سه شنبه 29 شهریور 1384

سي خرداد 60؛ پيامد خطاهاي استراتژيك، گفت‌وگو با مهندس محمد توسلي، چشم انداز ایران

شماره شهریور و مهر 1384

¢ همان‌طور كه مطلع هستيد، ريشه‌يابي واقعه سي‌خرداد 60 از شماره 12 نشريه آغاز شد و كاري كه از ابتدا ناممكن مي‌نمود، مورد استقبال بسياري از خوانندگان نشريه و جناح‌هاي سياسي ـ فكري قرار گرفت. هدف ما از شروع اين پروژه اين بوده است كه به‌گونه‌اي ريشه‌يابي شود كه ديگر اين حوادث تكرار نشود. عوامل جبري، ارادي و غيرارادي آن تفكيك شده و ببينيم آيا مي‌شد از آن واقعه پيشگيري كرد يا نه؟ همان‌گونه هم كه همواره اعلام كرده‌ايم قصد ما مقصرتراشي نيست، بلكه دستيابي به تحليل‌ها و اخباري است كه نسل حاضر و آينده بتوانند فاكت‌هاي قابل اتكايي داشته باشند تا بتوانند قضاوت كنند و كارشناسان بتوانند براساس آنها شرايط داخلي و خارجي را با همديگر تطبيق دهند و ريشه حوادث را ارزيابي كنند.

اما ويژگي‌هايي كه ما را بر آن داشت تا با شما به گفت‌وگو بنشينيم اين بود كه شما پس از ورود به دانشكده فني در سال 1335 از فعالان انجمن‌اسلامي دانشجويان بوديد و از سال 1340 كه نهضت‌آزادي ايران تشكيل شد همواره از اعضاي فعال آن بوده‌ايد. تلاش‌هاي شما در جبهه‌ملي دوم نيز از خاطره‌ها فراموش نمي‌شود. در كنار همه اينها با بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق از نزديك آشنا بوديد. گفته مي‌شود در سال 1341 كه براي ادامه تحصيل در رشته حمل‌ونقل و ترافيك به آلمان رفتيد، به‌عنوان نماينده دانشجويان دانشگاه تهران سخنراني خود در كنگره كنفدراسيون لوزان را با شعار "اتحاد، مبارزه، پيروزي" آغاز كرديد و آن سخنراني، معروف و ماندگار شد. سپس براي ادامه تحصيل در رشته راه و ترافيك به امريكا رفتيد و براي كار پايان‌نامه دكتراي خود از آلمان به ايران سفر كرده بوديد كه ممنوع‌الخروج شده و موفق به اخذ درجه دكترا نشديد. از سال 1346 به بعد به مبارزات خود در داخل ايران ادامه داديد و به‌دنبال دستگيري مجاهدين در سال 1350 در ارتباط با كمك به زندانيان سازمان يك سال حبس شديد و از زمستان 52 تا پايان مرداد 53 همراه با شهيد رجايي با سازمان و آقاي ميثمي ارتباط فعالي داشتيد. قبل از پيروزي انقلاب جزو ستاد استقبال از امام بوديد و از اعضاي فعال دولت موقت به‌شمار مي‌رفتيد و مردم به خاطر دارند كه شما نخستين شهردار تهران پس از انقلاب بوديد. پس از حذف و كناره‌گيري دولت موقت از ساختار حاكميت، هيچ‌گاه صحنه مبارزات و تلاش‌هاي قانوني را ترك نكرده و در صحنه حضور داشته‌ايد. با اين پروسه و شاخصه‌هايي كه برشمرديم، شما مي‌توانيد از مقطع سال 60 چشم‌انداز شفافي براي ما و خوانندگان نشريه ترسيم كنيد.

£ بسم‌الله الرحمن الرحيم ـ همان‌طور كه شما اشاره كرديد، بحث‌هايي كه در نشريه مطرح مي‌شود و عموماً جنبه راهبردي دارد توانسته جايگاه بسيار بالايي در مطبوعات كشور پيدا كند، به نظر من ريشه‌يابي مسائل رخداد سي‌خرداد سال 60 يكي از بهترين تحليل‌ها و موضوعاتي است كه در مجله چشم‌انداز ايران منتشر شده و اگر مجموعه آنها جمع‌آوري بشود، مي‌تواند براي نسل جوان امروز ما و آينده بسيار مفيد باشد. من ابتدا مي‌خواهم به نكاتي در زمينه اهميت اين بحث اشاره كنم؛ خرداد سال 60 يكي از رخدادهاي كليدي حوادث بعد از پيروزي انقلاب بود و در مجموعه تحولات 27 سال گذشته بسيار تأثيرگذار بوده است و اين تأثيرگذاري هنوز هم ادامه دارد.

سي‌خرداد سال 60 موجب شد كه فضاي سياسي كشور راديكاليزه بشود؛ يعني شرايطي فراهم شد تا جرياني كه نمي‌خواست فضاي باز سياسي بعد از انقلاب استمرار يابد، بلكه مي‌خواست سلطه‌اش را بر جامعه حاكم بكند، بنابراين از اين رخداد بهره گرفت و فضاي سياسي را بست.

پيامد بعدي، انحراف در اصول و آرمان‌هاي اوليه انقلاب بود كه به‌تدريج شكاف بين ملت و حاكمان به‌وجود آمد و انقلابي كه ملت ما يكپارچه در آن حضور پيدا كرد و نه‌تنها در داخل كشور، بلكه در سطح جهاني افتخارآفرين بود و افكار عمومي دنيا را جلب كرد، به‌تدريج در مقابل افكارعمومي دنيا قرار گرفت. اين ضربه بسيار سنگيني به اعتبار ملي ما و به ارزش‌هاي انقلاب ما وارد كرد.

محور سوم اين است كه بعد از خرداد 60 بذرهاي خشونت، كينه، انتقام‌جويي و تفرقه‌جويي در جامعه شكل گرفت كه پيامدهاي ناگوار اين رخداد را كاملاً در تحولات بعد از سال 60 شاهد هستيم. اصلاً خشونت، انتقام‌جويي و تفرقه، خود نيز از پيامد‌هاي وقايع خرداد سال 60 است. پيامد محورهايي كه گفته شد به‌طور طبيعي اين بود كه انسجام مديريتي نتواند در كشور به‌‌وجود بيايد، امنيت سياسي، اجتماعي و قضايي كه بايد در جامعه باشد وجود نداشته باشد، بنابراين اجراي برنامه‌هاي توسعه كشور و پاسخ به مطالبات مردم امكان‌پذير نشود. بخشي از آسيب‌هاي اجتماعي كه امروز شاهد آن هستيم به‌دليل بحران مديريت و پيامد بحران‌هايي است كه بعد از سال 60 به‌وجود آمد و ما نتوانستيم برنامه توسعه واقع‌بينانه‌اي متناسب با نيازهاي كشور داشته باشيم. نكته ديگري هم همين‌جا اضافه كنم؛ ترورهايي كه در اين دوران شكل گرفت و افرادي از دوطرف دست به ترور و خشونت زدند، موجب ازهم‌پاشيدگي بسياري از خانواده‌ها شد و ناهنجاري‌هايي در جامعه به‌وجود آمد و اين يك بحث قابل ملاحظه اجتماعي است كه مي‌توانيم در جاي خود روي آن بحث كنيم.

آنچه در خرداد سال 60 رخ داد، به جريان روشنفكري ديني در ايران ضربه سنگيني وارد كرد؛ سازمان مجاهدين خلق بخشي از جريان روشنفكري ديني در ايران بود و اين بهانه را به دست جريان اسلام سنتي داد كه بعد از سال 60 تمام جريان‌هاي مرتبط با روشنفكري را سركوب بكند. تمام فشارهايي كه بر نهضت آزادي ايران و ديگر گروه‌هايي كه در اين طيف بودند وارد شد و با برچسب منافق و واژه‌هايي مشابه مورد تهاجم قرار مي‌گرفتند، يكي از اين پيامدهاست.

