"ان الامور اذا اشتبهت اعتبر آخرها باولها"
"آنگاه که در کارها اشتباه راه یافت آنرا از آخر به اول بررسی کنید." (نهج البلاغه)
جناب منتظری عزیز
با سلام و تحیّت و احترام .
پاسخ شما به دستم رسید، چون نامه من نوشته ای سرگشاده بود و متن آن هم در برخی از سایت های اینترنتی منتشر شده بود ، از اينرو پاسخ شما را نیز برای اطلاع عمومی به سایت های ناشر فرستادم و اصل نامه را نیز در سایت خود منتشر نمودم. اما آنچه مرا اکنون به نوشتن اين متن ناگزير می کند، در پیوند با مطالبی از پاسخ شما است که به شرح زیر به آنها می پردازم :
۱- نخست اينکه، شما در ابتدای نامه خود یادآور شده اید که در نوشتار من مواردی از اهانت و سوء تعبیر نسبت به شیعه و مجتهدین شیعه دیده می شود. و من براستی از اينکه شما نامه خود را با چنین قضاوتی آغاز کرده اید، بسیار شگفت زده شدم ، زیرا هرچه در نوشته ی خود باز نگری کردم ، ردِ پائی از اهانت در آن نیافتم. بنابراین جا دارد که بپرسم قصد شما از عنوان اين مطلب چيست ؟ آیا قصد تان این است که از ادامه چنين مباحثی ممانعت بعمل آورید؟ يا اينکه معتقدید شیعیان و مجتهدین شیعه تافته جدابافته ای هستند که کسی در موردشان از گل نازک تر نمی تواند بگويد ؟ فکر می کنم در اينجا لازم است که به همان خطبه ی (یاد شده) حضرت امير اشاره کنم که فرمود: " با من آنگونه که از خشم جباران می هراسید و خموشی می گزینید، رفتار نکنید و سخن را از من پنهان مسازید". بنابراین اجازه می خواهم بعد از همه اين ويرانی ها و کج روی هایی که بر اثر اندیشه های کنونی مجتهدین شیعه بر ملت ما وارد آمده، سخنم را بی تعارف و تکلف و ترس با شما در میان بگذارم تا شاید به همانگونه که مولای متقیان هم توصیه کرده _ و من در صدر این نامه به آن اشاره کرده ام - بتوانیم با مروری واقع بینانه – از آخر به به اول_ به کشف سرآغاز همه این ويرانی ها و کج روی ها نائل آییم. کمترین سود این کار همین است که مردم _ بویژه جوانان_ را به برخی از حقایق دینی شان آگاه می کند و از این راه آنها را از تکرار و تداوم اشتباه کاری ها باز می دارد.
مجددا اذعان می کنم که من در صداقت و شجاعت شما شکی ندارم و همانگونه که در نامه اول خود به آن اشاره کرده ام امیدوارم که شما با اين دو گوهر ذاتی خودتان به ادامه ی این بحث و روشن کردن حقیقت بپردازید و از دادن پاسخ به این نامه خودداری نفرمایید.
باید تصریح کنم که من دوست دارم رهرو راهی باشم که سفرکردگانی چون علی بن ابی طالب راهنمای آن اند. بنابراین چگونه می توانم به شیعه و مجتهدین راستین آن که همان پیشوایان واقعی ما باشند، اهانتی روا دارم؟ من صیمیانه معتقدم که طرح این مسائل نه به باور های معنوی من آسيبی می زند و نه به ساحت آن بزرگان خدشه ای وارد می کند و بی گمان اگر در نامه من اعتراضی ديده شده متوجه کسانی است که از مکتب تشیع اژدهای آدم خواری ساخته اند به نام "جمهوری اسلامی" که ذات و موجودیتش بر اساس ظلم و جور و فساد و تعصب و جهالت است. مکتبی که زمانی تنها پرچمدار خردورزی در تمامی فرق اسلامی بوده و توانسته بهترین و متفکرترین افراد روزگار خود چون فردوسی ها، ناصرخسرو ها ، سنایی ها را به جامعه بشری هديه کند . این حقیقتی است که من همه جا در نوشته هایم آن را گفته ام و اینجا هم کتمانش نمی کنم.
اما سوء تعبیر بیشتر از پاسخ شما بر می آید که از نامه ی صادقانه من تلقی اهانت کرده اید و با نسبت دادن آن به من، پی آمدهاي آن را در نظر نگرفته اید. اين امر از شمايی که به داشتن سعه صدر شهرت دارید برای من بسیار حيرت آور و بعید بود. چراکه همه می دانند که متعصبین مذهبی، با اين انگ زدن ها چه ناروا ها و ستم هایی که در حق دگراندیشان روا نداشته اند.
۲- مورد دوم اينکه شما در معنی حدیث "کل بنی آدم خطاء ..." نوشته اید که همه فرزندان آدم قابلیت و استعداد خطا و لغزش را دارند، نه این که همگی بالفعل خطاکارند".
متاسفانه باید خدمتتان عرض کنم که از متن یک به یک واژه های آن روایت معتبر ، چنین تعبیری مستفاد نمی شود. اين روايت به صراحت به این گفته معقول و خردورزانه اشاره دارد که هر بشری (اعم از پیامبر و یا غیر پیامبر) از خطا مصون نیست. اگر از نظرگاه قرآنی هم به این مسئله نگاه کنیم می بینیم که آدم صفی الله هم آنگاه که در بهشت و در سایه عزت پروردگار بسر می برد و محمود و مسجود ملائک بود، خطا کرد چه رسد به زمین (و خاک که جنسیت همه بنی آدم از آن است)، که آن خاستگاه زندگانی همه افراد بشر است.
