به ياد گنجي^
کسي که هميشه به پا ايستاده است
عاشق است، نه به خود
توانا در عشق و عاشق بر همگان
اينگونه است که نه کوه، نه دريا، نه رنج و نه وسوسه اي به ترديدش نمي افکند
زيرا که او چيره بر ستيز آمده است
اي تواناترين مرد بيدار! از تو مي گويم
که ديريست که بر کمانه کلمات، کتابهاي ناگفته را بلند بلند مي خواني و شهيد مي شوي
اگر زبان و قلمت را حبس کرده اند
ما مي دانيم که آرمانهايت محبوس هيچ قفل و کليدي نخواهد شد
زيرا که آواز تو رساست
زيرا که چشمانت راوي آن همه قصه است
ما دانسته ايم آنان که بر مي خيزند، آزادي را با جان خويش فراخوانده اند
و هرگز با هيچ اهريمني به سازش در نمي آيند که اينان رستگارانند،
عاشق مي آيند، عاشق مي روند، عاشق مي ميرند
عاقلاني بد کيش، کژ انديش و ناخوش دشمنان اينانند
و رستگاراني از اين گونه عاشق، در ازدحام رنج به سرنوشت آگاهند و مي دانند
که جاي هر اره بر آرنج باغ، جوانه خردي از خواب حادثه خواهد روييد،
يعني روييده است،
مي رويد.
الف. تهرانی
advertisement@gooya.com |
|