اگر بخواهيم اهميت اين رويداد را در بخش خارجي بررسي كنيم، شاهد سوءاستفاده بيگانگان از اين رخداد خواهيم بود. سازمان مجاهدين كه يك جريان ضدامپرياليست بود و در سال‌هاي قبل از انقلاب نقش موثري در تقويت جنبش ضداستبدادي و ضداستعماري در كشور ما داشت، بعد از خرداد 60 عملاً مجبور شد كه هم رهبرانش و هم كادرهايش از مملكت خارج بشوند و در اختيار كشورهاي بيگانه قرار بگيرند و به نوعي به دامن امپرياليسم پناه ببرند. قرارگرفتن اينها در كنار صدام يكي از سوءاستفاده‌هايي است كه بيگانگان از اين جريان اجتماعي كردند و هنوز هم از بقاياي سازمان به‌عنوان يك اهرم فشار عليه منافع ملي ايران استفاده مي‌كنند.

بنابراين مجموعه اين محورها نشان مي‌دهد كه اين موضوع از جنبه‌هاي مختلف قابل اهميت است و جا دارد كه اين بحث توسعه پيدا بكند تا واقع‌بينانه ريشه‌يابي بشود. بدون اين‌كه اشخاص را هدف قرار بدهيم بايستي جريان‌شناسي و علت‌شناسي كنيم و بگوييم كه بالاخره چه كسي مقصر است. اگر نتوانيم بگوييم چه كسي مقصر است، نمي‌توانيم پيشگيري كنيم. اين‌كه مي‌گويم "چه كسي" نه به‌عنوان شخص، بلكه بايد بگوييم "چه خط‌مشي‌" و "چه بينشي" در اين مجموعه مقصر بوده است.

¢ ما هم به‌دنبال درك خطاي استراتژيك هستيم، نه اين‌كه روي فرد خاصي دست بگذاريم، چون خطاها قابل اصلاح‌اند. مثلاً احمد شاه مسعود در افغانستان اشتباهات زيادي داشت، ولي حالا به‌عنوان قهرمان ملي افغانستان مطرح است، چون خط‌مشي‌ او در مراحل بعدي تصحيح شد. افراد مي‌توانند خط‌مشي را تغيير بدهند و اصلاح كنند.

£ و اما ريشه‌ها؛ من فكر مي‌كنم بعد از انقلاب مشكلاتي با سازمان مجاهدين خلق وجود داشت و خرداد 60 اوج اين رويارويي است. ريشه‌هاي اين مشكلات را بايد در مسائل داخل زندان جست‌وجو كنيم، شرايطي كه بعد از سال 50 بيش از 90درصد كادرهاي سازمان بازداشت شدند. از اين به بعد است كه به‌تدريج ريشه‌هاي اين مشكل خود را نشان مي‌دهد. حدود سال‌هاي 54ـ53 به‌تدريج اين تقابل در داخل زندان به‌وجود مي‌آيد كه در مصاحبه‌هايي كه قبلاً داشته‌ايد اين بخش خوب باز شده است. بخصوص كساني كه حضور عيني در داخل زندان‌ها داشته‌اند، توانسته‌اند به‌طور مستند اين مسائل و فرايند اين مشكل را در داخل زندان باز كنند. من مسائل داخل زندان را با حساسيت خاصي دنبال مي‌كردم؛ اين‌طور به نظر مي‌رسد كه كادرهاي سازمان در داخل زندان مرزبندي‌هايي را به‌وجود آوردند كه موجب شد اين دو جريان اسلامي يعني سازمان مجاهدين ـ به‌عنوان جريان روشنفكر ديني ـ و زندانياني كه ـ چه روحانيون و چه افراد و گروه‌هاي ديگر ـ تفكر اسلام سنتي داشتند، نتوانند تعادلي در داخل زندان به‌وجود بياورند و تعامل مثبتي داشته باشند. دليل آن هم خيلي روشن است؛ سازمان مجاهدين خودشان را پيشتاز مي‌دانستند و اين داعيه را داشتند كه بقيه نيروهاي اسلامي اعم از روحانيت يا ديگران، به‌نوعي بايستي زيرمجموعه سازمان باشند و سازمان آنها را مديريت بكند. من در سال‌هاي 51ـ50 بارها از نزديك شاهد چنين نگرشي بودم كه اشاره خواهم كرد. در مصاحبه‌ها همه اين مطلب را تأييد مي‌كنند كه كادرهاي سازمان به‌عنوان يك هژموني در داخل زندان مطرح بودند. همه مي‌دانند كه آقايان منتظري، رباني شيرازي، هاشمي رفسنجاني، طالقاني و افرادي از موتلفه و از حزب ملل اسلامي و حتي افراد بسيار نزديك به سازمان مثل شهيد رجايي كه در سال‌هاي قبل از 50 تا 53 كه دستگير شد، چه خدمات باارزشي براي سازمان انجام داده بود و زير شكنجه بيشترين مقاومت‌ها را كرد و هيچ‌گونه اطلاعاتي هم در اختيار ساواك قرار نداد، در داخل زندان چگونه مورد بي‌مهري از طرف كادرهاي سازمان قرار گرفت، من اين را يك خطاي استراتژيك مي‌دانم؛ به اين معني كه به لحاظ تاريخي و در طول صدسال گذشته، روشنفكران ديني همواره ضمن حركات اصلاحي با روحانيت تعامل داشتند و هيچ‌گاه در مقابل روحانيت قرار نگرفته‌اند. بعد از شهريور 20 در بررسي عملكرد طالقاني و بازرگان مي‌بينيد كه انديشه خودشان را مطرح كرده‌اند و حتي در مقاطع مختلف حرف‌هاي خيلي تندي هم زده‌اند ـ مثلاً مطالبي كه در "راه‌طي‌شده" مرحوم بازرگان مطرح شده بود مورد پذيرش حوزه سنتي نبود ـ اما هيچ‌گاه نهادهاي روشنفكر ديني در فكر تقابل با حوزه نبودند، بلكه به فكر تعامل و حركت تعالي‌بخش بودند. نه‌تنها نمي‌خواستند آنها را سركوب بكنند يا زيرمجموعه خود قرار بدهند، بلكه مي‌خواستند دست آنها را بگيرند و بالا بياورند. نمونه زنده‌اش كار باارزشي است كه آقاي روح‌بخش انجام داده و نشر صمديه آن را منتشر كرده است: "تعامل نهضت‌آزادي با روحانيت" كه نشان مي‌دهد چگونه در حوادث سال 41 رهبران نهضت‌آزادي ايران، هم در گفت‌‌وگوهاي خصوصي و هم در بيانيه‌هاي خود، روي ديدگاه‌هاي سنتي حوزه تأثير گذاشتند، به‌گونه‌اي كه برخي از آنها به طرف حركت ضداستبدادي تمايل پيدا كردند. اين نمونه‌اي است از برخورد تعالي‌بخشي كه روشنفكران ديني با حوزه و روحانيت داشته‌اند. كادرهاي سازمان مجاهدين نتوانستند اين تجربه تاريخي را در داخل زندان حفظ كنند و يك تعامل تعالي‌بخش با روحانيون و نمادهاي روشنفكر جريان سنتي كه در داخل زندان بودند به‌وجود بياورند. از اين بابت من به لحاظ تاريخي سازمان مجاهدين را مقصر اصلي قلمداد مي‌كنم كه نتوانستند پيوند خودشان را با روشنفكران ديني تاريخ معاصر ايران هماهنگ بكنند و اين اشتباه استراتژيك را در داخل زندان انجام دادند و زمينه‌هاي اين تقابل را در داخل زندان به‌وجود آوردند كه بعد از انقلاب اين تقابل به عرصه‌هاي عمومي كشيده شد.

¢ در سال 57 شما از يك سو با موجي كه از زندان بيرون مي‌آمد ارتباط داشتيد و از سويي ديگر با نيروهايي كه در تحركات انقلابي آن مقطع فعال بودند. آيا نمي‌شد تعامل خوبي را مطرح كرد كه مسائل زندان به بيرون كشيده نشود؟ مرحوم طالقاني مي‌گفت به دوستان بگوييد كه "زندان حوزه محدودي است، تنگ‌نظري هم آنجا رشد مي‌كند . مردم يك انقلاب وسيع توحيدي كرده‌اند، سعي كنيد مسائل درون زندان به انقلاب‌كشيده نشود." چرا به توصيه مرحوم طالقاني‌توجه نشد؟ آيا اين امكان نبود‌كه جلوي اين حركت غير‌ارادي گرفته شود؟

£ امكانش بود و در اين زمينه كارهايي هم انجام شد، اما پيش از آن اجازه بدهيد كه صحبتم را ادامه بدهم و ضمن توضيح بعضي از رخدادهاي بعد از انقلاب به ديگر خطاهاي استراتژيك سازمان بپردازم.

