Reza.hoseini2000@yahoo.com
" رئیس حزب کله تیزها گفت: اختلاف آن قدر عمیق و ریشه دار است که جنگ خونینی درگرفته است. اختلاف برسر این است که آیا تخم مرغ صبحانه را از سر گردش باید شکست یا از سر تیزش. قانون پادشاه لی لی پوت می گوید باید از سر گردش شکست. اما حزب کله تیز ها دائما سرپیچی می کند بطوری که تا بحال 11هزار نفر از آن ها داوطلبانه به تبعید رفته اند و در جزیره ی بلفوس بکمک پادشاه آنجا ح! کومت در تبعید تشکیل داده اند. در جنگی که بین لی لی پوتی ها با کله تیز ها و پادشاه بلفوس روی داد40 کشتی و 30000 سرباز از دست دادیم اما آنها از ما بیشتر خسارت دیدند. گالیور از او پرسید: نمی شود این اختلاف را بدون جنگ و خونریزی حل کرد؟ رئیس پاسخ داد که:" گالیور عزیز، پای شرافت ما در میان است. عقل و منطق فراموش شده است. کسی که حرفش را بزند خائن حساب می شود." بعد پرسید:" دروطن تو وضع فرق می کند؟" گالیور سرش را بعلامت نفی تکان داد. رئیس هم با رضایت گفت : پس شما هم همین مشکل را دارید. ما لی لی پوتی ها ملت بزرگی هستیم، وجود ما به خاطر شرف ماست. ( سفر های گالیور به روایت اریش کستنر، مترجم کمال بهروز نیا) "
صاحب نظری می گوید:" در دنیای انسان ها دو نوع مسئله وجود دارد
ا- مسئله ی واقعی
2- شبه مسئله.این یکی را کسانی که ذینفع اند بوجود می آورند تا مسئله ی واقعی مطرح نشود."
صاحب نظر دیگری در پاسخ دو سئوال چنین می گوید:
(( س1- : نظرتان در مورد ریشه های تعارضات میان گروهی چیست
تصور می کنم ریشه در این هاست:
1- قرائت گزینشی تاریخ، آنگونه که دیگران را فاقد تاریخ یا فاقد تاریخی پر افتخار ومقدس دانستن و گذشته ی خود را مالامال از تقدس و پاکی و شجاعت و غیرت شماردن،
2- وسوسه و شهوت " بازی با احساسات عصبی ، خشن و صدمه زننده" ی دیگران،
3- کمک رهبران هر یک ازجوامع به خود ما، برای شانه خالی کردن و فرار ما و خودشان از مسئولیت حل مشکلات اقتصادی، آموزشی و بهداشتی، از طریق تحریک سیاسی و غیر سیاسی واکنش های عاطفی و آشوبگرانه ی ما بر ضد دیگران،اما در واقع به ضرر خودمان! و در پی آن براه افتادن انواع مخاصمات در سطح خانه، محله، شهر، کشورو ملت ها،
4- بیگانگان را علت العلل مشکلات معرفی کردن، متهم کردن دیگران.
س2- : پادزهر این درد ها چیست؟ این ها را چگونه می توان درمان کرد؟
بشريت بايد بپذيرد که"بيگانه"اي وجود ندارد. باید بدانیم دشمن همانند خود ماست.لازم است "دشمن" را در" خود" هامان ببينيم. در واقع "شباهت"های ما به دشمنانمان بيش از "تفاوت"هايمان با آنان است.
براي اينکار بايد چهار نکته را بخوبي درک کنيم:
1-"دشمن"همان "من" است.
2- ماقادريم از بيماري نفرت شفا يابيم.
3-"بخشش" امکان پذير است.
4- بزهکاران مي توانند توبه کنند و بخشوده شوند.
مقصردانستن دیگران، نفر ت و جنگ، راه حل هایی اند که قرنها آزمایش شده اند،اما بشر را به جایی نرسانده اند وکمکی به حال ما نخواهند کرد.))
شبه مسئله یا همان نخود سیاه خودمان ،چیست؟ شبه مسئله در دنیای امروز چیزی است شبیه پدیده ی پیچیده وشبه مذهب فوتبالیسم که با اکثر شبه نیاز های روانی بخش اعظم جوانان امروزی منطبق است و برای آنان می تواند پدیده ای درگیر کننده باشد. ناسیونالیسم، شووینیسم و قومیت گرایی و جدال بر سر این یا آن نام جغرافیایی یا تملک این و آن جزیره ی کوچک مسکون یا نا مسکون و مزروع یا نا مزروع هم میتوانند شبه مسئله باشند.