اگر از ديدگاه علمی و عقلی هم در اين مسأله تعمق کنيم ، مشاهده می کنيم که انسان ها برحسب حیطه عملکرد حواس ظاهری و ادراکات عقلی شان ، همه خطا می کنند و اگر نیروی تکامل و حس کمال گرایی در آنها وجود نداشت، شايد پيش می آمد که طی میلیونها سال بر یک منوال مشابه در ظلمت مطلق بمانند و هيچگونه تغییر و تصحیحی در زندگی روزمره شان به عمل نیآورند. از اين روست که آنها بر حسب روابطی که بر وجودشان حاکم است- بلا استثناء- و در موارد مختلف خطا می کنند. پر واضح است که بهترین انسان ها آنانی اند که از خطاهاشان درس می گیرند و توبه می کنند و با کوشش مستمر در تکرار نکردن آن خطاها نفس خویش را پاک می گردانند.
از نقطه نظر معنوی و با توجه به تعلیم قرآنی (۳۸ / بقره) همه ی انسان ها به اين مرتبه از آگاهی و کمال نمی رسند، مگر آنانکه از جانب خداوند هدایتی بر آنها برسد تا که در روی زمین بتوانند با چنگ زدن به آن هدایت از ظلمتکده زمین نجات یابند (۲۵۷ / بقره).
اگر ما به این گفته قرآنی ایمان داشته باشیم ، آنگاه برای رستگاری خود بر اساس تقوا ناگزيريم که مسائل معنوی و زمينی خود را از يکديگر تمیز داده و نسبت به حوزه عملکرد هر یک از آنها، جداگانه رفتار کنیم. امیدوارم که شما با این جمله معروف حضرت عیسی آشنا باشید که فرمود: " مال قیصر را به قیصر ادا کنید و مال خدا را به خدا. (متا/ ۲۱:۲۲) چراکه- با توجه به حساسیت موضوع هدایت و احتمال نرسیدن وسیله هدایت به انسان ، (طبق آیه ۳۸ بقره) مسائل زمينی از جهت اينکه با قدرت و ثروت سر و کار دارند می توانند بسيار خطرناک و ستم خيز و برای شخص آخرت انديش بسيار گمراه کننده باشند. بر همين اساس است که گفته اند انسان ها در کار دین شان بايد از روی تقوا و پرهیز عمل کنند. پس نخستين شرط تقوا آن است که مسائل زمينی و آسمانی را با يکديگر خلط نکنيم و آنها را از هم جداسر بدانيم و خود در مرز بندی اين دو امر و مرتبه متضاد (آخشیج) که عملا هم به علت ماهیت آسمانی و زمینی بودن در ضدیت با یکدیگرند، پیشقدم شویم.
بنابراین آیه کلیدی(۵۹ / نساء): "یا ایهالذین امنوا اطیعواالله و اطیعواالرسول و اولی الامر منکم " در ارتباط با موضوعات معنوی و آسمانی است زيرا اگر انسان ها نظر به معنویات داشته باشند آنگاه بايد بدانند که زمانی از ظلمتکده زمين خلاصی می يابند که بتوانند از عالم آسمان (معنویات) هدایت پذیرند. یعنی بتوانند یا بطور مستقیم به نیروی روح القدس و وحی الهی هدایت گیرند و یا از طریق هدایت رسولان الهی و کسانی که به امر و وحی الهی آگاهی دارند، تربیت پذیرند.
از اینروست که بويژه این آیه و آیات ۴۶ و ۲۰ ، سوره انفال که مشابه آن هستند، همه خطاب به مومنین و کسانی است که به امور معنوی و آسمانی ایمان دارند و برای رستگاری خویش در این جهان، خواستار راهی (آسمانی) از جانب خدا هستند که بتواند آنان را به این مقصود هدایت نماید.(اهدنا الصراط المستقیم، سوره حمد)
اما کسی که به خطاب ها و مراتب معنایی آیات قرآنی آگاهی دارد ، باید بداند که حکم "و شاورهم فی الامر" و یا "امرهم شوری بینهم" در ارتباط با موضوعات دنيوی است نه آسمانی که در آن مقام این حکم هیچ موضوعیتی ندارد.
چه حکم " وشاورهم فی الامر" و یا " امرهم شوری بینهم" برای آن است که انسانها در ارتباط با مسائل دنیوی شان احتمال ارتکاب خطا را کمتر کنند و یا اگر مشترکا و از راه مشورت باز هم دچار خطا شوند بتوانند از نتیجه بد تصمیم گیری های غلط و بد عمل کردن و اتهام زنی و صدماتی از این قبیل که از این طریق بر پیکر جامعه وارد می شود، مصون بمانند. در مشورت از آنجایی که مرتبه کارایی اش امور دنیوی است ، می باید با نظرداشت به چاره جویی های دانشمندان (علوم زمینی) و کارشناسانی که به این امور آگاهی دارند و همچنین با توجه به نظر مردمانی که به هرحال گوناگونند و از طبقات و صنوف و قبایل و مذاهب مختلف متشکل شده اند عمل نماییم. بالطبع مشخص است که هر فرد انسانی در گروهی که به آن تعلق دارد دارای یک حق رای است که می تواند برحسب آن حق، نمایندگان خویش را انتخاب کند و در این مسیر هیچ کس (حتا پیامبر خدا هم) حقی بیشتر و بالاتر از دیگران ندارد. بنابراين در اين مقام (دنیا) همه ی افراد يک کشور که به قول شما صاحبان اصلی آن کشورند – می توانند نسبت به حقوقی که بر کشور خویش دارند به سهم برابر نظر بدهند و برای نوع زندگانی ای که خود می پسندند و مایل اند فرزندانشان را به آن نحو تربیت کنند رای بدهند و نسبت به بد و خوب آن نزد خالق و پروردگارشان مسئول باشند. اگر خوب دقت کنید می بینید که پيشرفته ترين جوامع دنيا نیز کم و بیش بر همين اساس عمل می کنند و چه بهتر که ما هم بر همين اصول محکم نظام حکومتی خود را استوار سازیم که اگر چنين کنيم به دور از عملکرد و سیره پیامبر خدا و علی ابن ابی طالب رفتار نکرده ایم.