خطاي استراتژيك سازمان را در پيش از انقلاب و در درون زندان توضيح دادم. نكته بعدي مسائل ايدئولوژيك سازمان است كه بايد قدري به آن بپردازيم. پايه‌گذاران سازمان، مرحوم حنيف‌نژاد، سعيدمحسن، بديع‌زادگان و بقيه كادرهايي كه به سازمان پيوستند، همه از اعضاي انجمن‌اسلامي دانشجويان بودند. با مطالعات قرآني و اسلامي آشنا بودند، بعد هم عموماً عضو نهضت‌آزادي بودند. من هم افتخار داشتم كه در دانشكده فني مسئول اين دوستان باشم. من اين توفيق را داشتم كه از سال 1336 به بعد با محمد حنيف‌نژاد، سعيدمحسن، لطف‌الله ميثمي و چند نفر ديگر از دوستان جلسات قرآن داشته باشيم كه عموماً در دانشكده كشاورزي كرج و زمستان‌ها در منزل ما در تهران برگزار مي‌شد. مجموعه اين تلاش‌ها اين دستاورد را داشت كه اين كادرها با زبان قرآن آشنا شدند و كار پژوهشي و تحقيقاتي روي قرآن انجام مي‌دادند.

بعد از سال‌هاي 43ـ42 كه به جمع‌بندي تغيير استراتژي مبارزه رسيدند، باز هم مطالعات اسلامي خودشان را دنبال كردند و با مرحوم بهشتي هم ارتباط داشتند كه ايشان آنها را به كتاب‌هاي مهندس بازرگان ارجاع داد و به مطالعه "راه‌طي‌شده" توصيه كرد. اما مجموعه اين مطالبات آنان را ارضا نكرد و كافي نبود. اينها به ادبيات سياسي و انقلابي كه در دنيا وجود داشت روي آوردند و با پشتوانه توان ذهني بسيار بالا توانستند ادبيات ماركسيستي و علم انقلابي آن روز ـ انقلاب‌هاي اكتبر، چين، كوبا، الجزاير و منابع آن روزها را مرور كنند. حتي در بحث‌هاي تئوريك، گاه از بچه‌هاي سازمان چريك‌هاي فدايي خلق هم قوي‌تر بودند و مي‌توانستند آنها را به چالش بكشند. همين مجموعه، كادرهاي همه‌جانبه سازمان را شكل دادند كه هم پايه‌هاي تفكر ديني و مباني اسلامي‌شان قوي بود و هم توانسته بودند علم انقلاب و دستاوردهاي بشري را فرا بگيرند. تا اينجا مشكلي براي سازمان وجود نداشت. اما بعد از سال 50 و دستگيري‌ها و عضوگيري‌هايي كه بعدها انجام شد ـ ناچار در خانه‌‌هاي امن كه فاقد مطالعات اسلامي كافي بودند ـ به‌تدريج مشكلات ايدئولوژيك شروع شد. منابعي را كه اينها در اختيار داشتند و ساده‌تر بود منابع ماركسيستي بود و بيشتر در اين زمينه كار مي‌كردند. اين را هم بگويم كه كتاب‌هايي را كه كادرهاي اوليه و همه‌جانبه تدوين كردند كتاب‌هاي باارزشي بود، مثل "شناخت"، "راه‌انبيا ـ راه‌بشر" و "راه حسين". اينها دستاوردهاي ارزشمند فكري كادرهاي سازمان است كه در آن دوران توانست در آموزش كادرها بسيار موثر باشد، بويژه مطالعاتي كه در سازمان روي قرآن و نهج‌البلاغه شده بود. ما سال 50 اين تأثيرگذاري را در زندان مي‌ديديم. خود من و افرادي مثل آقاي هاشمي رفسنجاني كه از بيرون سازمان به سازمان نگاه مي‌كرديم، بسيار تحت‌تأثير توانايي‌ بچه‌هاي سازمان بوديم. هر مطلبي كه مي‌خواستند، درمجموعه خطبه‌ها و نامه‌هاي نهج‌البلاغه پيدا مي‌كردند. آنقدر به آيات قرآن و خطبه‌ها و نامه‌هاي نهج‌البلاغه اشراف داشتند كه به صورت موضوعي مي‌توانستند از آيات قرآن استفاده كنند. اين يك سرمايه بزرگ بود. البته بعضي از آثار مثل اقتصاد به زبان ساده كه مرحوم محمود عسگري‌زاده آن را تهيه كرده بود، ترجمه ادبيات ماركسيستي بود كه در ادبيات سازمان وارد شده بود. بيشتر قسمت‌هاي كتاب "امام حسين" هم برگرفته از كتاب "عاشورا"ي دكتر آيتي است و درواقع مواضع سازمان را كه يك تحليل طبقاتي است، در مقدمه آن آورده است؛ يعني تركيبي است از مطالعات و منابع اسلامي و تأثراتي كه سازمان از مطالعات ماركسيستي گرفته بود.

تا اين مرحله سازمان تعادل داشت. كادر‌هايش هم تعادل داشتند. اما بعد از سال 51 اين تعادل به هم خورد. بعد از اعدام‌ها و عضوگيري‌هاي جديد كه عمق اعتقادي و فكري محكمي نداشتند، گرايش به سمت ماركسيسم بيشتر شد. شايد در همين‌جا مناسب باشد خاطره‌اي را كه از سال 50 دارم بازگو كنم. موقعي كه من بازداشت شدم، بعد از شكنجه و سلول انفرادي به سلول 325 منتقل شدم. در آنجا مدتي با رضا باكري بودم؛ او جوان بسيار خوش‌فكر و خوش‌حافظه‌اي بود و اطلاعاتي كه از سازمان مي‌داد براي من بسيار جالب بود. اما نكاتي را مي‌گفت كه براي من بسيار شوك‌آور بود و همان‌موقع به من ضربه روحي زد. رضا باكري مي‌گفت "اگر ما مسلمان خوبي نباشيم، ماركسيست خوبي هستيم." اين براي من خيلي سنگين بود. مقداري تأمل كردم تا آمديم به زندان قزل‌قلعه. در آنجا آزاد بوديم، اتاق عمومي بود و با همديگر گفت‌وگو مي‌كرديم. من در آنجا با آقاي هاشمي گفت‌وگو داشتم. به ايشان گفتم من با اين بچه‌ها ارتباط داشتم، چنين زاويه انحرافي را در ايدئولوژي و بينش اين بچه‌ها مي‌بينم، ضمن شگفتي‌هايي كه اين بچه‌ها آفريدند من احساس خطر مي‌كنم. آقاي هاشمي گفت: "نه، جاي هيچ نگراني نيست. اين بچه‌ها برجسته‌ترين فرزندان تاريخ اسلام هستند كه من بعد از تاريخ صدر اسلام سراغ دارم." آقاي هاشمي آنچنان تحت‌تأثير تلاش‌هاي فكري و اقدامات عملي كادرهاي سازمان بود كه هر چه من اصرار مي‌كردم كه اين يك زاويه انحرافي است و من نگران هستم، مي‌گفت "اصلاً جاي نگراني نيست، اينها خودشان، خودشان را ترميم مي‌كنند و در طي زمان خودشان را اصلاح خواهند كرد." ما را به زندان عشرت‌آباد منتقل كردند. آنجا در راهرو با هم قدم مي‌زديم و صحبت مي‌كرديم. اتفاقاً رضا باكري هم به آنجا آمد. ما با آنها هم اين بحث را داشتيم و من ديدم افراد ديگري هم هستند كه در گفت‌وگوهاي خصوصي همين نظرات رضا باكري را مطرح مي‌كردند. وقتي از نزديك با آنها صحبت مي‌‌كرديم، مطرح مي‌كردند كه بيشتر اتكاي ما به انقلاب است، انقلاب هم علمي دارد و ماركسيسم علم انقلاب است. درواقع به نوعي مطرح مي‌كردند كه ما راه بشر را دنبال مي‌كنيم و به هر حال به راه انبيا مي‌رسيم. اين ديدگاهي بود كه آن زمان داشتند. طبيعي هم بود، چون اين طرف منابع فراواني بود كه در اختيارشان بود، اما آن طرف سخت بود و دسترسي به مباني محكم قرآني و اسلامي كه بتواند اين موضوع را تحليل بكند و اولويت‌ها را تشخيص بدهد، واقعاً كار سنگيني بود. جالب اين است كه در سال 52 كه من آزاد شدم، در ارتباط با شركت كارآموز كه يك كار اجتماعي بود، باز هم با آقاي هاشمي رفسنجاني ديداري داشتم. آنجا مجدداً همان بحث را دنبال كردم و گفتم آقاي هاشمي! من نگران اين زاويه انحرافي هستم و هر چه جلو مي‌آيم اين مشكل وسيع‌تر مي‌شود. ولي آقاي هاشمي باز هم به‌طور مطلق كادرهاي سازمان را حمايت مي‌كرد و مي‌گفت من به‌هيچ‌وجه نگران اين بحث‌ها نيستم و اينها خودشان را اصلاح خواهند كرد.

