ﺳﺆال: با عرض سلام و تشكر، موضوع گفتگوي ما "انقلاب اسلامي، امام و روحانيت" است.حال به عنوان شروع بحث، مي خواستيم نگاهي داشته باشيد به شكل گيري حوزه علميه قم توسط آيت الله حائري يزدي و نحوه تعاملي كه حوزه قم و علما و مراجع و مرحوم آقاي حائري و بعد از ايشان آقاي بروجردي با رژيم حاكم داشتند.
پاسخ : با تشكر از شما، از نظر تاريخي ، شكل گيري علم و نشر آثار اهل بيت عصمت و طهارت و تفسير و مخصوصاً فقه در قم به زمان امام رضا و امام جواد بر مي گردد. فشارها در زمان امام كاظم بر شيعيان در مدينه زياد بود. ولي بعداً امام رضا (ع) كه به خراسان، البته علي رغم ميلشان، هجرت مي كنند، آن موقع توجه علما به ايران و خصوصاً به قم بيشتر مي شود و علماي راوياني به ايران آمدندو در قم ماندند و طيف بزرگي را تشكيل دادند كه ما از ميان آنها كساني بودند كه وكيل امام رضا (ع) بودند و بعدها وكلاء امام جواد وامام هادي و امام حسن عسگري شدند و بعد، در زمان غيبت صغري امام زمان ،هم در قم عده اي بودند كه با نواب خاص امام نامه نگاري مي كردند و آنها از طرف امام زمان جواب نامه ها را مي دادند.دو طيف اينها خيلي معروف بوده يكي قميون،و ديگري اشعريون. مرحوم صدوق ، پدر صدوق، مرحوم علي ابن ابراهيم و ابن قولويه از قميون بودند، و از اشعريون هم سعد بن عبدالله اشعري ،احمد بن عيسي اشعري، زكريا بن آدم اشعري قابل توجه بودند. كه يك عده كمي از آنها الان قبرشان معلوم است و در همين قبرستان شيخان قم مدفون هستند. مرحوم آقاي مرعشي به من نقل مي كرد وقتي كه علماي بزرگ قديم از در مسجد امام وارد مي شدند وقتي مي خواستند بيايند و كفشهايشان را به احترام علما و راويان و صحابه بزرگ ائمه اطهار (ع) كه در اين مسير هم دفن شده بودند در مي آوردند و لذا شماها كتابها و رواياتي بسيار زيادي از قميون و اشعريوني كه در قم بودند اينجا بودند و حوزه آن موقع تشكيل شده است.
در ادامه هم علما در قم بوده اند، ولي تاريخ نشان مي دهد كه بعد از مدتي يعني از قرن چهارم به بعد، در قم علماي بزرگي كه در رأس امور باشد زندگي نكرده اند. توجه علما نوعاً به سوي نجف و گاهي بغداد و گاهي هم جبل عمل لبنان بودند. البته در ايران، اصفهان مورد توجه بود. ولي در تمام اين دوره ها، يك حوزه مستمر بزرگي كه هميشه مورد توجه بود، نجف بوده است. تأسيس حوزه علميه به شيخ طوسي مي رسد كه ايشان به نجف مي رود و تأسيس حوزه مي كند. البته بعد از تأسيس حوزه نجف هم همينطور به مرور حوزه قم البته به صورت كم رنگ،ادامه مي يابد. تا اينكه مرحوم آيت آلله حائري،كه در اراك حوزه خوبي داشته، تصميم مي گيرند به قم بيايند. و ايشان به همراه جمعي از بزرگان به قم مي آيند و حوزه را تأسيس مي كنند. درآن زمان، آقاي حائري با جريانات اواخر قاجار و اوايل حكومت پهلوي مواجه مي شود. در زمان اوايل نخست وزيري رضاخان ، او به علما توجه زيادي مي كند و حتي علمايي مانند مرحوم ناييني و ديگران از نجف به قم مي آيند. رضاخان مي خواسته از تأييد آنها استفاده كند و جمهوري تشكيل بدهد، ولي بعضي از علما با اين پيشنهاد موافقت نمي كنند. بنابراين رضاخان بر اساس سلطنت كار را از پيش مي برد. بعد از آن كه رضاخان به سلطنت رسيد و سلطنتش قوي تر شد، با اقداماتي مانند كشف حجاب و همسان كردن لباسها، هم با حوزه ها برخورد مي كند هم با منابر و سخنراني ها و روضه خواني ها برخورد مي كند. در اين برخورد، حوزه ها مخالفت مي كنند مرحوم حاج آقاي حاﺋﺮي، طوري برنامه ريزي مي كنند كه لااقل حوزه ها و علماي بزرگ و مجتهدين از تعرض مصون بمانند و اين مسأله طوري عمل شد كه بالاخره رضاخان قبول مي كند، كساني را كه حوزه، مجتهد معرفي كند اجازه پوشيدن لباس روحانيت را داشته باشند و با اين عنوان، علما و فضلاي بزرگ حوزه و حوزويت حوزه، در اوج خفقان و شدت درندگي رضاخان حفظ شد.البته با علماي نقاط مختلف ايران برخوردهاي زيادي مي شد،اما به حال حوزه از دست تعرض رضاخان در محدوده خاصي مصون ماند. آن زمان، مرحوم شيخ معتقد بود كه اساس دين اسلام با ترويج است و ترويج هم با علما است و علما هم در حوزه ها تربيت مي شود،پس بايد حوزه ها با اين برخوردهاي رضاخان از بين نرود.
