advertisement@gooya.com |
|
یکی از مهم ترین اصول منشور جهانی حقوق بشر برابری و عدالت جنسی است، این اصل زندگی بخش ریشه در تفکر، فرهنگ و پیشرفت انسان پیشرو دارد، این مهم همواره توسط روشنفکران و بنیادگرایان راست و چپ نادیده گرفته می شود و حتی از این سند پر بها که خاتمهً بردگی زنان را اعلام می دارد خود زنان، آن گونه که شایسته آن می باشد دفاع نمی کنند. به همین روی از زنان که سرشار از استعدادهای در خور توجه اند در عرصه های اجرایی و تصمیم گیری های مهم جهانی خبری نیست.
نادیده گرفتن زنان، هم در جهان متمدن و اصطلاحا مدرن رواج "شایانی" دارد و هم در جهان عقب نگاه داشته شده گیر تاریخی دارد، چرا که در این دو سوی مدرن و عقب افتاده، جای زنان همواره پشت صحنه ها و پنهان از دیدگان بینا می باشد، این فرهنگ زن ستیز از گذشته تا امروز هم در جوامع سنتی و هم در جوامع مدرن همواره تداوم یافته و عملکردهای مرد باور و زن ستیز خود را جای نشین این منشور جهانی نموده و از حضور زنان در داخل متن های جریان ساز و اندیشه مندانه، جلوگیری کرده و جلوگیری می کند، به همین روی در هر دو جهان، جهان پیشرفته و جهان عقب مانده عدالت و برابری جنسیتی تنها پشت ویترین های مغازه های شیک و گران قیمت به نمایش گذاشته می شود.
فلسفه بافی هائی که هر از چند گاه به مناسبت و یا بی مناسبت از طرف دولتمداران و قانون گذاران، روشنفکران و بنیادگرایان در نقاط مختلف جهان برای رعایت حقوق زنان و برابری جنسی آنان آشکار می شود، تنها در حد همان فلسفیدن های متداول در جوامع مختلف در حق زنان است. این نوع فلسفیدن تاکنون نتوانسته از تعدی مکرر به حقوق انسان و نماد این انسان که زنان می باشد جلوگیری کند.
هم اکنون بعد از سپری شدن قرنی از منشور جهانی حقوق بشر وضعیت کنونی زنان در جهان را می توان به یک ملودرام اجتماعی تشبیه کرد. وضعیت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی زنان در بیشتر جوامع گویای این واقعیت اسفبار است. نگاه کنید به مقام و منزلت انسانی و برابری حقوقی زنان با مردان در افغانستان که جلوه ای از ابتذال قرون وسطائی را به نمایش می گذارد و یا خرید و فروش زنان و دختران در این هزاره پر بلبشو که روی کردی به دوران برده داری دارد؛ کشیده ای است سوزان بر چهره منادیان حقوق بشر که نتوانستند آزادی جنسی زنان را طبق برنامه منشور سازمان ملل متحد قانونمند سازند و هر گونه تعدی به زنان را جرم سیاسی و اجتماعی اعلام نمایند چرا که تفاوت جنسی از یک بینش سیاسی نشات می گیرد و این اصل گویای این مهم است که تا چه اندازه موضوع تفاوت جنسی از طرفی و تسلط جنس مرد از طرف دیگر، در این امر تعیین کننده است و این چیزی نیست جز تبعییت فرهنگی از فرهنگ مردسالار، و این تبعیت از فرهنگ مردسالار یک فرهنگ جهانی است؛ فرهنگ بی تفاوتی به سرنوشت زنان است که نیمی از شهروندان این جهان پر بلبشو را تشکیل می دهند ...
معامله دختران و زنان و شرایط غمگین زنان در افغانستان را به عمد اشاره آوردم تا یادمان باشد که خشونت و تجاوز فرهنگی به زنان از تولد تا مرگ در جامعه و در خانواده در دوران صلح و در دوران جنگ با شدت اعمال می شود، این تعدی هم در جوامع عقب مانده رخ می نماید و هم در کشورهایی که از لحاظ حقوقی و فرهنگی به مهد دموکراسی و آزادی شهرت یافته اند. طبق آمار در فرانسه در عرض 24 ساعت تعدادی زن به دلایل مختلف به دست همسرشان مجروح می شوند.
در جهان پیش رفته و در جهان عقب نگاه داشته شده، نوع ستم به زنان متغیر و متفاوت است. در کشورهای پیش رفته و دموکرات ستمی که بر زنان روا می رود از فرهنگی "غنی تر" برخوردار است؛ فرهنگ هائی چون فرهنگ پرولتاریا، خورده بورژوازی، بورژوازی، بورژوازی استعماری و بورژوازی مدرن. اما در کشورهای عقب نگاه داشته شده چون از این فرهنگ ها خبر چندانی نیست، نه پرولتاریا نقش و جائی در ساختار فرهنگی این کشورها دارد و نه بورژوازی، به همین روی بنای این جوامع بر پایه ظلم و ستم محلی و توتالیتاریسم همه جانبه گذاشته شده و توسط شهروندان "برتر" این مناطق بر زنان اعمال می شود.
شهروندان "برتر" این جوامع نیز همان مردانی هستند که در گوشه و کنار این جهان بزرگ تمام حوزه عمومی را در حیط اقتدار خود نگاه داشته اند و جهان را مردانه تفسیر می کنند. و اکنون این فرهنگ مرد سالار است که در این هزاره، مناسبات حاکم بر سرنوشت زنان را در همه زمینه ها، چه معنوی و چه اقتصادی، سیاسی و در حوزه خصوصی تفسیر و تعيين می کند و حتی کنترل جسمی زنان را علاوه بر کنترل اجتماعی آنان بر عهده خود دارد.