بنابراين يكي از ريشه‌هاي "خرداد60" مسائل ايدئولوژيك سازمان است كه اين در كادرهاي اوليه مشكل‌زا نبود و در كادرهاي بعدي ايجاد مشكل كرد و در داخل زندان با همان مباني ايدئولوژيك احساس وظيفه مي‌كردند كه بايد با جريان اسلام سنتي تقابل بكنند.

¢ كدام جريان از سازمان وارد اين تقابل شد؟ جرياني كه تغيير ايدئولوژي داد يا جرياني كه مذهبي باقي مانده بود؟ در گفت‌وگوهايي كه با آقايان معاديخواه و محمدي گرگاني داشتيم، تأكيد روي جريان مذهبي مانده سازمان مثل مسعود رجوي و موسي خياباني بود.

£ همين كادرها به علت زمينه‌هاي ايدئولوژيك، خودشان را به چريك‌هاي فدايي خلق نزديك‌تر مي‌ديدند تا اسلام سنتي.

¢ به نظر شما اين دومين خطاي استراتژيك آنها بود؟

£ بله، به‌جاي ‌آن ‌كه با اسلام سنتي تعامل‌ تعالي‌بخش داشته باشند، ‌‌‌خودشان ‌را با ‌‌چريك‌هاي فدايي‌خلق نزديك‌تر ‌مي‌ديدند. اين‌ ‌‌امر ‌طبيعي‌ بود، ‌براي اين‌‌كه در برنامه‌هاي خودشان هما‌هنگي‌ استراتژيك‌ مي‌ديدند.به نظر من اين هم يكي از مشكلات كليدي و خطاي استراتژيك است كه زمينه‌ساز بر‌خورد‌هاي خرداد‌60بود. طبيعي بود وقتي روحانيون وكادر‌هاي اسلام سنتي از جمله موتلفه و آدم‌هاي پراكنده ديگر در داخل زندان مي‌ديدند كه سازمان، يك: دنبال هژموني است، دو: به لحاظ ايدئولوژيكي با ماركسيست‌ها نزديك‌تر هستند، وقتي انقلاب پيروز شده بايد با آنها برخورد بكنند و آنها را از خودشان ندانند. توضيح درخصوص آشنايي با آقاي اسدالله لاجوردي كه به‌عنوان نماد جريان اسلام سنتي در زندان است، به فهم اين خطاي استراتژيك كمك مي‌كند. من آقاي لاجوردي را قبل از سال 1350 نمي‌شناختم. سال 50 در زندان شماره چهار قصر پيش من آمد و گفت مي‌دانيد من كه هستم؟ گفتم نه، شما را نمي‌شناسم. گفت "سال‌هاي 40ـ37 كه شما در مسجد قنات‌آباد خيابان مولوي سخنراني مي‌كرديد ـ آنجا محله‌ ما بود و جلساتي داشتيم، چون من آن‌موقع دانشجو بودم در آنجا سخنراني مي‌كردم ـ آنجا تحت‌تأثير سخنراني‌هاي شما قرار گرفته بودم." غلو هم مي‌كرد و مي‌گفت "ما شما را هميشه به‌عنوان يك الگو قرار داده بوديم. دانشجوي مسلماني كه با معارف اسلامي و قرآن آشناست و ما را تحت‌تأثير قرار داده بود." اولين باري كه با آقاي لاجوردي آشنا شدم، آنجا بود. آقاي لاجوردي از گروه‌هاي مبارز و كسبه بازار بود كه مقداري هم با مباني اسلامي و فقهي و جامع‌المقدمات آشنايي داشت. در زندان چنين آدمي مورد تحقير قرار مي‌گرفت. تحقيري كه كادرهاي سازمان نسبت به اين افراد داشتند، آقاي محمدي گرگاني خيلي خوب در گفت‌وگوي خود به آن اشاره كرده است. مرحوم رجايي هم به همين بلا گرفتار شد. ايشان نمي‌توانست سوابق همكاري‌اش با سازمان را در داخل زندان علني بكند، براي اين‌كه در بازجويي‌هايش ارتباط با سازمان را انكار كرده بود. به لحاظ اجتماعي هم به بچه‌هاي بازار نزديك بود. با انجمن‌اسلامي مهندسين، دبيرستان كمال و هنرستان كارآموز همكاري و همفكري داشت و با مرحوم طالقاني و آقاي هاشمي هم نزديك بود. انتظار داريد افراد مبارزي از اين دست كه در داخل زندان مورد تحقير قرار گرفته‌اند، بعد از آزادي چه واكنشي داشته باشند؟! بنابراين بخشي از ريشه‌هاي تقابل خرداد 60 را ما بايد در رفتار كادرهاي سازمان در داخل زندان به خاطر همين مسائل ايدئولوژيك ارزيابي بكنيم.

سومين محور از ريشه‌هاي خطاي استراتژيك، مسائل خصلتي است؛ مشكلات خصلتي يكي از آفت‌هاي سازمان‌هاي مبارز است.

وقتي از زندان كميته مشترك به بند 3 زندان قصر رفتم، مسعود رجوي ـ كه احتمالاً دورادور با من آشنا بود ـ خودش را به من معرفي كرد. در حياط حدود يك ربع ساعت با هم قدم زديم. گفت: من با سوابق شما آشنا هستم و مي‌دانم كه در خارج از كشور بوده‌ايد، ما خيلي به شما علاقه‌مند هستيم. به‌نوعي مي‌خواست خيرمقدم بگويد. سپس شروع كرد درباره خودش صحبت كردن. صحبت ما بيش از بيست‌دقيقه‌ طول نكشيد، بلافاصله بدون اين‌كه اتفاقي بيفتد بدون صحبت و يا خداحافظي از پيش من رفت و ديگر هم با من صحبت نكرد. از نوع رفتاري كه با من داشت، عجب و خودبزرگ‌بيني را كاملاً در رفتارش مي‌ديدم. اين، تنها برداشت من نبود، افراد ديگري هم كه در آنجا بودند چنين برداشتي داشتند.

¢ چه صحبت‌هايي بين شما ردوبدل شد؟

£ الان حافظه‌ام خيلي ياري نمي‌كند. آنچه خاطرم باقي‌مانده خودبرتر‌بيني او در صحبتي بود كه با هم داشتيم.

محور چهارمي كه به‌عنوان ريشه مشكلات و خطاهاي استراتژيك بايد ذكر كنم اين بود كه سازمان خودش را قدرت مطلقه مي‌ديد. يعني سازمان خودش را برتر از ديگران مي‌ديد و انتظار داشت كه رهبري تمام سازمان‌هاي مبارز و انقلابي زير نظر سازمان باشد و خودش را محق مي‌دانست كه بعد از پيروزي، رهبري انقلاب را در دست داشته باشد. من به بعضي از رفتارهايي كه اين خصوصيت را نشان مي‌دهد اشاره مي‌كنم؛ من در سال 1357 مسئول تبليغات ستادهاي راهپيمايي ازجمله راهپيمايي‌هاي معروف تاسوعا و عاشورا بودم. در ستاد استقبال از امام هم مسئول تبليغات بودم. جمعي كه در اين ستاد كار مي‌كردند عبارت بودند از: مهندس صباغيان مسئول برنامه‌ريزي، آقاي تهرانچي مسئول انتظامات، آقاي شاه‌حسيني مسئول تداركات ـ ما چهارنفر از نيروهاي ملي و مسلمان بوديم ـ و سه‌نفر روحاني، مرحوم شيخ فضل‌الله محلاتي رابط روحانيت با ستاد، مرحوم مفتح سخنگو و مرحوم مطهري رئيس ستاد. كار سازماندهي، تبليغات، برنامه‌ريزي و انتظامات و تداركات با ما بود. در ستاد مطرح شد كه انتظامات را در آن شرايط چگونه انجام بدهيم. قرار بود آقاي خميني در آن فضاي نظامي كه فرمانداري نظامي حاكم بود به ايران بيايد. صحبت شد كه ما بايد بتوانيم امنيت آن اجتماع عظيمي را كه قرار بود به استقبال ايشان بيايند تأمين كنيم. پيشنهاد شد كه از سازمان در اين امر كمك گرفته شود. دوستان ما با افرادي از سازمان مذاكره كردند. آنها پس از بررسي موضوع جواب دادند كه ما به شرطي آماده هستيم بياييم كه كل انتظامات در اختيار ما باشد و حاضر نشدند بپذيرند كه همراه و كنار ديگران برنامه‌ريزي كنند و كار مشترك انجام بدهند. آنها نپذيرفتند كه غير از آنها كساني ديگر هم هستند كه توانايي كار دارند و مي‌شود با آنها تقسيم كار كرد.