یر این اساس ما می توانیم نتیجه بگیریم که پیامبر خدا در زمانی که تجربه کشورداری نداشته و از مشاوران کارآزموده محروم بوده بر اثر اشتباه محاسبه در جنگ احد بنابر "مشیت الهی" خطا می کند و شکست می خورد تا عملا ثابت شود که او هم انسانی است مثل سایر افراد بشر که مصون از اشتباه و خطا نیست. حال آنکه در جنگ خندق در نتیجه استفاده از مشورت و برخورداری از نظر آگاهانه سلمان فارسی پیروز می شوند. در قرآن هم می خوانیم (۵۰ / سبا): "قل ان ضللت فانما اضل علی نفسی و ان اهتدیت فبما یوحی الی ربی انه سمیع قریب" (= بگو اگر گمراه باشم ، پس به نفس خویش گمراه بوده ام و اگر هدایت یافته ام پس آن به وحی است که از سوی پروردگارم شده است چراکه او شنوای نزدیک است). بنابراین همانگونه که قرآن هم تصریح می فرماید پیامبران هم در برخی از موارد که در خصوص آنها وحی نگرفته اند احتمالا خطا کرده اند.
اما شما برای آنکه بخواهید فکر خودتان را به اثبات برسانيد کلام زیبای پیامبر را با واژه هايی از قبيل : "قابلیت خطا کردن"، "استعداد خطا داشتن" و یا "جایزالخطا" بودن که اتفاقا همه ی آنها عربی اند، دگرگون ساخته اید و با اين کار نه تنها سلامت سخن پیامبر خدشه دار شده ، بلکه پاره ای مطالب هم به ایشان نسبت داده شده که موجب سوء تعبیر است.
مسلما ًاین پیامبر عربی زبان که کتاب و کلام او معجزه اوست، به همه ی آن تعبیراتی که شما به ایشان نسبت داده اید و از قول ایشان گفته اید، بخوبی آگاهی داشته و قادر بوده آنها را به همان عبارتی که شما گفته اید بیان دارد، اما چنین نکرده است.
به این ترتیب، اینکه می فرمایید "بنابراین ممکن است بعضی از آنان- مانند پیامبران و امامان- به دلائلی از خطا و لغزش مصون باشند" یک تعبیر شخصی است که بر آمده از سلیقه شما است و آن با همه ی مأخذ اصلی مذهبی ما - منافات دارد.
شما در همين پاسخی که به من داده ايد به مطلبی از قول علی ابن ابی طالب در (نهج البلاغه ی صالح، خطبه ۲۱۶) اشاره کرده ايد که آنهم گواه بر صحت استدلال من است! از آنجايی که اين گفته سرشار از حکمت و هدایت است، من آن را دگر بار از نهج البلاغه (داریوش شاهین خطبه۲۰۷) باز نويسی می کنم تا متوجه این امر باشید که چگونه از آن الگوی حقيقت پیشی گرفته اید و در حق او غلو کرده اید. علی بن ابی طالب می فرماید :
"نسبت به من آنگونه که از خشم جباران می هراسید و خموشی می گزینید نباشید و سخن را از من پنهان مسازید. به چاپلوسی و شیرین زبانی با من میامیزید. درباره من گمان نکنید که اگر سخن تلخ به من بگویید مرا گران افتد و آزرده خاطر می گردم. هرگز مپندارید که چشم انتظار مدح و ثنای شما هستم. زیرا آنکس که سخن راستین و عدالت آمیز می شنود و یا شیوه دادگری درستی به او پیشنهاد می گردد، اگر آن ها را گران و دشوار گیرد و آزرده شود، بی تردید ، کردار و رفتار عادلانه و بر حق بر او بسی گرانتر و دشوارتر است. حال که چنین است از بازگو کردن حق و حقیقت و شرکت در مشورت کوتاهی مکنید. چون من آن نیستم که هرگزخطایی و لغزشی درکار و اندیشه ام پیش نیاید و از کردار خویش نیز ایمن نیستم،( فانی لست فی نفسی بفوق ان اخطی، و لا آمن دلک من فعلی)".
چگونه است که او مردم را به گفتن حق و حقیقت تشویق می کند اما سخن او که می گوید: "من آن نیستم که هرگزخطایی و لغزشی درکار و اندیشه ام پیش نیاید و از کردار خویش نیز ایمن نیستم" به زعم شما حقیقت ندارد و حقیقت نزد شما این است که او معصوم و بری از هر خطاکاری است؟ فراموش نکنیم که هم ایشان در جای دیگر در همان کتاب شریف میفرمایند: "هلک فی رجلان محب غال و مبغض قال" (= دو تن در باره من به هلاکت افتند: دوستی که غلو کند و دشمنی که خصومت افراط کند)
اين سخنان همه از شاهکارهای اندیشه ی بشری است اما هزاران افسوس که از طرفی غالیانی آنها را دستاویز قدرت طلبی و جاه طلبی خود قرار داده اند و از طرف دیگر ضد مذهبان یا آنها را نديده و نشنيده می انگارند و یا با آن خصومت می ورزند .