پس مسائل واقعی کدامند: فجایع بشری، فاصله ها و تبعیضات شدید طبقاتی و جنسی و قومی، نژادی و قضایی، گرسنگی، جنگ و بی سرپرستی فراگیر مردم عادی در سطح محله، محلی، ملی، منطقه ای، و جهانی، بی تفاوتی انسان ها نسبت به رنج و درد همنوعان و همسایگان در سطوح یاد شد ه و با وجود تحقق دهکده ی جهانی و داشتن اطلاعات لحظه به لحظه از رنج و درد هم نوعان، فساد در روابط انسان ها در همان سطوح، حاکمیت های برآمده از خود این مردم که همچون زنجیری خود بافته بر دست و پای همین مردم سنگینی می کنند، مانع می سازند و مانع می شوند و مانع باقی می مانند. یعنی مسائلی که همگی مربوط به زیست شرافتمندانه و کم رنج تر ساکنین همان حوزه های جغرافیایی می گردند
چه خون ها که برای آزادی خاک خرمشهر ریخته نشد( صرف نظر از خون انسان های بی دفاع و دور از سیاستی که در آن شهربه محاصره ی جنگ در آمده بودند)، چه زحماتی که برای حفظ وبقای تنگه هرمز ( و به تبع آن تمامی مناطق ساحلی جنوب) در زمان شاه عباس اول ، نادر شاه و کریم خان کشیده نشد و چه و چه وچه... . اما امروزه روز می بینیم که همین دو منطقه( به جز بندر ! عباس و بوشهر و بندر امام که همگی دارای نقش ترانزیتی و مواصلاتی و در خدمت مرکزیت می باشند ) جزء عقب مانده ترین و فراموش شده ترین مناطق ایران اند و اگر پدیده های نفت وگاز نباشند، حکومت ها نیم نگاهی هم به آنها نمی اندازند، همان طور که به مسجد سلیمان فلک زده ی "خالی از نفت" نمی اندازند. مسجد سلیمانی که زمانی چشم و چراغ ایران بود. چرا؟ چون نفت داشت. هنوز یادمان نرفته که چند سال قبل شب عید بود که روستایی در نزدیکی همین مناطق نفت خیز ایذه و مسجدسلیمان، یک شبه با تمامی سکنه ی خود در اثر زمین لغزه غیب شد، اما در سطح رسانه هایی که کوچکترین رفتار فلان شخصیت را زیر نء ?ر می گیرند، این خبر دردناک و فاجعه ی عجیب پس از یک هفته انعکاس بسیار کوچکی یافت و بسرعت هم از فهرست خبر ها خارج شد. آنان سخنگویی در مرکز نداشتند، نه در نخبگان حاکم و نه در نخبگان غیر حاکم!
دوستانی که می خواهند برای نام گذاری درست "خلیج فارس ایران، محل دفن ریگان" خون بدهند، سینه چاک کنند، کمپین و پتیشن راه بیاندازند( یعنی از حکومت محترم هم جلو بزنند و با ابزار معمولا مورد استفاده ی اپوزیسیون و جامعه ی مدنی بعلامت خیلی مردمی بودن اعتراض خود، دست به اقدام بزنند ) و برای نام گذاری این یا آن نقطه ی جغرافیایی به نام این و آن قوم و قبیله ی معلوم یا مجهول یا مجعول، هول هول! کی خود را به صف بی درد میهن پرستان و خاک پرستا ن برسانند و یا الله گویان اعلام اتصال کنند، شاید بهتر باشد که بجای این کار برای آدم هایی که فعلا در همین لحظه و قرن های آتی در همان مناطق برای رسیدن به پزشک عمومی یک بیمارستان درجه 4 در یک شهر درجه 4 باید چندین ساعت و در بعضی موارد چند روز سواره یا پیاده گز کنند، برای آدم هایی که در روستایی در نزدیکی حاجی آباد بندر عباس در سال 78 به یک پزشک سیار می گویند که تو اولین پزشکی هستی که پایت را به این روستا گذاشته ای، برای عثمان و ابوبکرو میر حسین و صیادان آفتاب نشینی که در جزیره ای در همین خلیج فارس ماتشان برده که " عجبا! حیرتا! در چه جای مهمی زندگی می کنیم و خبر نداریم!" و از این همه توجه و جنجال بر سر دریای شان گیج شده اند، و در عین حال بی کاری و قاچاق و فقر تا مغز استخوان شان نفوذ کرده، قبل از هر چیز برای رفاه خود این چنین آدم هایی کمپین و پتیشن راه بیاندازند و اگر نتیجه نداد جمع شوند وان.جی. او. درست کنند یا صندوقی برای توسعه و امداد و تعاون محلی تاسیس کنند تا بدرد فراموش شدگان روستاها و شهرک های اطراف بندر وبوشهر و چابهارو خرمشهر و گناوه و بلوچستان و کردستان وبختیاری و سمنان و تمامی مناطق حاشیه ای و پیرامونی ایرا! ن برسند و رفاه و امنیتی را که دولت موظف به ایجادش بوده و نکرده بوجود آورند وبا توسعه ی انسان خلیج فارسی و...، به تراز انسان توسعه یافته ی جهانی دست یابند. یعنی بدرد خود آدم های خلیج فارس برسند، نه به نام آن یا مالکیت آن بچسبند، که بنظر می آید" میهن پرستی در عمل " این باشد وجز این نباشد.