بعد از مرحوم آيت الله حائري، چهار بزرگوار از مراجع و مجتهدين در قم بودند كه باعث شد مرجعيت در قم بين مرحوم آيت الله حجت كوه كمره اي تبريزي، آيت الله فيض قمي، آيت الله محمد تقي خوانساري و مرحوم آيت الله صدر تقسيم شود. بنابراين هر كدام از اين مراجع، آن موقعيت قوي كه بتواند كل تشيع را اداره بكنند نداشتند. در همين زمان، حوزه نجف هم قوي بود و مرحوم آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني و مرحوم آيت الله ناييني در نجف بودند، ولي آنجا در رأس آيت الله ابوالحسن اصفهاني بود. و قم يك مقدار در برابر نجف با وجود حضرت آيت الله اصفهاني و بخاطر اينكه مرجعيت تقسيم شده بود ضعيف تر بود. لذا بزرگان حوزه قم مثل حضرت امام در اين فكر افتادند كه يك كسي را از علماي بزرگ كه در نجف تحصيل كرده و مورد قبول اكثر قريب به اتفاق علماي قم است به قم دعوت كنند و در قم مرجعيت تمركز پيدا كند و دوباره توجه عالم اسلام به قم معطوف شود. بنابراين مرحوم آيت الله بروجردي را دعوت مي كنند كه ايشان موقعيت حساس علمي را داشته و در تقوا زبانزد بوده و در نجف تحصيل كرده و از نظر علمي مورد احترام همه بوده اند، ولي از نجف به بروجرد رفته بودند را دعوت مي كنند، ايشان با يك احترام خاصي تشريف مي آورند و همين طور هم كه برنامه ريزي شده بود مي شود، يعني آن چهار تا مرجع بزرگوار به آيت الله بروجردي احترام خاصي قائل بودند و مرجعيت در قم متمركز مي شود . البته طولي نمي كشد كه در عرض چند سال مرحوم آقاي صدر و آقاي حجت وخوانساري فوت مي كنند و مرحوم آيت الله اصفهاني هم در نجف فوت كنند و آقاي فيض هم در قم به رحمت خدا مي روند. يعني همة اينها در سالهاي 26 و 25و 24 انجام مي شود آن موقع كه اينها فوت مي كنند ،مرجعيت تام الاختيار در تمام دنياي متوجه مرحوم آيت الله بروجردي مي شود و ايشان يك مرجع واحد قدرتمند مي شود. از آن طرف هم در آن موقع، شاه بويژه به خاطر جريان ملي شدن صنعت نفت در ايران ضعيف بود. و حتي بعد از كودتا هم شاه تا مدتي آن قدرت را نداشت و مي شود گفت، در اوج قدرت حوزه و مرحوم آيت الله بروجردي، شاه در كمترين قدرت بود. شاه نيز مجبور بود كه در برابر آيت الله بروجردي خيلي با احتياط رفتار كند. مثلاً در يك مسأله اي كه شاه پيش آقاي بروجردي مي آيدو مي گويد در دنياي متمدن اين كارها را كردند، همان جا آقاي بروجردي مي فرمايند كه در دنياي مترقي ديگر شاه بودن را هم كنار گذاشته اند، كه شاه خيلي فوري خودش را جمع مي كند. البته سياست برخورد با شاه، از نظر آقاي بروجردي هم يك سياست خاصي بوده كه از يك طرف مبارزه علني نداشته و از طرف ديگر، در هر جا كه احساس مي كردند انحراف در حال بوجود آمدن است، جلوي انحراف را مي گرفتند.
ﺳﺆال: مرحوم بروجردي چگونه رابطه شان را با آقاي كاشاني و مرحوم نواب صفوي و فداييان اسلام تنظيم مي كردند، به طوري كه ارتباط ايشان با دربار و شاه به هم نمي خورد؟مثلاً در فيضيه، طلاب طرفدار ايشان با طلاب حامي نواب صفوي درگير شدند .
پاسخ: مسأله اين است كه قدرت و عظمت آقاي بروجردي طوري بوده كه هم شاه و دربار و هم مثل مرحوم آيت الله كاشاني و هم نواب، خودشان را با آقاي بروجردي تطبيق مي دادند، نه آنكه آقاي بروجردي برنامه خودش را با آنها هماهنگ كند. آقاي بروجردي روش خاصي داشت و در اداره حوزه پيش مي رفت. و آنجاييكه احساس مي كرد در حكومت خلاف شرع صورت مي گيرد، جلويش را مي گرفت. رابطه ايشان هم،رابطه اعلاميه دادن عليه شاه نبود، مثلاً افرادي را مي فرستاد و مي گفت اين كار بايد شود يا اين كار را نبايد بشود. اين روش تا اواخر عمر شريف آقاي بروجردي ادامه داشت. ولي ممكن است كه اين طور بگوييم كه در دو سال آخر عمر ايشان به خاطر اينكه شاه از طرف آمريكا قدرتمند شده بود، آن مقدار نفوذ كه آقاي بروجردي درشاه داشت و آن مقدار ترس كه شاه از آقاي بروجردي داشت، به مرور از بين رفته بود و در حال كمرنگ شدن بود.
اما در رابطه با نواب، نواب از نظر علمي، شخصيت نبود بلكه از نظر تقوا و مبارزه، آدمي بود كه گروهايي از ايشان طرفداري مي كردند و در ميان مردم هم محبوب بود، ولي مجبور بود، خودش را با بزرگان و مجتهدين مخصوصاً آيت الله بروجردي تطبيق دهد. البته خود مرحوم آقاي كاشاني هم خيلي با سوادتر از نواب بود ولي از لحاظ علمي مرجعيت نداشت و به همين خاطر بايد خود را با مراجع تطبيق مي داد و البته آقاي بروجردي هم براي ايشان احترام تمايل بوده و علماي بزرگ حوزه مثل مرحوم امام به آقاي كاشاني احترام قايل بودند.
مي توانيم اين عبارت را درباره آقاي كاشاني تعبير كنيم علت اينكه ايشان شكست خورد و حتي بعد از شكست نهضت ملي هم در جامعه شكست خورد و قيام مردمي اش هم از بين رفت بخاطر آن بود كه مرجع تقليد نبود، اگر مرجع تقليد بود شكست نمي خورد.
در مورد آقاي كاشاني، امام نقل مي كرد كه بعد از كودتا،ايشان وارد مجلس عزا شد، آن وقت حتي علما و روحانيون آنجا هم به احترام وي بلند نشدند كه به او جا بدهند، و امام مي گفت: من بلند شدم و جاي خودم را ايشان دادم، به عنواني كه احترام بگذارم به ايشان.