اينک بر اساس آنچه گفته آمد امیدوارم که جنابعالی در اين سخن تان که".... اگر آنان در حوزه رسالت و امامت از گناه و خطا معصوم نباشند هیچ وجهی برای پیروی تام و تمام از آنان وجود ندارد و طبعا اساس نبوت و امامت و فلسفه و حکمت آن فرو می ریزد. و قهرا کار هدایت الهی نسبت به بندگان ناقص خواهد بود"، تجديد نظر بفرماييد و بر اين عقيده که: در امور دنیوی هیچ انسانی بری از خطا نیست و برای امور زمینی بویژه امر حکومت هیچ کسی (حتا پیامبران و اولیاء الله) ارجحیت و برتریت مقامی ندارد ؛ صحه گذاريد و يا اينکه برای روشن شدن اين مسائل ناگزير خواهيد بود پرسش ها يی از اين دست را پاسخگو باشيد:
1- چرا پیامبر و یا "جانشینان پیامبر"و همچنین علی ابن ابی طالب با وجودی که باور داشتند امر آنها امر خدا است ، اما برای امر حکومت به رای مردم نیازمند بودند و با آنها بیعت می کردند؟
2- چگونه است که موضوع عصمت پیامبران و امامان در هیچ آیه و عبارتی از قرآن تصریح نشده است؟
3- چرا شما برای توجيه سخنان خود به جای استفاده از منابع موثق مذهبی چون کتاب و سنت و روايات موثق تنها به دلائل عقلی (مجتهدین شیعه) چنگ می اندازيد؟ مگر حديث موثقی در این باره نیست که گفته ی شما را ثابت کند ؟ حدیثی که طبق گفته امام صادق با قرآن مطابقت کند و نتوان آن را به دیوار زد؟
4- چنانچه شما می گویید این مسئله "بنا به دلیل عقلی در جای خود ثابت شده" می باید روشن بفرمایید که این دلیل عقلی کدام است و در حوزه عقل کدام انسانی ظهور کرده که نه قرآن آن را تایید می کند و نه گفتار بزرگان دينی ما چون علی بن ابی طالب ؟
و بعد چگونه است که ما بايد قرآن و گفته های بزرگان دينی خود را پشت گوش بياندازيم و دليل عقلی شما را بپذيريم ؟
5- چگونه است که خود حضرتشان به صراحت اعلام می فرمایند" از خطا در کار خود ایمن نیستم " ، اما شما مجتهدین شیعه بر او سبقت گرفته و می گویید: نه ! چنين نيست ! اين به عقل ما درست در نمی آيد، علی معصوم است و نمی تواند خطایی کرده باشد و حتا فرزندان او هم از هر خطا و لغزشی مبرا هستند؟!
جناب اقای منتظری، اشکال کار شما در این است که پیش فرض تان را بر این اساس نهاده اید که اگر کسی به راه معنويات آشنا باشد، به همان نسبت به مسائل زمینی هم آگاهی دارد و وظیفه دارد که در آن درگیر شود. اما فراموش کرده اید که خود حضرت امیر گفته اند والله که من به راه های آسمان آگاه تر از راه های زمینم.
همین گفته ایشان نشانگر آن است که این دو مبحث – يعنی مسائل مادی و معنوی - کاملا ً از هم جدا هستند. "حوزه رسالت و امامت" منحصر به امور معنوی و وحی الهی است ، نه امور مادی و اين جهانی که گره هايش با مشاوره و رايزنی افرادی که در کار این جهان سررشته دارند، از هم باز می شود.
بنابراین برخلاف نتیجه ای که از گفته شما حاصل می شود جدایی این دو امر از هم نه تنها از اهمیت موضوع اطاعت از خدا و رسول و ائمه در زمينه ی معنويات کم نمی کند و اساس نبوت و امامت و فلسفه و حکمت آن را فرو نمی ریزد، بلکه کمآکان مومنین و طالبان آخرت را بر آن می دارد که از امر الهی و دستورات رسول و ائمه هدی اطاعت نموده و بی آنکه اختیاری و انتخابی در کار خویش داشته باشند می باید آنها را مو به مو اجرا نمايند. چنانکه قرآن هم اشاره می فرماید(۳۶ /احزاب): " وهیچ زن و مرد مومنی حق ندارد چون خداوند و رسولش امری را مقرر دارند، آنها اختیار کار خودشان را داشته باشند. و کسی که از امر خدا و رسولش سرپیچی کند در بیراهه گمراهی آشکار قرار دارد".
این راه و رسم رهروی در همه مذاهب و طریقه های معنوی است چنانکه خطاب در این آیه و آیه ۵۹ سوره نساء متوجه مؤمنان است نه مسلمانان و نه انسان ها که قاعدتا گوناگون و شعبه شعبه اند و به یقین در سرزمینی زندگی می کنند که گرچه بطور مشترک در آن حق تصرف دارند اما بطور فردی یکسان فکر نمی اندیشند و باور مشترک ندارند و يا اصلا ً به پيامبر و اولی الامر من و شما، اعتقادی ندارند. اکنون شما بفرماييد تکلیف سایر انسانها در این جهان چيست ؟ انسان هايی که مخلوق خداوندند و به دلیل داشتن روح و برخورداری از صفاتی که متجلی از اسماء گوناگون الهی است، شعبه شعبه اند و دگرگون می انديشند، اما بر طبق همان موازین مذهبی حق حیات و تملکشان بر سرزمینی که در آن زندگی می کنند ، محترم شمرده شده است؟
اگر امور آسمانی (معنوی) و زمینی (مادی) را از هم جدا نکنیم، آنگاه هر حکومتی که بر اساس این تفسیر و طرح (حتا نظارت فقیه) تشکیل شود ناگزیر برای بقاء و استحکام بخشیدن به نظام خود مجبور است روی به قدرت و ثروت آرد و علی رغم قانون الهی به حقوق فطری و طبیعی انسانها تجاوز نماید. اینگونه است که "جمهوری اسلامی" در ستمکاری و تجاوز به حقوق الهی و طبیعی انسانها هیچ حد و مرزی را به رسمیت نمی شناسد و با ادعا و اتکاء به الهی بودن خود، هر زمان خواسته انسانها را به شکل جمعی و فردی کشته و شکنجه کرده و میلیونها نفر را از حق زندگی در کنار همسر و فرزندان و خانواده و زندگی در سرزمین شان محروم ساخته است. موضوع آیه ۸۴ سوره بقره مگر در مورد ما مسلمانان و شما مجتهدین شیعه صدق نمی کند؟ مگر میثاق خدا در طی زمان گسسته شده که این حکومت به خود اجازه می دهد که بنام خدا خون بریزد و انسانها را از دیارشان بیرون کند؟ میزان ظلم و نادرستی این حکومتی که دین و دنیا را بهم آمیخته تا به این حد است که حتا آنها هم که در درون کشور خویش زندگی می کنند امنیت ندارند و از فساد فکری و نادانی حاکمان شان ایمن نیستند.