اين اولين برخوردي بود كه ما در ‌آستانه انقلاب با آنها داشتيم. ما از آنها خواستيم به‌عنوان يك نيروي باارزش در كارها مشاركت كنند. اما آنها به فكر مشاركت نبودند. افراد سازمان هر جا كه بودند مي‌خواستند هژموني داشته باشند و به‌طور مطلق كارها را در اختيار داشته باشند. سازمان بعد از انقلاب سازماندهي خودش را انجام داد و تمام تلاششان اين بود كه با گسترش سازماندهي خودشان، كنترل كل انقلاب را در دست بگيرند.

مورد ديگري كه به خاطر دارم اين است كه حدود اوايل شهريورماه 1358 ـ ده يا پانزده روز پيش از فوت مرحوم طالقاني ـ براي انجام مشورت درباره مسائل شهر تهران به ديدار ايشان رفتم، مرحوم طالقاني بسيار برافروخته و ناراحت بود. پرسيدم چه شده است؟ پاسخ داد "پيش از شما با آقاي مسعود رجوي جلسه داشتيم. واقعاً اينها بچه‌اند! به آنها گفتم اين عمامه‌اي كه روي سر من است بولدوزر است. آدم عاقل در مقابل بولدوزر قرار نمي‌گيرد، بلكه از كنار آن عبور مي‌كند. چرا شما داريد زمينه‌هاي تقابل با آقاي خميني و روحانيت را فراهم مي‌كنيد؟ اين به ضرر شماست."

خاطره ديگري هم دارم كه اين موضوع را به‌طور مستند منعكس مي‌كند؛ ارديبهشت سال 60 بود كه دونفر از بچه‌هاي سازمان ـ كه فكر مي‌كنم يكي از آنها علي‌محمد تشيد بود و ديگري را هم به خاطر ندارم ـ به منزل ما آمدند. كار من بسيار فشرده و سنگين بود، با اين وجود هماهنگ كردم، چون مي‌دانستم كار مهمي دارند كه به ديدن من مي‌آيند. در اين ديدار گفتند "ما برنامه‌ريزي و سازماندهي كرده‌ايم. قرار است كه راهپيمايي گسترده‌اي در شهر تهران داشته باشيم و پيش‌بيني ما اين است كه بعد از راهپيمايي، مردم به ما خواهند پيوست و ما مي‌توانيم قدرت را به دست بگيريم." توضيحات مفصلي درباره موضوع دادند و درواقع درخواست هماهنگي داشتند. به ايشان گفتم من با اين تحليل شما موافق نيستم و برنامه شما با شكست روبه‌رو خواهد شد. مثالي براي ايشان زدم؛ گفتم فتيله چراغ شما در روغن روشنفكران است، اما فتيله چراغ آقايان در روغن توده مردم است. كدام روغن روشنايي بيشتري مي‌تواند داشته باشد؟ شما چقدر هزينه و سرمايه‌گذاري كرده‌ايد تا اين كادرها را تربيت كرده‌ايد؟ تعداد شما محدود است، اما آن طرف به توده مردم متصل است و هزينه‌اي هم برايش نمي‌پردازد، به سرعت مي‌تواند جايش را پر كند. مطمئن باشيد كه در اين تقابل با شكست روبه‌رو خواهيد شد. اما از من نپذيرفتند.

¢ شما برايشان ارزيابي نظامي كرديد؟

£ بله تحليل نظامي ـ سياسي. صحبت مفصل بود، نتيجه اين ديدار همان بود كه عرض كردم. پيش از آن در تيرماه سال 59، نهضت آزادي كنگره‌اي برگزار كرده بود. مصوبات كنگره نشان مي‌دهد كه ما با هر نوع برخورد خشونت‌آميز مخالف و معتقد به مبارزه قانوني، علني و مسالمت‌آميز بوديم و با شرايط بعد از انقلاب، به‌هيچ‌وجه برخورد نظامي را قابل توجيه نمي‌ديديم. با همين تحليل من تصريح كردم كه شما نمي‌توانيد در اين كار موفق بشويد. متأسفانه به‌علت جزميت تفكر و هژموني سازماني كه داشتند و تضاد ايدئولوژيكي كه با روحانيت و اسلام سنتي ـ كه مديريت انقلاب را عمدتاً به‌دست گرفته بودند ـ داشتند، نوعي رسالت تاريخي براي خودشان قائل بودند و خود را محق مي‌دانستند كه به هر قيمتي جايگزين بشوند. اين تفكر سي‌خرداد را به‌وجود آورد و آن هزينه سنگين را هم براي خودشان، هم براي خانواده‌هايشان، هم براي روشنفكران ديني، هم براي جامعه و هم براي انقلاب به‌وجود آوردند كه هنوز هم ما داريم اين هزينه‌ها را مي‌‌پردازيم.

¢ تا اينجا چهار نوع خطاي استراتژيك را مطرح كرديد و همچنين به ريشه‌هاي دورتر پرداختيد. خوب است به علت‌‌هاي نزديك‌تر هم اشاره‌اي داشته باشيد.

£ خرداد 60 نقطه‌عطفي است در فضاي سياسي بعد از انقلاب؛ اين حادثه موجب شد كه زمينه براي بسته‌شدن فضاي سياسي جامعه فراهم بشود، فشار بر احزاب و گروه‌هاي سياسي به‌تدريج تشديد شد، به‌طوري‌كه تقريباً همه گروه‌هاي سياسي كه درون حاكميت نبودند، زير فشارهاي مختلف مجبور شدند فعاليت‌هاي خود را متوقف بكنند. حتي حزب‌توده هم كه خودش را در تحليل‌ها در كنار حزب جمهوري‌اسلامي و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي معرفي مي‌كرد، با اطلاعاتي كه به‌ظاهر انگليس‌ها از طريق سفارت خود در پاكستان به حاكميت دادند ـ و كل سازمانشان لو رفت ـ از عرصه سياسي ايران خارج شد. نهضت‌آزادي ايران به خاطر حضور مهندس بازرگان، دكترسحابي، احمد صدر حاج‌سيدجوادي و جمعي از مديران اول انقلاب تحمل شدند و اين مجموعه ايستاد و هزينه‌هاي سنگيني را در دهه شصت پرداخت كرد.

