سلطه گر حاكم بر آن خانواده ها نیز كوشید باید پذیرفت كه در خانواده مهاجر ایرانی نیز دیگر نه پدر، بلكه مصالح كودك باید در مركز توجه خانواده باشد. پدران و مادران هر نظری هم كه در رابطه با كودكان و نوجوانان داشته باشند، می توانند آن را بیان و حتی سعی در القا آن نمایند، اما آیا كودكان و به ویژه نوجوانان نباید شانس و حق انتخاب نیز داشته باشند؟ طبیعتا حوزه حق انتخاب كودك با رشد سنی او تغییر می یابد. اما در هر صورت كودك و نوجوان اگر به جای منگنه شدن بین دو فرهنگ سرزمین مادری و جامعه موجود آشنا شود و در این راه به جای تحمیل با آگاهی و حق انتخاب پرورش یابد، طبیعتا فرهنگ سالم تر و دمكراتیك تری خواهد یافت.
اعمال خشونت و سركوب نیازهای جنسی، روحی و مادی كودكان باید جای خود را به رفتارهای مسالمت جویانه اقتاعی و مداراجویانه بدهد. همان طور كه در ابتدا گفته شد، دمكراسی تنها یك دیدگاه نظری و نوعی سیاست نیست، بلكه نوعی فرهنگ و ارزش است كه می بایست درونی شود. تجدید نظر در روابط زنان و مردان و والدین و كودكان هم امروز و از همين جا و تلاش
برای دمكراتیك نمودن آن ها، گاهی مهم در این راه است. اجازه بدهید به فرزندان خویش نشان دهیم كه ما نیز می توانیم در پی ریزی آینده نه سد راه آنان، بلكه همدم شان باشیم!