اینکه آقای جنتی چندی پیش گفت: "غیر مسلمانان همه حیوان هستند،" از آنجایی است که در مذهب او دین ودنیا گویی فقط برای مسلمانان آمده و ولایتش هم بر عهده ایشان نهاده شده است. او بر خلاف قرآن (ایه ۶۳ سوره بقره) برای پیروان مذاهب دیگر ارزشی قائل نیست. به همین خاطر همان سخنی را تکرار می کند که باز بقول قرآن (آیه ۱۱۳سوره بقره) "ملاهای یهود که مسیحیان را قبول نداشتند و یا ملاهای مسیحی که یهودیان را بر حق نمی دانستند. آنها از روی نادانی سخنی همانند ایشان بر زبان می اورند."
از سوی دیگر آقای خمینی گفت (صحیفه نور: جلد ۹ – صفحه ۷۱) : "اینهایی که زیربنای همه چیز را اقتصاد می دانند، اینها انسان را حیوان می دانند. حیوان هم همه چیزش فدای اقتصادش است. الاغ هم زیر بنای همه چیزش اقتصادش است." این کلام با سخن پیامبر – که می فرمود: لا معاش و لا معاد- در تضاد کامل است. این استدلالات همه نشان می دهند که مجتهدین شیعه نه به راههای زمین آگاهی دارند و نه نوع آسمانی آن.
اگرمجتهدین شیعه اینگونه فکر می کنند، با این حساب ایشان چه ولایتی - حتا نظارت- می توانند داشته باشند که بر حسب آن در امور سیاسی و دنیوی ما مردم دخالت کنند؟ آن هم مردمی که به هرحال یک جور نیستند و به یک عقیده باور ندارند و در جهانی زندگی می کنند که اگر معاش نداشته باشند معاد هم نخواهند داشت؟
و امادر مورد رای مردم به ولی فقیه که شما به آن ا شاره داشتید که (بر اساس آنچه تا کنون در این نامه استدلال رفت) مصداق نهایت تداخل دین و دنیاست، باید بگویم مردمی که بخاطر رهبری های این نوع از مجتهدین از مذهب واقعی بی اطلاع مانده اند وآنچه را که می دانند مطابق نظرات آقایانی از قبیل مصباح یزدی و جنتی و مشکینی و خمینی است، چگونه می توانند (طبق طرح شما) با رای دادن به یکی از این آقایان رای ارزشمندی داده باشند؟ ((گو اینکه بر طبق آیه (۳۶ /احزاب): " وهیچ زن و مرد مومنی حق ندارد...." طرح شما از اساس باطل است)). از اینروست که به نظر من طرح شما در ارتباط با ولایت فقیه با تناقضات بسیاری روبروست که نه با معیارهای علمی هماهنگی دارد، نه با موازین عقلی جور است و نه با "میزان رفیع" اسلام علوی همخوانی دارد.
۳- اشتباه ديگر شما در مورد مفاد آیه شریفه : "قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی ..." (کهف /۱۱۰) است که در باب معنای آن فرموده اید: "پیامبر (ص) که از جهات بشری مانند دیگران است فقط امتیاز او این است که به او وحی می شود و به دیگران نمی شود".
شما این آیه را درست به همانگونه که هست ترجمه و معنی نکرده اید. بلکه تفسیر کرده اید. آنهم تفسیری بر حسب همان باورهایی که بر طبق آن معتقد نیستند که خدا قادر است با بشر از طریق وحی و الهامات روحانی در ارتباط باشد. در حالی که این آیه و همچنین آیات دیگری از قبيل آیه ۵۱ سوره شورا، همگی دلالت بر این حقیقت دارند که افراد بشر همه توانایی دريافت وحی الهی را دارند و دريافت وحی بر خلاف اندیشه شما و پاره ای مترجمین و مفسرین بی مسئولیت ، وجه امتیاز پیامبران و انسانها نیست. اگر اين آيه را به دقت زير ذره بين معنا قرار دهيد ، متوجه می شويد که در آن واژه ای به معنای "فقط فرق من با شما این است"، "وجه اختلاف ما این است" و "امتیاز من این است" وجود ندارد. ترجمه ی درست این آیه چنین است: " بگو همانا من بشری هستم مثل خودتان، به من وحی می شود، که همانا خدای شما (و من) یک خدا است. پس آنکس که امید ملاقات خدا را دارد کار نیکو کند و در بندگی پروردگارش شریک قائل نباشد(یعنی از کسانی که ظالمند و بنا حق فرمان می رانند فرمان نبرد).
شما که با منطق آشنایید، باید پپذیرید که دو چیز یکسان دارای توانایی های همانند هستند. این حکم منطق در این آیه نیز عینا جوابگو است. چراکه پیامبر از قول و فرمان خدا برای مردم معلوم می دارد که اگر پیامبر وحی می گیرد از آنروست که خداوند او را به هيأت بشر آفريده و همه افراد بشر بالقوه قادرند که وحی بگیرند. مگر مادر موسی و یا مادر عیسی که از مژده فرشته وحی برخوردار بودند در زمره پیامبران بشمار می آیند که شما وحی را موضوع وجه امتیاز پیامبران از افراد بشر می دانید؟
در آیه ۵۱ سوره شورا هم می خوانیم که " برای بشر نیست که با خدا گفتگو کند مگر به طریق وحی و یا از ورای حجاب و یا می فرستد رسولی (جبراییل رسول الله) را که او به اذن خدا ، پس وحی می کند آنچه را که او می خواهد که به درستی او بلند مرتبه ی فرزانه است". همانگونه که می دانید خطاب این آیه به افراد بشر است نه پیامبر و نمی توان در آن خلط مبحث کرد و ادعا کرد که فقط در حق پیامبران آمده است. پس بر خلاف گفته شما (بنابر نص صریح قرآن) به بشر وحی می شود.
