advertisement@gooya.com |
|
hamid_farkhondeh@hotmail.com
نه همه آن مردمی که در دوم خرداد 76 آرای خود را به نفع محمد خاتمی به صندوق های رای ریختند بخاطر جامعه مدنی، توسعه سیاسی و مردمسالاری به وی رای دادند و نه همه آنانی که در سوم تیر 84 محمود احمدی نژاد را به ریاست جمهوری برگزیدند، از سهم تقلب که بگذریم، مستقیما به سرکوب و بسته شدن فضای سیاسی کشور رای دادند. از این گذشته در فردای دوم خرداد 76 علیرغم شور و شعفی که پیروزی محمد خاتمی در سرتاسر کشور به راه انداخته بود مسلم بود که چنانکه رسم تاریخ بوده است دشمنان دمکراسی در ایران ما نیز به راحتی به آرای عمومی گردن نخواهند نهاد. روشن بود که نمی بایست به 22 میلیون رای دل خوش می کردیم بلکه به پاسداری از آرای خویش
می پرداختیم. طرفداران استبداد برای جبران شکستی که در آن روز خورده بودند هر نه روز یک بحران برای دولت اصلاحات درست کردند، طناب بر گردن نویسندگان انداختند، ترور کردند و سرانجام لباس قانون به تن کردند تا بزرگترین بی قانونی ها را به نام قانون انجام دهند. برنامه چیدند تا سنگرهای از دست رفته شان را پس بگیرند. اول شوراهای شهر را بازپس گرفتند و بعد مجلس هفتم و سرانجام آخرین سنگر، ریاست جمهوری را. و همه را به شکرانه قهر مردم از صندوق های رای بازپس گرفتند.
بخش بسیار بزرگی از مردم ما بخاطر فقر و فلاکت گسترده، رد وضع موجود و آگاه نبودن از اهداف واقعی احمدی نژاد که در زرورق گفتارها و وعده های پوپولیستی پیچیده شده بود، به وی رای دادند. نتیجه انتخابات گویای کار عظیمی است که در برابر نیروهای آگاه جامعه قرار دارد برای همراه کردن آنان در گام های آینده جامعه ایران بسوی دمکراسی. چراکه عدالت اجتماعی نیز به ویژه در کشور ما که جولانگاه مافیاهای قدرت و ثروت است، البته که در گرو پیروزی دمکراسی است.
اما آن بخش از نیروهای سیاسی، جنبش دانشجویی و دیگر اقشار آگاه و روشن جامعه ایران که آگاهانه بخاطر رویگردانی از اصلاح طلبان حکومتی، خسته از فرصت سوزی ها و یا به این دلیل که برای گشوده شدن گره اصلاحات خواهان پیش شرط تغییرات در قانون اساسی اند راه تحریم را برگزیدند، می توانستند با شرکت خود در انتخابات و دعوت از مردم برای حضور در پای صندوقهای رای، سرنوشت انتخابات را به شکل دیگری رقم بزنند. مصطفی معین اگر حدود یک میلیون و نیم بیشتر رای آورده بود( یعنی حدود 3 درصد بیشتر از آرای کل واجدین شرایط) به دور دوم راه می یافت و این فرصت در اختیار اقتدارگرایان گذاشته نمی شد تا دور دوم انتخابات را در فضایی عوامفریبامه به رویارویی فقر و ثروت تبدیل کنند و نهایتا علیرغم تقلب گسترده، آنها نمی توانستند 17 میلیون رای به احمدی نژاد را به رخ ایرانیان و جهانیان بکشند.