***
برای رفع این خشونت مردانه، آزادی واقعی برای زنان موضوعی است حیاتی تا زنان هم چنان همچون شیئی زیبا و زشت سوژه های تحت کنترل جامعه مردسالار باقی نمانند. البته گفتنی است که کنترل جسمی و اجتماعی زنان توسط برخی از زنان رواج بسیاری یافته و زن ستیزی آنان به خشونت های اجتماعی دامن می زند. دلیل این همجنس آزاری زنان، می تواند قبول تحمیلی سنت های حاکم از طرف آنان باشد چرا که این جنس حیات بخش یا در زندان پس ماندگی قرون وسطا به سر می برد و یا در زندان تقدیم شده تجدد مخفی مانده است؛ و این انتخاب نکردن و مدام انتخاب شدن، بندگی دو سویه ایست که توسط اتوریته جوامع مردسالار رواج یافته است.
چنان که می دانیم استبداد اجتماعی استبدادی است که مرد و زن را یکسان مستبد می پروراند. اما کمتر مشاهده می شود که مردان به بهانه جوئی علیه هم جنس خود بپردازند، بلکه بر عکس بسیار مشاهده شده که مردان به نفع موقعیت مردان متحدا به واکنش های اساسی برای تثبیت جنس خود در هر موردی اقدام می نمایند؛ اما به ندرت دیده شده که زنان نسبت به سرنوشت هم جنس خود حساس باشند و در مواقع ضروری از لحاظ فرهنگی، اقتصادی و سیاسی سازنده وضعیت آنان شوند؛ برعکس بسیار دیده و شنیده ایم که این جنس حیات بخش در تحکیم موقعیت مردان بیش از موقعیت زنان کوشا و فعال بوده است. این مرد باوری ریشه در عدم استقلال جنسی زنان دارد.
ستم های اجتماعی، ستم های خانگی و ستم های جنسی نه تنها زنان را در موقعیت نابرابر با مردان قرار داده، بلکه به علت همین ستم ها فرودستی زن و تحت مالکیت مرد قرار داشتنش هر روز او را بیش از پیش به حاشیه می راند و به انزوای اجتماعی و حتی خانگی او کمک روز افزونی می کند.
***
و اکنون برای رفع این "صد سال تنهائی "مان آیا می بایست "سایه مرد" را از سرمان دور کنیم و یا طبیعی است که در کنار او برای دور نمودن سایه فرهنگ مردسالار، صد سال دیگر را به تنهائی تحمل نیاوریم. آیا دلپذیر نخواهد بود که سال های پیش رو را هر روز صبح پیش از آن که سایه دیگری گسترده شود از خواب صد ساله برخیزیم و بر آستانه ی صبح چون شقایقی بشکفیم و جهان را از تبلور اجتماعی خود شعله ور کنیم؛ چرا که چنین سایه سنگینی جز با شکوفائی و حضور روز افزون ما زنان در تمام عرصه های زندگی از سر ما کوتاه نخواهد شد. ما زنانیم که می توانیم در کنار نیمه دیگرمان فرهنگ حقوق بشر را به لیست فرهنگ های دیگر اضافه کنیم و هر گونه تعدی به این فرهنگ را هم چون تعدی به استقلال سرزمینمان بدانیم و با جانمان از آن دفاع کنیم
به هر رو اگر بخواهم، ناروائی های گوناگونی، که نسبت به زنان اعمال می شود را تصویر کنم از مثنوی هفتاد من هم باید گذشت اما آن چه باعث نگارش این نظر در مورد مسئله زنان شد، تنها تنش ها ی مکرر انتگریسم اسلامگرا و تعدی انتگریسم های مدرن به حقوق زنان نیست، بلکه اعتراض این قلم به ظلم روشنفکران بنیادگرا، چه چپ و چه راست نیز نسبت به ما زنان می باشد؛ چرا که اگر به تاریخ پویای بشر نگاهی عمیق بیفکنیم در خواهیم یافت که پدرسالاری عملکردی بسیار نامهربانانه نسبت به زنان داشته و حتی فیلسوفان و روشنفکرانی به نام چون روسو، نیچه و... بسیاری دیگر از فیلسوفان و نویسندگان و شاعران نسبت به زن دیدی تحقیرآمیز داشته اند.
***
هم اکنون زنان ما در شرایطی برای احقاق آزادی خود مبارزه می کنند که آزادی جنسی نه تنها برای دولتمندان و قانونگذاران مفهومی ندارد بلکه برای توده مردم هم تنها یک علامت سئوال است؛ چرا که سازندگان جامعه ما تفکر مردسالاری را مطابق میل و قانون حاکم اشاعه می دهند.
پدرسالاری (patriarchal) که از گذشته ي دور روند جامعه بشری را در کنترل خود داشته، هم اکنون نیز همچنان سعی در ایفای نقش گدشته خود دارد. در حالی که با شکل گیری طبقاتی جدید و پیشرفت سرمایه داری و جهانی شدن تمدن طلبی و برابری خواهی، پدرسالاری دیگر نمی تواند در نقش قیم بی چون و چرا باقی بماند.
به همین دلیل روشن است که برای مقابله با این فرهنگ زن ستیز، که فرهنگی است جهانی، زنان آزاده به میدان نبرد فرهنگ ها پای می گذارند و برای برابری که یک اندیشه مرکزی در تفکر فمینیستی است به مبارزه و تلاش فرهنگی می پردازند. حضور زنان در عرصه نبرد فرهنگ ها از شدت خشونت خانگی و شدت خشونت اجتماعی که جزئی از مکانیسم نابرابری است خواهد کاست. اگر چه مسئله آزادی در دوران جنگ و مسئله برابری در دوران صلح پایدار امکان پذیر می شود.