براستی که من از دانش الهی شما مجتهدین شیعه شگفت زده هستم. از یک طرف می گویید انسانها وحی نمی گیرند اما از طرفی هم می گویید که باید از خدا اطاعت کرد. می گوییم اگر بخواهیم از خدا اطاعت کنیم می باید که بتوانیم که از او وحی بگیریم تا امرش را اطاعت کنیم. می فرمایید: وحی مخصوص پیامبران است. بخصوص بعد از پیامبر اسلام کسی وحی نمی گیرد و همچنانکه همه اوامر الهی در قرآن فراهم آمده بنابراین ضرورتی ندارد که از خدا وحی بگیریم. می گوییم اگر این چنین است پس چرا قرآن می فرماید: از خدا و رسول و امام اطاعت کنید؟ کافی بود که بجای همه اینها بگوید: کتاب را اطاعت کنید و البته از مجتهدین شیعه هم تقلید کنید. سخن شما در واقع اصل فصاحت و مبین بودن قرآن را نیز زیر سئوال می برد.
درواقع اگر خوب بنگریم می بینیم شما به مردم می گویید: همه دستورات الهی را رها کنید و فقط به دستورات و فرامین من مجتهد جایزالخطا عمل کنید. این سخن یعنی اینکه شما مجتهدین خود اساس اسلام را از بنیان کنده اید و در حاشیه آن دین دیگری را اختراع کرده اید که بتواند شما را به ولایت و سروری برساند. آقایان مجتهدین شیعه باید بترسند از روزی که این حقایق بر مردم آشکار شود، که در آن روز ایشان نقشی درجامعه و زندگانی مردمان نخواهند داشت.
چرا قرآن در آيه ی ۸۸ سوره ی بقره از ملاهای یهودی بخاطر این که می گفتند: "قلبهای ایشان در غلاف است" انتقاد کرده است؟ برای اینکه آنها نیز چون شما باور نداشتند که انسانها می توانند مستقیما با خدا ارتباط داشته باشند و از او وحی بگیرند.
شما به من بفرمایید معنا و خاصیت این خدایی که از رگ گردن به ما انسان ها نزدیک تر است، چیست که باید- به تعبیر شما- ما انسانها همه آن روابط روحانی (مثل وحی) را با او قطع شده بپنداریم و در عین حال موظف باشیم که از شما مجتهدین جایزالخطاء هم پیروی کنیم؟
۴- مطلب ديگر من درباره ی اين سخن شما است که می فرمایید: "در اسلام، خداوند و پیامبران و اولیاء و بندگان خالص و مقرب او هرکدام در مرتبه خود دارای قداست و احترام خاصی می باشند."
بطور کلی احترام خاص و قداست موضوعی است که به عندالله" (ان اکرمکم عندالله اتقیکم) و آخرت مربوط می شود و اين جهانی نيست. چرا که در این جهان همه انسانها حتا پیامبران و اولیاء الله در سطح یکسانی قرار دارند و فقط می توانند یک رای داشته باشند. من این روایت را در جایی خوانده ام که حضرت رسول از جامه و مسند متفاوت از دیگران برخوردار نبوده اند. اگر کسی (که پیشتر پیامبر را ندیده بوده) بر مسجد پیامبر وارد می شد، او نمی توانست از روی ظاهر (لباس و مسند) پیامبر را شناسایی کند و جایگاهش را تشخیص دهد. این بدان معنی است که پیامبر خود را همسطح دیگران می دانسته و هیچگاه بگونه ای رفتار نمی کرده که برتر از دیگری قلمداد شود. کماآنکه می فرموده: فخر من به فقر و فروتنی ام است.
این که در اسلام جايز نيست که قبر هيچ مسلمانی بالاتر از سطح زمين قرار گيرد از همینروست. چراکه گرامی داشت انسانها تنها نزد خدا است که اعتبار دارد. اما مجتهدین شیعه بر خلاف قانون خدا، مقابر اوليای خدا را مرتفع و مزین میگردانند تا از آن برای خود روزی بی زحمت و سروری فراهم کنند.
در ادامه ی اين مطلب لازم است که بگويم شما در مورد مسأله ی قداست آنچنان غلو می کنید که حتا شهر قم را هم مقدس می دانید. چنانکه حتا زیر نامه ها يتان هم مرقوم می فرمایید "قم المقدسه". و من گاه از خود می پرسم مگر می شود که سرزمین و شهر هم مقدس شود؟
۵ – آقای منتظری، من در نوشتار خود هرگز عنوان نکرده ام که"بنیان ولایت فقیه بر معصومیت فقیه است". بلکه اشاره من بر آن بوده که بنیان ولایت فقیه بر مسئله غیبت و معصومیت امامانی است که بنا به فکر شما مجتهدین شیعه، به امر خداوند بر امور زمینی و معنوی انسانها ولایت دارند. با این توضیح، ازآنجایی که مجتهدین شیعه بعد از امام دوازدهم قانون مستمر هدایت الهی را منقطع تصور می کنند و معتقد نیستند که هدایت الهی هر زمان (برای هر نسل) بر یک روال مشخص از سوی خدا صورت گیرد، خود را در این وسط نایب آن امامی قلمداد می کنند که سلطنت این جهان و آن جهان به او سپرده شده است. اینجاست که بدعت گران مجبورند در معانی آیات قرآن دست ببرند تا با شبهه سازی ثابت کنند که در زمان غیبت امام غایب اختیار مردم بر عهده آنها که بقول شما جایزالخطاء هستند، گذاشته شده است. بنابراین اساس ولایت فقیه از این رو نا مقدس است که بر خلاف قرآن خدا که می گوید تنها از خدا و رسول و اولی الامر اطاعت کنید، اطاعت از انسانهایی که مذهب را دستاویز سروری خود کرده اند، واجب کرده است.