یکی از ایرادات مهم و به حقی که به اصلاح طلبان وارد می شود این است که آنها برای گشودن گره اصلاحات چانه زنی های اغلب بی حاصل در راهروهای قدرت را بر تکیه بر مردم ترجیح دادند. محمد خاتمی رئیس جمهوری بود که نتوانست و یا اصولا نخواست گامهای اساسی تری در جهت اجرای وعده هایی که داده بود بردارد، بسیار بودند مواقعی که او می بایست با مردم سخن می گفت اما سکوت کرد. نمایندگان اصلاح طلب مجلس ششم نیز فرصت طلایی آغاز کار خود را برای نه گفتن به حکم حکومتی از دست دادند و تحصن شجاعانه شان در روزهای پایانی عمر مجلس ششم برای مخالف با رد صلاحیت های گسترده توسط شورای نگهبان پاسخ درخوری از سوی مردم نیافت و در فضای یاس و بی اعتمادی آنروزها بیشتر به نوشدارویی دیرهنگام شباهت داشت. اصلاح طلبان همین بودند که نشان دادند، با همه نقاط ضعف و قوت شان. اما آن نیروهایی که خواستار پیش برد اصلاحات بودند و هستند چه کار کردند؟ به راستی اگر بر این باوریم که برقراری دمکراسی در یک کشور با شرکت همه آحاد ملت و در طی حرکتی تدریجی نهادینه می شود چرا توقع داشتیم که گویا با سه یا چهار بار شرکت گسترده در انتخابات و برگزیدن آنهایی که وعده مردمسالاری و اصلاحات را می دادند این مهم تحقق پذیرد؟ آیا مردم می پنداشتند رای دادن کافی است؟ هرچند دانشجویان در جنبش 18 تیر، شش روزی که ایران را لرزاند، با بستنن روزنامه ها به مخالفت برخاستند، فداکاری ها کردند و هنوز بخشی از آنان در زندانند، هرچند روزنامه نگاران و وکلای شجاعی مانند اکبر گنجی، عمادالدین باقی، ناصر زرافشان، محمد محسن سازگارا، قاسم شعله سعدی، ماشالله شمس الواعظین و بسیاری دیگر اعتراض ها کردند، زندان ها رفتند و هزینه ها پرداختند، اما این فداکاری ها و از جان گذشتگی ها کجا می توانست و می تواند جای حرکت گسترده عمومی برای پیشبرد اصلاحات را بگیرد؟ اگر جنبش دانشجویی در 18 تیر 78 با همبستگی گسترده و آگاهانه مردم و همه نهادهای مدنی قرار گرفته بود، اگر نه ققط تعدادی دانشجو، روزنامه نگار و وکیل آزادیخواه پرداخت هزینه اصلاحات را تحمل می کردند و حمایت گسترده مردمی را پشت سر خود داشتند، مطمئنا اصلاحات امروز در کشور ما جایگاه دیگری داشت، صدای انقلاب مردم مدت ها بود که شنیده شده بود و پوپولیسم و عوامفریبی نمی توانست به آسانی به قدرت برسد. اگر دانشجویان و نهادهای مدنی، تا همان حد که در جامعه ما شکل گرفته اند، از تحصن نمایندگان مجلس ششم به شکل مسالمت آمیز با حضور در جلوی مجلس و یا تحصن در دانشگاه حمایت کرده بودند و همه چیز را فقط به بازی قدرت اصلاح طلبان مجلس در آستانه انتخابات مجلس هفتم ربط نداده بودند، هم اصلاح طلبان، با پشتگرمی بیشتر و قاطعانه تر به دفاع از اصلاحات پرداخته بودند و هم مسلما زبان محمد خاتمی در دفاع از اصلاحات و افشای کارشکنان بازتر و شفاف تر شده بود.
اینکه اکبر گنجی و ناصر زرافشان را به زندان انداختند برای متنبه کردن آنان نبود و نیست، چراکه آنها مبارزان با تجربه ای بودند که در آغاز راه خویش هنگامی که پرونده های جنایت را گشودند و یا بر تاریکخانه اشباح نور افشاندند، بارها خاطرنشان کرده بودند که "در راه مرگ گام گذاشته اند". آنان را برای زهر چشم گرفتن از دیگر آزادیخواهان در بند کشیدند، برای اعلام نرخ بالای هزینه مبارزه سیاسی در بازار سیاست ایران چنین کردند و می کنند.