من معتقدم كه از علل موفقيت حضرت امام در پيروزي انقلاب و پيشبرد آن بعد از پيروزي حتي با وجود مخالفت خيلي از علما اين بود كه امام قبل از رهبر، مرجع تقليد بود. از نظر علم و تقوا در حوزه نيزداراي مقامي بود كه اگر هم رقيبي داشت بالاتر نداشت و به نظر بعضي ها از نظر علمي هم از همه بالاتر بودند حال مسايل عرفاني و فلسفي و سياسي و مديريتي جاي خود داشت. و اين برجستگي ها، موقعيتي به امام داده بود كه علماي ديگر نمي توانستند ايشان را تضعيف يا تكفير كنند.
نواب به تأييد امثال آقاي بروجردي نياز داشت ولي بعضي از دوستانش تندروي مي كردند. گاهي نظمي را كه آقاي بروجردي مي خواست در حوزه باشد به هم مي زدند. من متواتر از بزرگان شنيده بودم كه گويا يك درگيري در فيضيه پيش آمد و آنها كه طرفدار نواب بودند را از حوزه بيرون كرده بودند. درمورد تأييد كارهاي نواب از طرف آقاي بروجردي، هيچ جا نقل نشده است يا مثلاً ترورهايي كه بوسيله دوستان نواب انجام مي شد، هيچگاه از سوي مراجع بزرگ ديگر تأييد نشد. البته وقتي خود نواب دستگير مي شود و حكم اعدام صادرمي شود، قبل از اجرا متواتراً نقل شده كه آقاي بروجردي اقدام كرد، ولي متأسفانه ديگر مؤثر واقع نشد.
ﺳﺆﺍﻝ: بعد مي رسيم به جريانات بعد از فوت مرحوم آقاي بروجردي؟
پاسخ: در آن زمان، كندي و حزب دموكرات آمريكا پيروز شده بود. طبيعي است كه روش دموكراتها اين است كه با برنامه ها و شعارهاي دموكراتيك حركت مي كنند و در جوامع و حكومتهاي وابسته به خودشان هم مي خواهند اين شعارها را پررنگ كنند. اين درست زماني بود كه كمونيست ها هم با رهبري رهبري شوروي، در برابر آمريكا بودند و زمان جنگ سرد بودو دنيا به دو بلوك غرب شرق تقسيم شده بود، در ميان كشورهاي اسلامي نيز همين گونه بود.
و انقلابيوني از طرف بلوك شرق تقويت مي شدند مثلاً در عراق، عبدالكريم قاسم حكومت سلطنتي را سرنگون كرد،در مصرنيز به وسيله جمال عبدالناصر، ملك فاروق سقوط كرد، در ليبي هم بوسيله قزافي و دوستانش، ملك ادريس سقوط كرد. هرجا كه اين حاكمان سقوط مي كردند قطعاً بلوك شرق يعني شوروي در آنجا نفوذ پيدا مي كرد و دامنه نفوذ آمريكاييها كمتر مي شد.لذا آمريكا در برابر نفوذ كمونيسم، نمي خواست دست نشانده هايش بركنار شوند، بلكه مي خواست كاري كند كه شعارهاي كمونيستي در درون كشورهاي دست نشانده خودش جذابيت نداشته باشد. لذا يك از جاهاي مهم استراتژيك براي آمريكا، ايران بود. زيرا علاوه بر مسأله نفت، ايران در كنار شوروي قرار داشت. از اين جهت بايد يك اصلاحاتي در ايران انجام مي گرفت كه بتواند مردم را راضي كند و لذا انقلاب سفيد شاه و آن شش ماده اولي را دموكراتها پيشنهاد كرده بودند.
آمريكاييها ازتقسيم اراضي،انقلاب شاه و ملت، آزادي زنان و آزادي انتخابات اهداف خاصي داشتند. اين ها اصلاحاتي بود كه مي خواستند در جامعه ايراني انجام دهند تا اينكه بتوانند در برابر كمونيست ها، افراد دست نشانده آمريكا پايدار بمانند. به همين دليل از طرف آمريكا نخست وزيري علي اميني، به شاه پيشنهاد شد، چون اميني با اين اصلاحات برخلاف شاه اعتقاد داشت و كندي، اميني را مي شناخت. اما چون آقاي بروجردي مخالف اين اصلاحات بود،اين برنامه ها پيش نمي رفت. اما بعد از فوت آقاي بروجردي كه اوايل سال1340 بود،رژيم بلافاصله اصلاحات را آغاز مي كند. وجريان ايالتي ولايتي را مطرح مي كند كه مثلاً انتخابات شوراي شهرها و روستاها برگزار شود و در آنجا زن و مرد يكسان باشد يا مسيحي يا مسلمان بودن فرقي نكند و در قسم خوردن به قرآن يا انجيل هم مساوي باشد.بعد در سال 41 مسأله تقسيم اراضي را پيش آوردند.
انقلاب اسلامي درسال 56و57 شروع نشده است بلكه انقلاب، سال 41 شروع شد. و مبارزات امام به همراه ديگر بزرگان در مخالفت با اصلاحات شاه از همان سال 41 شروع شد. طوري كه سال 41 رژيم شاه كمي عقب نشيني كرد. و موضوعاتي را كه به مجلس پيشنهاد كرده بودند را پس گرفت. بطوريكه بعضي از مراجع خوشحال شدند و گفتند كه پيروز شديم اما امام مي گفت كه اين مسأله هنوز دنباله دارد و ما هنوز پيروز نشده ايم و حق هم با امام بود تا اينكه دوباره در سال 42، امام سخنراني كرد .در فروردين 42 در روز وفات امام صادق (ع) به مدرسه فيضيه حمله كردند و جريان ادامه پيدا كرد تا 15 خرداد 42 كه امام را دستگير كردند.