این داستان پیدایش همه سازمان های مذهبی و آخوندی است که در غیاب (مرگ) پیامبرانشان و اولیاء شان و با مقدس جلوه دادن آنها و سرزمینی که آنها در آن بسر می برند توانسته اند سیادت و سروری خودشان را با پیشبرد طرح هایی همچون طرح ولایت فقیه بر مردم از همه جا بی خبر تحمیل نمایند. ملاهای یهودی، درمقطع تاریخی که از بابل به سرزمین فلسطین (یا به تعبیر قرآن ملک سلیمان) بازگشتند، آن سرزمین را مقدس خواندند که غیر یهودیان (از جمله فلسطینیان) را از سرزمینهای آباء و اجدادی خودشان بیرون کنند و علاوه بر آن بتوانند به اعتبار پیامبرانشان قوم یهود را تافته ی جدا بافته قلمداد کنند تا از این راه بر قوم خود و دیگر اقوام همسایه سروری نمايند. ملاهای مسیحی نیز عیسی را غایب کردند و مقامش را تا حد "پسر خدا" بالا بردند تا بتوانند از او محملی برای شفاعت قوم خود بيافرينند و به این ترتیب بر مردم از همه جا بی خبر مسیحی سروری کنند. (انجیل یوحنا؛ باب سوم ؛ جملات ۱۴ به بعد). این ها همه آن ترفندهایی است که اغلب ملاها (ازهمه مذاهب) به آن تشبث می جویند تا از ین راه به روزی بی زحمت و رایگان و سیادت برسند. از اینروست که پایه همه مذاهب الهی امروزه سست شده و جهان را فساد و تباهی فرا گرفته است.
۶ - و اما در مورد موضوع شفاعت، و معنای آن که شما آن را از ريشه ی "شفع" به معنای جفت و ضمیمه دانسته اید و لازمه آن را به وجود داشتن سنخیت با اولیاء خداوند و صلاحیت نفسانی شخص مورد شفاعت می دانید، من نیز با شما در این باره تا حدودی هم عقیده ام چنانکه در تفسیری که از سوره بقره کرده ام به همین مضمون آن را با توضیح بیان کرده ام. ولی همانگونه که می دانید در قرآن آیات بسیاری است که شفاعت را مطلقا نفی کرده (مثل آیه ۴۸ سوره بقره) و نيز آيات ديگری هم وجود دارد که شفاعت را بر حسب همان تعریفی که شما داده اید منوط به اذن خداوند و رضایت او می داند. از جمله (انبیاء/۲۸) : "ولایشفعون الا لمن ارتضی"
سئوال من از شما این است: اگر شما براستی بر این عقیده هستید پس چرا به مردم نمی گویید که از این امامزاده ها و این زیارتگاه ها و بساطی که در آن "قم المقدس" شما چاه و مسجد جمکران اش می نامند کاری برای کسی ساخته نیست. همانگونه که شما هم گفته اید شرط رستگاری به داشتن سنخیت و صلاحیت نفسانی است. این امر شدنی نیست تا اینکه مردم روح و نفسشان را از زنگار دروغ و ریاکاری ، ظلم و جنایت ، دزدی و شهوت ، آز و حرص و کینه و حسادت پاک سازند. تا درون انسانها مملو از این صفات رذیله است انسان رستگار نمی شود و نفسش با نفوس روحانی جفت نمی شود. شما که این را می دانید پس چگونه است که برای استواری حق با این اندیشه مخرب و این گنبد و بارگاههایی که خاصیتشان فقط پر کردن جیب یک مشت شارلاتان است مبارزه نمی کنید؟ اما هر از گاه درباره ملت فلسطین و ملت عراق و اینکه چگونه با مسائل سیاسی روزمره شان روبرو شوند اعلامیه صادر می کنید؟
اگر همين تعريفی را که جنابعالی از موضوع شفاعت داده اید ملاک قرار دهیم، این مردم و این مجتهدين شيعه با چه سنخیتی با امامانی چون علی ابن ابی طالب جفت می شوند که فرضا شفاعت او در مورد شما و آنها مورد رضایت الهی واقع شود؟ اگر معنای شفاعت این باشد که شما می فرمایید آنگاه به گفته ی خواجه: "وای اگر از پس امروز بود فردایی!"
advertisement@gooya.com |
|
۷ – و آخرين پرسش من در این باره است که فرموده ايد: "این نیست که اصولا اسلام به موضوع حاکمیت نظری ندارد و اخلاق و آیین حکومت داری یک امر برون دینی است".