آنها نیز که به سودای انقلاب مخملین شرکت در انتخابات را تحریم کردند کار خود و مردم خود را مشکل تر کردند. چراکه اتفاقا تمام انقلاب های مخملی در آن کشورهایی پیروز شده اند که هم در نتیجه به قدرت رسیدن بد بجای بدتر هزینه مبارزه سیاسی در آن جوامع کمتر شده بوده است و هم مردم در پروسه انتخابات بطور گسترده شرکت کرده اند. لهستان، صربستان، گرجستان و اوکرائین شاهد این مدعاست. از آنسو نیز کره شمالی، چین و کوبا نمونه بارز جوامعی است که در آنها هم هزینه فعالیت سیاسی اپوزیسیون بسیار بالاست و هم اصولا شاهد انتخاباتی میان بد و بدتر نبوده اند و همچنان از نظر تحولات سیاسی از بسته ترین کشورهای جهان به شمار می روند.
برای حرکت های آگاهانه سیاسی جهت رسیدن به مردمسالاری نمی توان تنها به این دلخوش کرد که مردم در صف های خرید و یا در تاکسی به مسئولان نظام "فحش" می دهند. باید دید که آنها که در این مکان های عمومی چنین می گویند تا چه اندازه حاضرند برای ایجاد تحولات آگاهانه در اوضاع سیاسی کشور هزینه دهند؟ آیا حاضریم چند ساعت و یا چند روز ضرر اقتصادی را تحمل کنیم؟ به آنجا رسیده ایم که پیه روبرویی با ماموران وزارت اطلاعات موازی و غیرموازی را به خود بمالیم؟ تمدید نشدن مثلا پاسپورت چطور؟ همه را نمی توان زندانی کرد ولی آیا حاضریم مشت و لگد گروههای فشار را به احترام رنج های گنجی، زرافشان و احمد باطبی بر جسم و جان خود پذیرا باشیم؟ اگر در روزهای منتهی به 18 تیر 78 نه فقط چند هزار دانشجو بلکه دهها هزار نفر از میان جمعیت میلیونی دانشجویان کشور در آن اعتراض ها شرکت کرده بودند و مهم تر از همه اگر اقشار مختلف مردم نه فقط برای تماشا و حداکثر تشویق دورادور فرزندان خود، بلکه برای حمایت متشکل و بدور از خشونت در اطراف خوابگاههای دانشجویی و دانشگاههای کشور گرد آمده بودند نه دانشجویان مجبور به تحمل چنین هزینه های سنگینی به تنهایی بودند و نه اصولا جنبش دانشجویی سرکوب می شد. دور از انتظار نبود که با همین حضور فرضی گسترده مردم در اطراف مجلس کمتر از یکسال بعد، اگر اصلاح طلبان مجلس ششم به حکم حکومتی برای مسکوت گذاشتن طرح اصلاح قانون مطبوعات تمکین نکرده بودند، اولین فرصت واقعی برای پیروزی انقلاب مخملی در ایران به موفقیت بیانجامد.
آن نیروهای سیاسی، رشنفکران، نویسنده گان و هنرمندانی که مردم را به شرکت در انتخابات دعوت کردند نه بخاطر امیدی واهی به اصلاح طلبان چنین راهی را برگزیدند و نه برای فراموش کردن آزار و اذیتی که آزادیخواهان در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی متحمل شده بودند. همه برای کم کردن هزینه مبارزات در پیش رو بود.
آنها که دعوت به تحریم کردند و در همان حال سودای گسترش نافرمانی مدنی داشتند و محاصره مدنی حکوت را توصیه می کردند و می کنند باید روشن سازند که در افق سیاسی کشور و با بالا رفتن هزینه فعالیت سیاسی و اجتماعی، اگر متهم به ترساندن مردم نشویم، چگونه می خواستند و می خواهند نافرمانی مدنی را همگانی کنند؟