ﺳﺆﺍﻝ: گروه بندي روحانيون و مبارزه با رژيم بعد از سخنراني امام چطور بود؟ آيا همه علما و روحانيون با امام موافق بودند؟
پاسخ: اميني نتوانست برنامه هايش را اجرا كند، چون اميني مي خواست مراجع را با خودش داشته باشد،به ديدن امام هم آمد و ديدن ديگرمراجع مانند آقاي گلپايگاني، آقاي مرعشي، آقاي شريعتمداري رفته بود ولي نتوانست اين كار را پيش ببرد. از طرفي هم خودش نمي خواست كشتار راه بيندازد و لذا شاه كندي را راضي كرد كه اميني را كنار بگذارد و فرد ديگري نخست وزير شود و بوسيله آن، همين كارها را انجام دهد كه اسدالله علم را بر سر كار آورد و علم هم آن جريان 42 را پيش آورد و بعد هم حسن علي منصور را آمد كه ترور شد. به اين ترتيب امام و انقلاب امام در سال 42 موفق شد كه دربار را سردرگم كند يعني هم نتوانست در آن فرصت برنامه هاي خودش را اجرا كند و هم نتوانست قدرت خودش را اعمال كند بطوري كه در اجراي برنامه ها و دستورات كاخ سفيد آمريكا موفق باشد.
ولي از اين طرف هم، دولت وقت به اين فكر افتاد كه درميان روحانيت اختلاف بياندازد و از طرق مختلف اقدام كرد. تا وقتي امام بود، خيلي اتحاد و اتفاق بيشتر بود. زيرا امام هوشياري و زيركي خاصي داشت مثلاً حتي به خانه مراجع مي رفت و با آنها صحبت مي كرد، حتي حاضر بود هرجا جلسات باشد برودو نمي گفت كه براي جلسات به خانه من بياييد. حتي وقتي امام زندان هم افتاد، نامه اي مراجع بزرگ از جمله آيت الله ميلاني از مشهد، آيت الله خوانساري از تهران، آيت الله نجفي و آيت الله گلپايگاني و آيت الله شريعتمداري از قم براي حمايت از امام نوشتند،كه شاه نتوانست امام را محاكمه كند و بالاخره تحت فشار امام را از زندان آزاد كرد.
در اين موقعيت همه متحد بودند ولي تلاش براي ايجاد اختلاف بين مراجع خيلي زياد بود. از جمله بين آيت الله شريعتمداري و حضرت امام، اين مسأله خيلي زودتر و با تأسيس دارالتبليغ شروع شد كه اين موضوع مفصل است و در اين مصاحبه نمي گنجد . امام بالاخره خيلي كم در قم بودند تا اينكه جريان كاپيتولاسيون پيش آمد و امام در آنجا صحبت كرد.
ﺳﺆﺍﻝ: يعني آقاي شريعتمداري از اول با رويكرد امام مخالف بود؟
پاسخ: نه عملاً مخالف نبودند ولي زمينه هاي مخالفت بود چون اولاً آقاي شريعتمداري تبريزي بودند و عده زيادي از تبريزي ها مقلد ايشان بودند وايشان رهبر آنها محسوب مي شد. بين ترك و فارس مي شدكه اختلاف ايجاد كرد و بعضي ها اين كشش را داشتند كه اين اختلاف را دامن بزنند، دوم اين دار التبليغ را ايجاد كردند كه در همين جاي دفتر تبليغات فعلي است. اين هم يك موردي بود كه بعضي ها معتقد بود كه مي خواهند اختلاف بين روحانيت و مراجع باشد و مسائلي پيش آمد كه خيلي مفصل است.
بعضي از مقدسين هم بين آقاي گلپايگاني و امام مي خواستند اختلاف ايجاد كنند آن هم خيلي كمرنگ اثر گذاشت ،اما اين مسأله اختلاف، با اقاي شريعتمداري بيشتر شد ولي بروز چنداني نداشت تا موقعي كه امام در رابطه با كاپيتولاسيون صحبت كرد.
ﺳﺆﺍﻝ: حجتيه هم فعال بود؟
پاسخ: نه آن موقع نمي شود بگوييم كه حجتيه نقش فعالي داشته است.
امام كه تبعيد شد اين اختلافات قبلي كه در رابطه با دار التبليغ شده بود اثر خودش را گذاشت، مثلاً بعد از تبعيد امام، آن طوري كه بايد مراجع از امام حمايت نكردند،فقط يكي دو هفته درس به عنوان حمايت تعطيل شد. و آن طور كه علما اطلاعيه بدهند، تحصن كنند و مثل زمان زندان امام به تهران بروند، اين كار نشد. حتي اختلافات تشديد شد،مثلاً مرحوم آيت الله شريعتمداري يك فاتحه اي در مسجد اعظم گرفته بود، دوستان و طرفداران امام مثل آقاي كروبي و آقاي كيان ارثي و من هم آنجا بوديم. - تا آن زمان معمولاً در جلسات اين چنيني، براي اينكه نام امام بماند، يكي بلند مي شد مي گفت :براي سلامتي حضرت آيت آلله خميني صلوات. و مردم هم آماده بودند وصلوات حسابي مي فرستادند.- در اين جلسه هم اين گونه شد،اما يكي از سرسخت ترين طرفداران آقاي شريعتمداري گفت كه اين پدرسوخته ها را بزنيد. كه در همان مجلس، طلبه ها به جان طلبه هاي طرفدار امام افتادند كه آقاي كروبي وهمراهانش حسابي كتك خوردند وبه بيمارستان رفتند. اين اختلافات ديگر بدتر شد،چون طي يكي دو روز بعد، طرفداران امام به عنوان شكايت، منزل آقاي شريعتمداري رفتند، كه طرفداران شما ما را زدندو شما كاري نكرديم. آن موقع آقاي شريعتمداري چيزي نگفت و حركتي انجام نداد، بلكه در همان جا هم يكي بلند شد و گفت ما خوب كاري كرديم و همان جا هم درگيري شد و يك كتك كاري در منزل آقاي شريعتمداري راه افتاد. چند روز بعد كه نزديك ماه رمضان بود و درس ها داشت تعطيل مي شد، جلسه اي با حضور علماي بزرگ طرفدار امام مثل آيت الله منتظري، آيت الله مشكيني و آيت الله نوري همداني تشكيل شد تا اين اختلافات به جامعه كشيده نشود، چون نزديك ماه رمضان بود و طلبه ها مي خواستند به سخنراني بروند. در آن جلسه، من يادم است كه آيت الله مشكيني حتي عربي صحبت كرد كه خيلي از عوام نتوانند بفهمند و گفت طلاب عزيز كه مي خواهند به شهرستان ها بروند، آنجا نگويند كه ما را كتك زدند، فحش دادند و ما رفتيم به مراجع شكايت كرديم و مراجع به شكايت ما نرسيدند. اين اختلافات اثر خودش را گذاشت يعني دولت و شاه را قدرتمند كرد و خود اين كارها مراجع را هم از هم جدا كرد. البته نسبت حمايت مراجع از امام فرق مي كرد. آيت الله مرعشي نوعاً بيشتر اظهار علاقه و احترام به امام مي كرد، و در جايگاه نمازش هم غالباً بلافاصله شعار براي امام مي دادند و يا امام را دعا مي كردند. گاهي خود آقاي مرعشي عمداً بعد از نماز مي نشست كه اين جلسه به هم نخورد، گاهي هم البته ساواكي ها حمله مي كردند و به هم مي زدند. به هر حال اين اختلافات، اثر خودش را گذاشت و حتي اساتيدي هم كه طرفدار امام بودند لااقل ترسيدند و بعضي ها هم بي تفاوت شدند .مثلاً فرض كنيد كه اگر 200 نفر از فضلا و علما و اساتيد قم كه طرفدار جدي انقلاب و امام و مبارزه بودند آرام آرام جدي هايشان 50 نفر شدند. چون از آن تاريخ يعني از سال 43 به بعد، انقلابي بودن شهرت نداشت، بلكه هزينه هاي سنگيني از جمله تبعيدهاي طولاني مدت، زندان هاي طولاني مدت، آزار و اذيت، ممنوع المنبر شدن و حتي به سربازي بردن طلبه هاي جوان به دنبال داشت.