اقداماتي را كه مهندس بازرگان و نهضت‌آزادي ايران در سال‌هاي قبل و بعد از خرداد شصت انجام دادند، در چند محور عرض مي‌كنم؛

محور اول اين است كه نهضت از يك‌سو با سازمان مجاهدين خلق ارتباط تاريخي داشت، زيرا پايه‌گذاران سازمان از اعضاي نهضت بودند و بعد از 15 خرداد سال 42 و تحليلي كه از شرايط جديد كشور داشتند خود به‌ جمع‌بندي مبارزه مسلحانه رسيدند و ارتباط خودشان را با نهضت قطع كردند. بنابراين نهضت نمي‌توانست نسبت به سرنوشت سازماني كه وابسته به جريان روشنفكري ديني بود بي‌تفاوت باشد. ازسوي ديگر نمي‌توانست رفتارهاي ناعادلانه حاكمان با سازمان را تأييد بكند. سازمان مجاهدين به‌دنبال قدرت مطلق بود، روحانيت هم همين‌طور. نهضت‌آزادي تماميت‌خواهي هيچ‌كدام از دو گروه را در راستاي منافع ملي ارزيابي نمي‌كرد و طبق روش ديرين خود انتظار داشت كه همه گروه‌هاي سياسي در جامعه حضور داشته باشند، فضا باز و آزاد باشد و مردم خود انتخاب كنند. وقتي فضا بسته شد، فشار زيادي روي نهضت بود كه بيانيه‌اي بدهد و عملكرد سازمان مجاهدين خلق را با ذكر نام محكوم بكند. نهضت‌آزادي ايران هرگز چنين بيانيه‌اي نداد كه به اسم، سازمان مجاهدين را محكوم كند. اما نهضت از همان سال 59 خط‌مشي‌اي را تدوين كرده بود كه با خط‌مشي سازمان مجاهدين كاملاً مغايرت داشت و دارد؛ نهضت، مبارزه قانوني، علني و مسالمت‌آميز را در چارچوب قانون و فضاي باز و دموكراتيك مي‌‌خواست. يكي از اقداماتي كه انجام شد، نامه مهندس بازرگان بود باعنوان "فرزندان مجاهد و مكتبي". محتواي نامه را نگاه كنيد؛ هم سرزنش مجاهدين است و هم نكوهش نيروهاي مكتبي، حاكميت و حزب‌اللهي. از يك‌سو هر دو را تأييد مي‌كند كه شما همه فرزندان اين مملكت هستيد و بايستي در كنار هم براي پيشبرد برنامه‌هاي انقلاب كمك بكنيد و از سوي ديگر به هر دو اعتراض دارد كه هر دو دنبال خشونت و تندي هستيد و از خشونت و تندي چيزي درنمي‌آيد. وقتي شما هر دو طرفدار خشونت هستيد نبايد همديگر را شماتت بكنيد، همين روش شماست كه دشمني‌‌ها و درگيري‌ها را در كل كشور به‌وجود آورده است. مهندس بازرگان در آن نامه اين هشدار را مي‌دهد كه اگر اين روش را ادامه بدهيد، مملكت را به سوي قهقرا مي‌بريد. اين پيش‌بيني مهندس بازرگان قبل از خرداد 60 است و كوشش شده كه منصفانه و متعادل نسبت به هر دو گروه متخاصم بعد از انقلاب اظهارنظر بشود.

همان‌طور كه اشاره كردم، بعد از خرداد 60، يكي از فشارهايي كه هم در سطح رسانه‌اي و هم در بازجويي‌هايي كه در بازداشت‌هاي سال‌هاي 67 و 69 و حتي 80 به ما وارد مي‌شد همين موضوع بوده است كه چرا شما رسماً سازمان مجاهدين خلق و عملكردشان را محكوم نكرديد. پاسخ ما اين بوده كه ما عملكردشان را به‌شدت محكوم كرده‌ايم، به‌دفعات هم محكوم كرديم، اما هيچ‌گاه نمي‌توانستيم و شرايط اجتماعي ايجاب نمي‌كرده كه عملكرد حاكمان را در خرداد 60 و بعد از آن نقد بكنيم. لذا منصفانه نبوده است كه ما يك‌طرفه بخواهيم سازمان مجاهدين و كادرهاي آن را كه در خرداد 60 آن تقابل را شكل دادند محكوم بكنيم. من فكر مي‌كنم به لحاظ تاريخي اين مواضع نهضت قابل دفاع باشد.

¢ آيا ترور شخصيت‌هايي مانند دستغيب، اشرفي اصفهاني و مدني كه سازمان مسئوليتش را مي‌پذيرفت محكوم مي‌كرديد؟

£ به اسناد نهضت مراجعه كنيد. در هر مورد طي بيانيه‌اي اين ترورها شديداً محكوم شده است، ازجمله به بيانيه محكوم‌كردن شهادت حضرت آيت‌الله صدوقي كه آن را عمل جنايتكارانه و ضدانساني توصيف كرده است مراجعه كنيد. (12/4/61)

فاجعه 7 تير و 8 شهريور و همچنين هرگونه توطئه براندازي جمهوري‌اسلامي طي بيانيه (1/2/61) محكوم شده است. همچنين در قطعنامه كنگره چهارم در آبان 1360 چنين آمده است: "نهضت‌آزادي ايران توطئه‌ها و تلاش‌هاي مذبوحانه و خائنانه را به هر شكلي و به هر اسمي از جانب هر فرد يا گروهي كه باشد محكوم نموده و آن را در جهت منافع دشمنان انقلاب و سياست‌هاي تجاوزكارانه خارجي مي‌داند."

¢ در مورد اعدام‌ها چه موضعي داشته‌ايد؟

£ نهضت در دي‌ماه 1367 بيانيه‌اي پيرامون اعدام عده‌اي از زندانيان سياسي صادر كرد و در آن شرايطي كه تعدادي از دوستان نهضت، آقايان مهندس هاشم صباغيان، خسرو منصوريان و بنده در زندان بوديم و دفتر نهضت بسته بود، نسبت به كشتار اسرا برخلاف قانون، عدالت و با‌بي‌رحمي ابراز انزجار و اعتراض شده بود. (اسناد سال 1367)

¢ آن‌طور كه در خبرها آمده بود مسعود رجوي از بيانيه نهضت‌آزادي در سال 67 خيلي ناراحت شده بود و گفته بود اي كاش اصلاً اين بيانيه را نمي‌دادند، منت هم نمي‌گذاشتند.

£ البته نهضت هميشه به‌طور مستقل و براساس تشخيص خود آنچه را كه حق تشخيص مي‌داد اظهار مي‌كرد. بديهي است كه اين مواضع براي خوشا‌يند كسي نبود. انتظار مسعود رجوي از مهندس بازرگان و نهضت‌آزادي ايران در آن نامه‌اي كه در سفر سال 1364 مهندس بازرگان به كنگره شرق‌شناسان كه در آلمان برگزار شد و بنده نيز همراه ايشان بودم، تبلور دارد كه پاسخ آن همان‌موقع داده شد. براي اطلاع از متن نامه و پاسخ آن به كتاب "در تكاپوي آزادي"، بنياد فرهنگي مهدي بازرگان، به‌كوشش آقاي حسن يوسفي اشكوري (جلد2) مراجعه شود.

استراتژي‌اي كه نهضت داشت اين بود كه به‌رغم همه فشارهاي حاكميت، حاضر نشد غيرمنصفانه و نابرابر اظهارنظر كند و براي اين كار همواره هزينه پرداخت كرده و تسليم فشارهاي نظامي ـ امنيتي نشده است. اما هميشه در تمام قطعنامه‌ها، كنگره‌ها و بيانيه‌ها نفس خط‌مشي خشونت و اقدامات سازمان را در سال‌هاي بعد از خرداد 60 همواره محكوم كرده است.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

¢ غير از نقش نهضت‌آزادي، نقش شخص خودتان را هم بفرماييد.

£ من براي اين‌كه نقش خودم را هم بگويم به سال‌هاي قبل از انقلاب اشاره مي‌كنم. چون در آن مقطع نقش فرد پررنگ‌تر بوده است و در گفت‌وگويي كه با دكتريزدي (در شماره 32) داشته‌ايد در اين مورد صحبت شده است. اين نكته را به آن بحث‌ها اضافه مي‌كنم كه من بعد از گذراندن دوره آموزشي در مصر به مدت شش ماه در بغداد مستقر بودم و در تجربه اجتماعي مفيدي با مسائل عراق و كشورهاي عربي آشنا شدم. دوره‌اي بود كه حدود دو ـ سه هفته بعد از اين‌كه من در بغداد مستقر شدم، امام هم از تركيه به عراق منتقل شد. من درواقع اولين ايراني بودم كه در نجف در كنار آقاي خميني بودم و به‌نوعي ارتباط ايشان را با دوستانمان در بيروت، قاهره و اروپا و امريكا تأمين كردم.