گيرم اينکه سخن شما درست هم باشد، اما چگونه است که نظر شما و نظر دیگر "مجتهدین" باید به پای نظرات اسلام گذاشته شود و نظر دیگر مسلمانان از جمله نظر من که خلاف نظر شما است نباید به حساب آید؟ مگر من غیر از اسلام با شما سخن می گويم؟ در عین حال باید بدانید که فقط شما نیستید که در حوزه حکومت نظر دارید. دیگرانی هم هستند که باور دیگری دارند و خلاف من و شما فکر می کنند. تکلیف آنها چیست؟
همچنین شما با همین مجتهدینی که در کنار شما در شهر "قم المقدس" زندگی می کنند اختلاف نظر دارید. آنگاه چگونه است که نظرات شما مجتهدین مختلف الفکر را باید در امر سیاست و حکومت به حساب اسلام گذاشت و همه آنها را در امر سیاست و حکومت دخیل دانست ؟ از این وضع آشفته چه امر درستی بیرون می اید؟
امروز من با کمال احترام به شخص شما، شما را از این فکر بیهوده که در ارتباط با نظریه ولایت فقیه دارید دلسوزانه برحذر می دارم و می خواهم با امکاناتی که در اختیار دارید همت خود را بر این هدف قرار دهید که از طریق منابع دینی و فرهنگی که وجود دارد امر معنویات را از امور مادی جدا نمایید و تا فرصت هست و هنوز نیروهای خارجی دخالتی نکرده اند شما مقدمات این کار را با کمک نیروهای داخلی و کسانی که به شما اعتماد دارند فراهم آورید. مطمئنا با این عمل شما جامعه مرده ما دوباره زنده خواهد شد و همه صنوف آن برای استقرار یک نظام سکولار سالم(به معنای جدایی دین از حکومت نه به معنای ضد دین) به حرکت درخواهند آمد و از فکر شما حمایت خواهند کرد. مسلم بدانید اگر شما این کار را نکنید آنگاه این هدف به دست دیگرانی که دشمن اسلام اند با کمک نیروهای خارجی صورت خواهد گرفت. آن روز جامعه ما ویرانی دیگری را تجربه خواهد کرد و باز ایرانیان برای سالیان متمادی دیگر از داشتن یک حکومت عقلانی و زندگی مرفه و سالم محروم خواهند بود. به همین خاطر کشور ما با ظلم و ستم بیشتری روبرو خواهد شد و در آن روز گمان نکنم که تاریخ از شما به نیکی یاد کند!
آقای منتظری عزیز امیدوارم که از سخنان من رنجیده نشوید بلکه با نظر داشت به سخن مولای متقیان (که در بالا اشاره شد) اگر عدالتی در آن می بینید و در آن شیوه دادگری درستی پیشنهاد شده ، آن را گران و دشوار نگیرید. سخنان درست بی تردید از آن خداوند و گفته ها و عملکردهای نادرست همه از نفس ما است. اينک نوشتارم را با اين گفته ی نغز از علی ابن ابی طالب به پایان می برم به این امید که خداوند ما و شما را در زمره مبغوضین و هم مغضوبین قرار ندهد:
"ان ابغض الخلايق الي الله رجلان ...(= دشمن ترين مخلوقات نزد خدا دو كس هستند، نخست آنكه خدا او را به نفسش رهايش كرده از آنرو از راه (حق) دور افتاده و شيفته بدعت شده و گمراهي در پيش گرفته، فتنه گري كه پيروانش را از راه هدايت پيشينیانشان به در كند و آنها كه به او اقتدا كنند وچه در حياتش وچه در وفاتش گمراه گردند. ديگر آنكس كه جهالت را وسيله كار خويش قرار داده ، باربر خطاهاي ديگري و در گرو خطاهاي خويش مي باشد ، پايگاهش مردم نادان و پاي فرارش در منجلاب فتنه مانده. از دیدن آنچه كه با حقيقت پيوند دارد كور است حال آنكه انسان نماها او را عالم مي خوانند و نيست و هر بامداد كه بر مي خيزد دلش در طلب افزودن چيز هايي است كه بيشتر داشتنش زيانبارتر است (قدرت) ، و مانند لجنزاري كه از آب گنديده انباشته شده ،مطالب بي فايده را در خود جمع كرده. بين مردم بر كرسي قضاوت نشسته ، و مدعي چيزي است (ولایت) كه بر غير او هم آشكار نيست. اگر با مبهماتي مواجه شود ترهاتي از نظرات خود بر آن مي بافد و حكم قطعي صادر مي كند و همچنانكه عنكبوت تار مي تند او شبهات را مرتكب مي شود. نه به درستي راي خود اطميناني دارد و نه اعتقادي به نادرستي آن، اگر درست راي دهد بيم از آن دارد كه مبادا نا بجا گفته است و اگر نادرست راي داده اميدوار است كه درست گفته. او نادان و ابله است و همچون سواركاري مي ماند كه نه اشترش چشم بينا دارد و نه خودش به راه آگاه است. روايات را در هم مي پيچد همچنانكه باد گياه خشكيده را، خدا گواه است كه براي مسائلي كه نزدش مي آيند سرشار نيست و اهليت رياستي را كه مدعي آنست ندارد. دركش محدود است و ديدگانش نزديك بين و اگر در مشكلي بماند آنرا از ديگران پنهان كند. چه بسيار خون هايي كه به سبب قضاوت ظالمانه اش به ناحق ريخته شده و چه بسيار كساني كه از ميراث هاي به ناحق بر باد رفته به دست او نالان و گريانند. من از جور و ستم ايشان ، كه زندگي را به جهالت سپري مي كنند و به گمراهي مي ميرند به خدا شكايت مي كنم و داد دل از او مي خواهم . آنگاه كه كتاب خدا را بي هيچ خطا و شبهه يي بر آنها مي خواني و حق خواندن آنرا به درستي ادا مي كني هيچ از آن سر در نمي آورند و آنرا به اندك بهايي نمي خرند اما آنگاه كه كتاب را براي مواضع خودشان تحريف مي كنند و از آن سود مي جويند در آنصورت كتاب در نظرشان متاع پر ارزشي است. بدينسان نزد آنها چيزي پليدتر از درستي و درست تر از پليدي نيست ". (نهج البلاغه داریوش شاهین، خطبه ۱۷)
به امید پیروزی
و در انتظار پاسخ شما
حسین میرمبینی
۱۸ دسامبر ۲۰۰۵
اصل نامه ها را در آدرس زیر بخوانید
www.peikekhabari.com