ﺳﺆال: شما اين اختلاف بين امام و آقاي شريعتمداري را به عوامل بيروني مثل دسيسه هاي رژيم مرتبط مي دانيد ، يا اينكه اساساً رويكرد آيت الله شريعتمداري با رويكرد امام متفاوت بود؟
پاسخ: آقاي شريعتمداري در ميان مراجع، از مراجع سياسي بود يعني از مراجعي بود كه در مسائل سياسي وارد بود و قبل از اينكه اصلاً مرجع شود با جبهه ملي و مصدق در ارتباط بود.ايشان همچنين با نهضت آزادي،مرحوم آقاي طالقاني،مرحوم آقاي بازرگان و سحابي ها در ارتباط بودند. ولي نوعاً كسي بود كه به سياست گام به گام و اصلاحات معتقد بودو به انقلاب معتقد نبود. مي گفت كه اگر از درون حكومت قابل اصلاح باشد آن را بايد اصلاح كرد و مي گفت كه مثلاً ما كاري بايد بكنيم كه شاه تن به آزادي انتخابات مجلس شوراي ملي بدهد و بتوانيم در مجلس قوانيني كه مردم مي خواهند تصويب كنيم، نه اينكه شاه بايد ساقط بشود. بعدها حتي نگران بود كه اگر شاه ساقط شود ايران به هم مي خورد و مثلاً ملوك الطوايفي مي شود و اتحاد از بين مي رود. البته نمي شود گفت كه اختلافات ايشان با امام، فكري بود چون ابتداي مبارزه امام هم نمي گفت شاه بايد برود و سلطنت حذف شود. آن موقع امام خطاب به شاه مي گفت من تو را نصيحت مي كنم و كاري نكن كه مردم مثل پدرت گوشت را بگيرند و بيرون كنند، يعني مي گفت كاري نكن و بمان و نمي گفت بايد برود.
شاه بايد برود،حرف سال 56 به بعد است. پس اختلافات مربوط به اين نمي تواند باشد، چون آن موقع امام هم نمي گفت شاه برود. اختلافات را دامن زدند، هم از بيرون و هم در درون، آن هايي كه دوست داشتند بين آقايان اختلاف بياندازند و يك جايگاهي بين مراجع پيدا كنند.
ﺳﺆال: برهه مهمي از تاريخ انقلاب ،تبعيد امام به نجف است و آغاز درس هاي ولايت فقيه، جبهه بندي روحانيون در اين مورد آن موقع چطور بود؟ آيا مثلاً موقعي كه درس هاي ايشان چاپ مي شد وبه ايران مي آمد، نقدي يا نظري در اين مورد اراﺋﻪ مي شد. به طور كلي، در حوزه هاي قم ونجف، موضع روحانيون چه بود؟
پاسخ: اصلاً يك نقشه اي بود كه امام را نجف بردند، فكر مي كردند كه امام اگر در كنار مراجع بزرگ نجف مانند مرحوم آيت الله سيدمحسن حكيم كه از مراجع معروف جهاني شيعه بود و مقلدانش از امام در دنيا بيشتر بود و آيت آلله خويي آيت آلله شاهرودي باشند تحت الشعاع قرار مي گيرد و ديگر آن بروز و ظهور خودش را از دست مي دهد.ولي آنچه كه مسلم شد اين بود كه مرجعيت علمي امام ثابت شد وامام جايگاه خودش رادر نجف پيدا كرد. شيخ انصاري كتابي به نام مكاسب دارد كه ما روحانيون مي خوانيم .مكاسب شيخ انصاري را امام در قم و در درس خارجشان شروع به تدريس كرده بودند مكاسب محرمه را گفته بود و چاپ كرده بود و بيع را شروع كرده بود ند،تا اينكه جريان زندان و تبعيد پيش آمد و ادامه اش را در نجف و در درس خارجش دنبال كردند. تا اينكه ايشان به بحثي در رابطه با متوليان وقف رسيد وآنجا به تناسب شيخ انصاري، به بحث ولايت فقيه پرداختند.