فكر مي‌كنم آشنايي با آقاي خميني و ديدگاه‌هايش، براساس همان مشي‌اي كه پيشگامان ما و پيشگامان نهضت‌آزادي ايران دنبال مي‌كردند و معتقد به يك تعامل تعالي‌بخش با اسلام سنتي بودند، در اين دوره شش‌ماهه در عراق شكل گرفت. اولين كار من، برنامه‌ريزي ديدار دكتريزدي و دكترچمران با آقاي خميني بود كه گزارش اين مذاكرات با دست‌خط خود دكتر چمران تهيه شده و در كتاب خاطرات دكترچمران آمده است و نشان مي‌دهد كه آن مذاكرات كاملاً در راستاي استراتژي تاريخي است و تعامل جريان روشنفكري را با مراجع و روحانيت نشان مي‌دهد. اين پل ارتباطي و ارتباطات بعدي دوستان ما در امريكا و اروپا در جريان پيروزي انقلاب با آقاي خميني در تكامل ارتباط بين روشنفكران ديني و مراجع و روحانيت بسيار اثربخش بود. از عوامل اصلي پيروزي انقلاب، همين تعامل، همكاري و سازماندهي مشترك جريان روشنفكر ديني و روحانيت و اسلام سنتي در كنار هم بود. پيش از سفر به عراق، من توقف كوتاهي در آلمان داشتم و اين همزمان با حضور مرحوم دكتربهشتي در آلمان و مركز اسلامي هامبورگ بود. به ديدار ايشان ـ كه از بخش روشنفكري روحانيت بود ـ رفتم و يك گزارش اجمالي از برنامه‌هايي كه داشتيم دادم. ايشان بايد در جريان برنامه‌هاي ما قرار مي‌گرفت تا به درخواست‌هاي ما پاسخ مثبت بدهد. به ايشان گفتم من بايد به عراق بروم، شما نامه‌اي بنويسيد و مرا به آقاي خميني ـ كه در بورساي تركيه بودند ـ معرفي كنيد. ايشان ضمن تمجيد و تقدير از پايداري آيت‌الله خميني به من پاسخ داد كه نمي‌توانم چنين نامه‌اي بنويسم، ايشان اهل گفت‌وگو نيست و فقه ايشان با فقه روشنفكري همخواني ندارد. هرچه اصرار كردم مفيد واقع نشد. نهايتاً نامه‌اي نوشتند و مرا به آقاي دكترمحمد صادقي تهراني معرفي كردند. آيت‌الله دكتر محمد صادقي ـ كه الان از مراجع قم هستند و رساله دارند ـ به خاطر فعاليت سياسي از ايران خارج شده بودند، مدتي در عربستان بودند و بعد به عراق آمده بودند. نامه مرحوم بهشتي در برقراري ارتباط با ايشان مفيد واقع شد. وقتي هم كه آقاي خميني به نجف آمدند، اعتماد اوليه را نسبت به ما پيدا كردند. مرحوم دكتربهشتي در شرايط سال‌هاي 45ـ44 نگرش متفاوتي نسبت به روحانيت داشتند و اين نگرش بعد از پيروزي انقلاب تغيير كرد. چون ايشان در قيد حيات نيستند، نمي‌توانيم در اين زمينه قضاوت داشته باشيم، اما خود همين رويداد و خاطره نگرش ايشان را نسبت به فقه سنتي و مراجعي كه فقه سنتي را دنبال مي‌كردند نشان مي‌دهد و قابل توجه است كه حتي افرادي مثل دكتربهشتي در فرايند برنامه‌هاي خودشان اين تعامل را در مرحله بعدي توسعه دادند، به‌طوري‌كه در كنار آقاي خميني قرار گرفتند و مبارزات را دنبال كردند.

خاطره ديگري هست كه شايد لازم باشد همين‌جا اشاره كنم؛ فروردين يا ارديبهشت 57، دكتربهشتي سفري به خارج از كشور داشتند و با افراد مختلف در امريكا و اروپا براي شكل‌گيري يك حزب بزرگ اسلامي مذاكره كردند. مرحوم بهشتي ضمن گزارش اين سفر در جلسه انجمن‌اسلامي پزشكان كه در منزل آقاي دكتر عباس نكوفر برگزار شد، سخنراني داشتند و گزارش سفر دادند. ايشان در اين سخنراني جمله‌اي گفتند كه درواقع جمع‌بندي سفرشان بود و نشان‌دهنده نوع ديدگاه اجتماعي ايشان در آن مقطع مي‌باشد. مفهوم آن جمله اين بود كه "حركت امروز ما خشم ملت است، خشم ملت هم سه بند دارد: (خ) خميني، (ش) شريعتي و (م) مجاهدين. مرحوم دكتربهشتي به دفعات در اين جلسه و هم بعدها نقل مي‌كردند كه مجاهدين از فرزندان بهترين خانواده‌هاي مسلمان جامعه ما هستند. دكتربهشتي در ارديبهشت سال 57 چنين ديدي نسبت به مجاهدين خلق داشتند.

كمي بياييم عقب‌تر، سال 50ـ49 از همان ايامي كه به‌تدريج شكل‌گيري سازمان مجاهدين در بيرون منعكس شد و اوج آن در شهريور سال 50 بود كه خبر بازداشت‌هاي گسترده پخش شد. جمع زيادي از روحانيون روشنفكر به حمايت سازمان مجاهدين آمدند؛ بخشي در عرصه اطلاع‌رساني و تبليغاتي و بخشي در عرصه كمك‌هاي لجستيك و مالي. مدرسه ‌رفاه كه عمدتاً توسط مسلمان‌هاي سنتي پايه‌گذاري شده بود و مرحوم دكتر باهنر، مرحوم رجايي و بخشي از نيروهاي بازار و موتلفه در آنجا نقش مديريت داشتند، يكي از مراكز حمايت از سازمان مجاهدين بود. خانم پوران بازرگان كه مدير آنجا بود عضو سازمان بود. هدف من از مرور اين سوابق اين است كه ببينيم اشتباهات استراتژيك از كجا شروع شد. در عرصه تبليغاتي، افرادي مثل آقايان شجوني و معاديخواه در سخنراني‌هاي خود ادبيات سازمان را مطرح مي‌كردند و بيشترين مخاطب را داشتند. اينها روحانيوني بودند كه در عرصه اطلاع‌رساني افكار و انديشه‌هاي سازمان مجاهدين را منتقل مي‌كردند. نماد عرصه لجستيك و پشتيباني، خود آقاي هاشمي رفسنجاني است كه اولين اقدام ايشان در سال 50 بود كه نامه‌اي به آقاي خميني نوشتند تا از اعدام كادرهاي سازمان جلوگيري شود. آقاي هاشمي دستگير شدند و با وجودي كه نامه دست خط ايشان در دست منوچهري (ازغندي) بازجوي ساواك بود، ولي مقاومت كرد و بالاخره بعد از شش ماه آزاد شد. آقاي هاشمي بعد از آزادي يكي از پشتيبانان اصلي سازمان مجاهدين بود و ايشان و دوستانشان خانه‌هاي امن و امكانات مالي گسترده‌اي در اختيار سازمان مجاهدين گذاشتند. آقاي رباني شيرازي در زندان قزل‌قلعه يكي از محورهاي روحيه‌دادن به جمع ما بود. ايشان صبح‌هاي زود در فضاي حياط زندان قزل‌قلعه شروع به ورزش مي‌كرد. ورزش‌كردن آدمي با اين سن، در افرادي مثل ما كه در سنين جواني بوديم ايجاد شور، حركت و اميد مي‌كرد. برخورد آقاي رباني شيرازي و آقاي هاشمي در زندان با بچه‌هاي سازمان، بسيار صميمانه بود و همان‌طور كه عرض كردم تعبير آقاي هاشمي از سازمان به نظر بنده حتي يك مقدار غلو‌آميز بود كه "تاريخ اسلام از صدر اسلام تا حالا چنين فرزنداني را به خود نديده است." اينها اتفاقاتي است كه پيش از انقلاب افتاد و سازمان حامل اين ارزش‌ها و اين سرمايه اجتماعي بود. ما مي‌خواهيم بدانيم سازمان با اين سرمايه اجتماعي چگونه برخورد كرده است تا آيندگان به‌عنوان تجربه عبرت بگيرند و استفاده كنند. خود ما اولين گروه از محكومان پرونده سازمان مجاهدين بوديم كه به بند شماره چهار زندان قصر رفتيم. اين محكوميت به خاطر نامه مهندس سحابي به آقاي قطب‌زاده در جهت كمك به سازمان بود كه من حامل ارسال آن توسط برادرم بودم. مهندس سحابي به يازده‌سال زندان محكوم شد و من به يك سال.