امام در رابطه با ولايت فقيه مفصل تر صحبت كرد و بحث ولايت فقيه را به وظيفه روحانيت برد كه روحانيون چه وظايفي ،چه مقامي و چه شأني دارند و مردم چه كار بايد بكنند.بحث امام در ميان مبارزين مطرح شد و غالباً هم با استقبال رو به رو شد. مهمترين حرف امام در آنجا اين بود كه وظيفه روحانيت است كه مبارزه كنند و سلطنت ساقط شود وحكومت عدالت را تشكيل دهند. و اين چيزي بود كه مبارزين مي خواستند. ولي در قم يك عده زيادي با سكوت با اين موضوع برخورد كردند. براي اين كه موافقت از طرف دولت هزينه داشت و مخالفت هم از طرف طرفداران امام هزينه داشت. چون امام در بدنه طلاب جوان و ميانسال قم بسيار طرفدار داشت و اين طور نبود كه مخالف امام بتواند بطور علني درقم ابراز وجودكند. از آن طرف در نجف ، بحث ولايت فقيه مخالفين جدي داشت مثلاً آقاي خويي موافق ولايت فقيه نبود. البته بحث علمي بود. اين مسأله در آنجا جنجال ايجاد نكرد ولي در ايران طرفداراني زياد ايجاد كرد ولي مخالفين هم حرفي نمي زدند.
ﺳﺆال: ديد گاه امام در مورد حركات مسلحانه اي مثل فداييان اسلام ومجاهدين خلق چه بود؟
پاسخ: امام اصلاً با كار مسلحانه موافق نبود امام به هدف فكري معتقد بود و يقين داشت كه هدف با كار مسلحانه پيش نمي رود. امام مي گفت كه بايد مردم آماده و در صحنه باشند. چون امام ديد كه آن موقع كه مردم دردر سال 42 در متن تحولات اجتماعي بودند، شاه كوتاه آمد. ولي وقتي امام تبعيد شد مراجع كه كوتاه آمدند مردم هم هيچ كاري نكردند. شما باور كنيد امام وقتي تبعيد شد، يك روز هم بازارهاي اين كشور تعطيل نشد، در حالي كه وقتي زندان رفت، تا دو هفته تمام بازارها تعطيل شدند.
پس ايشان متوجه بود كه تا وقتي مردم نباشد هيچ كاري نمي توان كرد. و لذا نه تنها فداييان اسلام را تأييد نمي كرد. بلكه گروههاي مسلحانه ديگر مانند مجاهدين خلق، با اينكه علمايي مثل آقاي لاهوتي وآقاي هاشمي سفارش كرده بودندكه اينها با امام ملاقات كنند، را هم امام هيچ وقت تأييد نكرد. نه بخاطر اينكه آنها را منحرف يا مزدور آمريكايي مي دانست. بلكه براي اينكه امام معتقد بود مبارزه مسلحانه مؤثر نيست و با اين روش حكومت عوض نمي شود. درجريان ترور حسن علي منصور هم آقاي انواري، كه اكنون در تهران است در رابطه با همين مسأله دستگير شد و14 سال زندان بود، مي گفت كه از طرف همين گروه فداييان اسلام بنا شد كه او برود و از امام اجازه بگيرد. ايشان به ديدار امام رفت و امام او را نهي كرده بود. اما تا وقتي كه آقاي انواري بيايد و فتواي امام را بگويد و بگويد ترور را انجام ندهيد آنها تروررا كرده بودند. البته من شنيدم آنها از علماي ديگري مجوز گرفته بودند.
ﺳﺆال: بحث را ببريم به جريان پيروزي انقلاب كه روحانيون اندك اندك وارد قدرت مي شوند، با توجه به بحثهاي" ولايت فقيه" امام و نوع تعامل روحانيت با نظام جديد، و نيز اينكه در سخن برخي از رهبران انقلاب، حرف از عدم حضور روحانيون در مسئوليت هاي حكومتي است.
پاسخ : نظر حضرت امام در اول پيروزي انقلاب اين بود كه روحانيون در پست هاي بالاي اجرايي نباشد و لذا مثلاً وقتي كه خود ايشان هم در پاريس صحبت مي كردند گفتند كه" من كاري ندارم و من طلبگي مي كنم ما هر وقت تهران رفتيم ، قم مي رويم و كار خود را مي كنيم و دولت كشور را اداره مي كند." وقتي هم كه آمد دولت موقت تشكيل شد ايشان حدود فروردين ماه به قم آمدند در قم ماند، تا موقعي كه سكته كردند و با آمبولانس، ايشان را تهران بردند. حدود يكسال ايشان در قم بودند، همين منزل آقاي منتظري، دفتر ايشان بود و منزل آقاي يزدي، محل سكونت امام بود. اصل مسأله اين بود كه ايشان مي گفتند روحانيون در پست هاي عالي اجرايي دخالت نكنند. البته در قضاوت نه، قضاوت را ايشان كار روحانيون مي دانستند. چون امام در قضاوت، اجتهاد را شرط مي شمردند. و لذا از همان بهمن 57، ايشان اجازه به آيت الله منتظري و آيت الله مشكيني دادند تا قضاتي را به شهرستانها، براي دادگاه ها بفرستند. قانون دادگاههاي انقلاب را شوراي انقلاب تصويب كرد و قضات را اين دو نفر امضاء مي كردند. در رابطه با مشورت در شوراي انقلاب نيز امام چند روحاني را تأييد كردند تا در كنار اشخاص متخصص ديگري در آنجا باشند كه البته روحانيون در آن شورا نسبت به بقيه در اقليت بودند. در زمان اولين دوره انتخابات رياست جمهوري هم خيلي ها آقاي طالقاني يا آقاي بهشتي يا حتي آقاي سيد احمد خميني را براي رياست جمهوري مطرح مي كردند كه امام با همه اينها مخالفت كردند. البته آقاي طالقاني در زمان انتخابات از دنيا رفته بودند، اما مجاهدين خلق از اول انقلاب شعار رياست جمهوري ايشان را مي دادند. البته امام نه با اين اشخاص، بلكه با روحاني بودن رياست جمهور مخالفت مي كردند.
در رابطه با ولايت فقيه هم امام اصلاً با اين كه در نجف درسش را گفته بود و به ولايت فقيه معتقد بودند، در رابطه با مديريت نظام جمهوري اسلامي به اين مسأله ( ولايت فقيه ) تذكر ندادند و تصريح نكردند و نگفتند كه ولايت فقيه باشد. بلكه پيشنهاد تهيه پيش نويس قانون اساسي را به گروهي به سرپرستي آقاي حسن حبيبي دادند. در آن پيش نويس، اصلاً مسأله ولايت فقيه و اصل 110 نبود و امام همان را امضاء كردند و گفته بودند همين را بررسي كنند. منتها در رابطه با بررسي، نظر امام اين بود كه همين پيش نويس را بدهيد، مردم در روزنامه ها بخوانند و در يك رفراندوم مردم نظر شان را اعلام كنند. و قطعاً اگر حرف امام عملي مي شد در آن قانون اساسي ، ولايت فقيه نبود. ولي آقاي بازرگان و آقاي طالقاني و ديگران معتقد بودند كه چون امام در بهشت زهرا فرمودند كه مجلس ﻣﺆسسان تشكيل شود، بايد يك مجلسي بايد تشكيل شود . امام فرمودند كه فرايند طولاني مي شود و يك عده اي مي آيند و كار را خراب مي كنند. آنها در مقابل اصرار مي كنند. بالاخره يك نظر متوسطي تأييد مي شود كهيك مجلس خبرگان تشكيل شود، نه به طول و تفصيل مجلس موسسان كه 400 ، 500 نفر انتخاب شود و نه اين كه مجلسي نباشد، امام هم فرمودند كه زود قانون اساسي تهيه شود و 2 ماه وقت تعيين مي كنند. در بررسي آن پيش نويس در مجلس خبرگان ، پيشنهاد ولايت فقيه از طرف بعضي ها شد كه آن تصويب شد. مي خواهم عرض كنم كه حتي امام پيشنهاد ولايت فقيه را هم نداده بود بلكه پيشنهاد تصويب همان پيش نويس قانون اساسي را داده بود. امام نظرشان اين بود كه مردم در اداره جامعه دخالت كنند . طبيعتاً چون مردم مسلمان و انقلابي هستند آن چيزي كه مي خواهند مسأله اسلام و قوانين اسلامي است. و همين هم پيش مي رفت، ولي در مجلس خبرگان اصل ولايت فقيه آمد و بعد به رأي گذاشته شد و امام هم تأييد كردند. البته همراه با اصل 56 قانون اساسي كه حاكميت را از آن خدا مي داند و خدا مردم را بر سرنوشت خويش مسلط ساخته است.
سؤال : اگر دو موضوع "جمهوريت و جايگاه رأي مردم" و" اجتهاد توأم با زمان و مكان و فقه پويا" را از عناصر اصلي ديدگاه هاي امام بدانيم. مخالفت هاي صورت گرفته با انديشه هاي امام در حوزه ها چگونه بوده است ونسبت بحثهاي اخير در موردجمهوريت را با انديشه حضرت امام چگونه مي دانيد؟
پاسخ : در رابطه با قانون اساسي گفتم كه امام حتي قائل به وجود ولايت فقيه در قانون اساسي نبود و ضمن اينكه بارها اعلام كردند كه "وقتي مردم رأي دادند ما چكاره هستيم. "در آن موقع دو نوع مخالفت با قانون اساسي مصوب خبرگان در ميان حوزويان بود.كه يك نوع مخالفت با اختيارات ولايت فقيه در قانون اساسي بود و مي گفتند كه اين اختيارات زياد است .يعني مي گفتند اصل 110 يا بايست حذف شود يا بايستي محدود تر شود. مثل آيت الله شريعتمداري ، آيت الله حسن قمي و برخي علماي ديگر مي گفتند كه اختيارات ولي فقيه در اصل 110 - با اين كه اختيارات ولايت فقيه در آن زمان خيلي كمتر از اختيارات ولايت فقيه در اصل 110 قانون اساسي فعلي است- زياد است. حتي امام به آنها نمي گفت كه شما خلاف شرع مي گوييد، امام فقط يكبار گفت حالا در مجلس خبرگان اين مسأله ولايت فقيه تصويب شده اجازه بدهيد مردم رأي بدهند،اگر مردم راي ندادند پيشنهاد بدهيد اصلاح كنيم . اگر حتي هم رأي دادند بعداً پيشنهاد بدهيد، اصلاح مي شود. در برابر آقاي شريعتمداري هم مي گفت، ما خود امام را قبول داريم كه اين مقدار اختيار داشته باشد چون اطمينان داريم، ولي براي بعد از امام مشكل داريم . اين مسايل را امثال آقاي بازرگان و نهضت آزادي و خيلي از گروهاي سياسي هم مطرح مي كردند.
advertisement@gooya.com |
|
عده اي هم مخالف با جمهوريت بودند و مي گفتند كه رأي مردم يعني چه، مجلس يعني چه؟ اصلاً من يادم هست آن موقع يك طيفي بودند شبيه آقاي مصباح ، البته ايشان آن موقع به طور علني خيلي جرأت حرف زدن نداشت، ولي دوستان ايشان يك طيفي بودند. همين آقاي جنتي يك روزي درهمين دفترتبليغات حوزه نشسته بوديم گفت كه مجلس شورا يعني چه؟ بايد يك عده فقها بيايند، صحبت كنند و تبديل به قانون شود. با شورا اصلاً مخالف بودند و مي گفتند شوراي مردمي اصلاً معنا ندارد و بايد يك نفر فقيه بگويد و ديگران عمل كنند. اين آقاي مصباح هم با بعضي از اعضاي جامعه مدرسين در ارتباط بود، اما اينكه ايشان بيايد و علني در اين باره صحبت كند اينگونه نبود، چون كه همه مي دانستند ايشان از انقلاب جدا شده و جرأت اينكه ايشان در مورد اين مسايل اظهار نظر كند نداشت. چون انقلاب تازه پيروز شده بود و همه مي دانستند كه ايشان در انقلاب چه نقشي داشت. و از طرفي در برابر امام هم ايشان جايگاهي نداشت كه اين بحث ها را مطرح كند. اما برخي از اعضاي جامعه مدرسين،نه همه آنها، معتقد بودند كه شورا معنا ندارد.