در زندان قصر، پيش از ورود ما چند گروه به‌طور مشخص حضور داشتند، ازجمله اعضاي موتلفه، حزب ملل اسلامي و حزب توده. اولين برخوردي كه حاج مهدي عراقي، آقاي عسگراولادي و آقاي انواري داشتند و در جمع هم گفتند اين بود كه ما بعد از سال 42 كه به زندان آمديم تاسال‌51، هميشه ماركسيست‌ها به‌عنوان افراد و گروه‌هاي مبارز به زندان مي‌افتادند و ما همواره خودمان و ديگر مسلمان‌ها را شماتت مي‌كرديم كه اين مسلمان‌هاي فلان‌فلان شده كجا هستند؟! همه اينها بعد از شنيدن خبر تأسيس و فعاليت‌هاي سازمان حيات و روحيه جديدي پيدا كرده بودند و مثل گل شكفته بودند و مي‌گفتند اين دوره‌اي كه ما با شما هستيم (با ورود اولين سري محكومين پرونده مجاهدين خلق) با سال‌هاي قبل به كلي متفاوت است. در زندان برنامه‌ريزي خوبي داشتيم. جلسات قرآن و نهج‌البلاغه برگزار مي‌شد. افراد مختلف خاطراتشان را بازگو مي‌كردند. من خاطرات دوران فعاليت‌هاي خارج از كشور و حاصل آموزش‌هاي خود را مي‌گفتم كه براي همه تجربه خوب و جالبي بود. مرحوم حاج‌مهدي عراقي خاطرات خود را از فدائيان اسلام و سير جداشدن از آنها را مي‌گفت كه بعدها همين‌‌ها را در پاريس هم گفت و در كتاب ماندگار "ناگفته‌ها" چاپ شد. اين دوران آن‌قدر خوب بود كه من اصلاً احساس نمي‌كردم در حبس به‌سر مي‌برم و وقتي آزاد شدم غبطه آن فضاي مفيد و از دست دادن ارتباط آنجا را مي‌خوردم. اين شاخص‌ها بود كه سازمان مجاهدين خلق را به يك سرمايه اجتماعي تبديل كرده بود و توانسته بودند در حركت اسلامي كشور تأثيرگذار باشند. كمي كه جلوتر بياييم، با توجه به آفت‌هايي كه برشمردم، انحراف سال 54 پيش آمد. اعلام مواضع تغيير ايدئولوژي در سال 54 اثر بسيار بدي در قشرهاي مختلف گذاشت و ايجاد يأس و نااميدي كرد. اين تاثير روي دو طيف ملموس‌تر بود؛ يكي روي تحصيل‌كرده‌ها و جريان روشنفكري ديني، بخصوص دانشجوها و انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان و ديگر روي جريان اسلام سنتي كه درواقع لجستيك سازمان بودند، آن‌چنان شوك عظيمي به اين جريان وارد شد كه تصورش را هم نمي‌كردند. يكي از پيامدهاي ضربه 54 در داخل زندان اين بود كه افرادي مثل دكترشيباني به اين جمع‌بندي رسيدند كه اگر كادرهاي سازمان مجاهدين اين چنين منحرف و ماركسيست بشوند، بايد ريشه‌هايش را در نهضت‌آزادي ايران و جريان روشنفكري ديني جست‌وجو كنيم. به‌زعم آقاي دكترشيباني و هم‌انديشان وي، در اثر نبودن يك مجتهد و اسلام‌شناسِ سطح بالا در سازمان، اين انحراف به‌وجود آمد، بنابراين راهي جز اين وجود ندارد كه تز ولايت‌فقيه را بپذيريم و يك فقيه اسلام‌شناسي كه عدالت هم دارد رهبري حركت را برعهده داشته باشد.

¢ ايشان پيش از انقلاب، نظريه ولايت‌فقيه را مطرح مي‌كرد؟ اين نظريه حتي در پيش‌نويس قانون‌اساسي بعد از انقلاب هم وارد نشده بود.

£ ايشان با اين عنوان مطرح نمي‌كردند، اما مي‌گفتند ما بايد به رهبري يك روحاني حركت كنيم. از آنجا كه نظريه ولايت‌فقيه هم مطرح شده بود، طبيعي بود كه اين نظريه سياسي پاسخگوي مشكل تاريخي آن جريان شد. كساني مثل دكترشيباني كم نيستند، من ايشان را به‌عنوان نماد مطرح مي‌كنم. من بعد از سال 60 با افراد زيادي از مبارزان قديمي بازار گفت‌وگو كرده‌ام كه مي‌گفتند وقتي يك مجتهد قبول مسئوليت مي‌كند. چون با مسائل اسلامي آشناست، ما ديگر مسئوليت نداريم و هر چه او گفت عمل مي‌كنيم، اگر انحرافي پيش بيايد او بايد پيش خدا پاسخگو باشد. مي‌خواهم بگويم حتي به اين‌گونه جمع‌بندي‌ها رسيده بودند كه با مباني اعتقادي اسلامي كاملاً مغايرت دارد.

كاري كه ما پس از ضربه 54 انجام داديم و بيشتر جنبه شخصي داشت اين بود كه با موج يأس و نااميدي كه در جامعه پيش آمده بود مقابله كنيم. شرايط امنيتي هم در سال 54 بسيار سنگين بود، حتي افراد را به خاطر خواندن كتاب هم بازداشت مي‌كردند. با مهندس عبدالعلي بازرگان و مهندس ميرحسين موسوي كلاس‌هاي قرآني و ارتباطات خانوادگي صحبت كرديم و تحليل‌هايي را با امضاهاي مستعار، "دانشجويان مسلمان مبارز"، "مسلمانان آگاه"، "دانشجويان دانشگاه"، "دانشجويان مسلمان" و... تهيه مي‌كرديم. اين تحليل‌ها حدود صدنسخه تكثير و براي افراد خاص كه مرجع بودند پست مي‌شد. براي آقاي دكترابراهيم يزدي به خارج از كشور نيز مي‌فرستاديم كه در نشريه پيام مجاهد چاپ و حتي در داخل نيز توزيع مي‌شد. حتي دوستان نزديك ما هم نمي‌دانستند كه اين نشريات از كجا توليد و توزيع مي‌شود. اين تحليل‌ها توانست بعد از سال 54 تا حدودي به نياز جريان روشنفكري و حتي جريان اسلام سنتي پاسخ بدهد كه چرا اين انحراف به‌وجود آمده و چگونه بايد با آن برخورد كرد. اين حركت آگاهي‌بخش با تهيه و توزيع نشريات تحليلي با امضاي "جنبش مسلمانان ايران" توسط جمع وسيع‌تري از روشنفكران ديني تا آستانه انقلاب ادامه پيدا كرد.

¢ در دوران انقلاب و پس از پيروزي، اين فعاليت‌ها به چه شكلي ادامه پيدا كرد؟

£ سال 56 جمعيت دفاع از آزادي و حقوق‌بشر تشكيل شد كه نقش موثري در كاهش فشار روي فعالان سياسي داشت. همچنين اقدامات گسترده‌اي براي فراگيركردن جنبش ضداستبدادي و ديپلماسي انقلاب صورت گرفته است كه علاقه‌مندان مي‌توانند به اسناد نهضت‌آزادي ايران، جلد 9، دفتر اول، دوم و سوم مراجعه كنند.

نهضت‌آزادي ايران در سال 56 تجديد سازمان كرد و بحث مذاكره با سفارت امريكا در شوراي مركزي نهضت مطرح شد. يك كميسيون چهارنفره انتخاب شدند كه اين مذاكرات را براي تسهيل روند انقلاب دنبال كنند؛ مهندس بازرگان، دكترسحابي، آقاي احمد صدر حاج‌سيدجوادي و بنده. خود اعضاي نهضت هم در جريان روند و جزئيات مذاكرات نبودند. بعد هم كه شوراي انقلاب تشكيل شد، گزارش اين مذاكرات به شوراي انقلاب داده شد و آنها ادامه مذاكرات را تأييد كردند. مرحوم دكتربهشتي و آقاي موسوي اردبيلي هم در جريان مذاكرات بودند.

به خطاهاي استراتژيك سازمان و فضاي سياسي آن دوره اشاره مي‌كنم تا وحدت فكر و هماهنگي عمل بين جريان‌هاي مختلف مطرح و مورد توجه قرار گيرد كه متأسفانه آن فضا با اشتباهات استراتژيك سازمان و تنگ‌نظري و اشتباهات گروه‌هاي مقابل ضربه خورد و از بين رفت و تا بازيابي اين سرمايه اجتماعي بايد چه تلاش‌هاي گسترده‌اي انجام شود تا بتوان به جايگاه اوليه برگشت.

Copyright: gooya.com 2016