در مورد مسايل احكام حكومتي و اجتهاد توأم با زمان و مكان هم، جامعه مدرسين خطاب به امام رسماً نامه نوشته بود كه چند سال ديگر بگذرد، دين از بين مي رود. در مقابل بعضي از اعضاء جامعه مدرسين مثل آيت الله نوري همداني ، آقاي بني فضل ، آيت الله صانعي و چند نفر ديگر در اعتراض به اين نامه، موضع گرفتند و از جامعه مدرسين استعفاء دادند، به خاطر اينكه برخي از اعضاء جامعه مدرسين به طور خودسرانه نامه اهانت آميز به امام نوشتند. چون يك جلسه خصوصي گذاشته بودند و برخي ديگر اين نامه را نوشته بودند و اين مسأله خيلي صدا كرد. آقاي نوري همداني هم صريح اعلام كرد كه شما خلاف رويه ي امام حركت مي كنيد و بيرون آمد. به هر حال حتي يك نفر علني نيامد درباره احكام حكومتي امام در قم بحث كند و خيلي صريح دفاع كند. مثلاً آقاي جوادي آملي صحبت كرد و يك كمي از امام حمايت كرد كه صراحت نداشت . آقاي صانعي هم يك صحبت هايي داشت كه صريح تر بود . خود من در دفتر تبليغات اين بحث ها را مطرح كردم و شروع كردم در مورد ولايت فقيه، بحثي را مطرح كردم كه ولايت فقيه تا چه ميزان مي تواند دخالت كند؟ كه اين بحث ها بعد از فوت امام خيلي عليه من تمام شد. توسعه ولايت فقيه در رابطه با احكام اسلام چيز تازه اي بود كه امام مطرح مي كردند حتي آقاي خامنه اي در نماز جمعه گفتند نه آنقدر توسعه ندارد و ولايت فقيه دربرابر اصل احكام اسلام نمي تواندباشد، كه امام جواب دادند كه اين طور نيست و گفتند كه شما خوب متوجه نشده ايد.كه اين در صحيفه نور آمده است و بعد به خاطر اينكه احساس شد كه براي آقاي خامنه اي بد شده امام دوباره دلجويي از آقاي خامنه اي مي كنند٬ كه اين هم در صحيفه نور آمده است.اين مربوط به بحثهاي احكام حكومتي است كه عده زيادي از اعضاء جامعه مدرسين به آن دامن مي زدند، حتي غير از جامعه مدرسين و آنهايي كه در انقلاب هم بودند مثل آيت الله صافي گلپايگاني كه در شوراي نگهبان بود به خاطر اين مسايل استعفاء كردند.
پس ببينيد يك،درباره بحثهاي احكام حكومتي، مصالح جامعه و نظام ، عنصر زمان و مكان رادر اجتهاد دخالت دادن يك طيف مخالف هايي وجود داشت . و دوم در رابطه با قانون اساسي و اصل دخالت و رأي مردم هم يك طيف مخالفت هايي وجود داشت و آن مخالف ها ه٬ يك عده مثل آقاي شريعتمداري در رابطه با قانون اساسي و اختيارات ولي فقيه مخالف بودند. و يك عده هم مخالف بودند كه اصلاً مردم اختيار ندارند، بايد خود فقيه هر چه بگويد عملي شود. اين جور اختلافات در ارتباط علما و فقها، اگر علمي و فقهي باشد طبيعي است و اشكال ندارد ولي گاهي احساس مي شود بعضاً سياسي مي شود و بعضي ها نظرشان با قبل متفاوت مي شود.
سؤال : بحثهاي جديد درباره جمهوريت و اسلاميت را چگونه با انديشه امام مرتبط مي دانيد ؟
پاسخ : بحثهاي جديد را نوعاً سياسي مي بينيم . اينها با اين بحثها نوعاً دارند با امام مبارزه مي كنند حالا شخص را كار ندارم، ولي اين بحث ها كه امام به خاطر بعضي مسايل اينجور مي گفت در واقع يك نوع كلاه سر مردم گذاشتن توسط امام است و امام را نوعي دوگونه بين معرفي مي كند كه درون امام غير از ظاهر اوست مثلاً در رابطه اروپا، امام يك جور حرف زده يا در اول انقلاب براي اينكه مردم را به صحنه بكشاند، گفته كه مردم حق رأي دارند . وقتي مي ببينيد كه اين نمي شود، يك تعبير ديگر مطرح مي كنند، مثلاً اخيراً ديدم آقاي مصباح گفته كه نه، اعتبار ولايت با رأي مردم است نه مشروعيت او. به نظر من، پشت پرده اين مسأله، حركتي براي تضعيف اصل نظام است و اصل نظام هم با زير سؤال بردن امام و جدا كردن اصل نظام و امام از مردم تضعيف مي شود و در واقع روحانيت را از مردم جدا مي كند. يعني بدترين تبليغ اين است كه مردم بفهمند،روحانيت مي گويند كه شما هيچكاره هستيد، فقيه هر چه بگويد آن است. شما موافق باشيد يا نباشيد هر چه فقيه بگويد همان است. اين خود بدترين وسيله اي است كه نظام جمهوري اسلامي را از چشم مردم مي اندازد و لذا اين تحقير و حذف و دور زدن مردم است . امروز چهار نفر به خاطر قدرت نظام جوابي ندهند، اين ها عليه روحانيت، عليه انقلاب ، عليه نظام سند خواهد شد كه اين نظام ما، نظام مردمي نيست. از آن طرف بگويند كه مردم رأي ندارند، از طرف ديگر بگويند مردمي است، يعني با اين كه مردم رأي ندارند، بايد بيايند ما را تأييد كنند. اين نمي تواند ادامه داشته باشد يعني بزرگترين ضربه بر نظام از اين جهت است. يا آگاهانه است يا حتي نا آگاهانه، يعني ممكن است آنهايي كه اين حرفها را مي زنند قربت الي الله بگويند ، من متهم نمي كنم، قربت الي الله هم بگويند بهترين فرصت است براي از بين بردن قدرت نظام جمهوري اسلامي و پشتوانه نظام جمهوري اسلامي.در حالي كه امام اينگونه نظر نداشتند.
منبع : نشریه دانشجویی دایره (دانشگاه مفید قم)