شاید اعتقاد برخی بر این است که نه بابا، اون منطقه فقط بدرد افه آمدن و اثبات میهن پرستی می خورد و بس.هر وقت که سرو صدایی بلند شد می توانیم بگوییم:از خلیج فارس ایرا ن تا کرانه های نیلگون رود ارس.... ، اما وقتی که نوبت عمل برسد آن وقت است که باید مصداق کلام سعدی شیراز شد که گفت:
به دیناری چو خر در گل بمانند – ور الحمدی بخواهی صد بخوانند.
اصلا این دوستانی که نسبت به این جور بحث ها حساسیت دارند و نسبت به اون جور بحث ها بی تفاوت، تا بحال یک آدم واقعی خلیج فارسی را بدون حجاب سانسور و ترس از دولتی ها و مرکز نشینان و اداره جاتی ها دیده اند که زبان حالش چیست؟ فکر میکنید مسئله ی مالکیت این یا آن حکومت در نظر او چقدر اهمیت دارد؟ محمد را می بینیم در چابهار بسال62 ، می گوییم این بار ها قرار است کجا بروند، می گوید :" ایران ". در بندر عباس سال 83 به هر کجا که می روی واژه ی "سرحدی " بر سرت آوار می شود . راستی می دانید سرحدی چیست؟ با شمایانی هستم که مرزهایی خیالی بنام ایران را در مرکز برای خودتان ساخته اید و تبلیغ می کنید! " سرحدی " یعنی اهل آنطرف مرز، یعنی خارجی، یعنی ایرانی. آیا این دوستان می توانند تصور کنند که در مخیله ی کسی که هنوز که هنوز است در بهار به همراه خانواده به " چرا" ی علف های بهاره می رود، امکان دارد که مفهومی از ملیت با تعریف تهران نشینان اینترنت بازی همچون من و تو شکل بگیرد. او در میانه ی این جنجال اگر از ین بحث ها سر در بیاورد، در این اضطراب است که نکند با این دعواها راه دوبی و امارات بسته شود و نان کارگری خود یا پدر یا پسرش آجر شود. همین و بس! درست فهمیدید. بله، او دقیق ترین و عینی ترین برداشت ها را از منافع خود و همسایگانش دارد. اگر جز این باشد باید به خردمندی اش شک کرد. دعوای بزرگان را با او چکار؟ حکومتی که نه در آن دوران و نه در این دوران تصمیم نداشته و نیز کفایتش را نداشته و نه حتی می توانسته که آنجا را آباد کند، بود و نبودش مگر بر! ای او می تواند فرقی داشته باشد؟ شما هر آنچه که در کرانه های خلیج فارس و دریای عمان می بینید، بلا استثنا روی یکسری محاسبات حسابگرانه یا رقابتی و ملاحظات لجستیکی و اقتصادی ی مرکز گرا و بهمراه نگرانی های همیشگی امنیتی ناشی از عواقب زیاد سیر شدن ساکنان مناطق پیرامونی و خطرات مرکزگریزی شان انجام گرفته است و یا اصلا یک مزیت انحصاری جغرافیایی آن را به تصمیم سازان تحمیل کرده است، نمونه : پروژه های خارک و عسلویه وکنگان و راه آهن بندر عباس و... .
آیا می توان گفت این هیاهو ها برای این است که الیت حاکم و الیت نا حاکم، هر دو، در پناه آن، خود را از هر گونه اقدام واقعی برای رنج و درد پیرامونیان درون ایران خلاص کنند؟ ما باید بپذیریم تفکیک واقعیت عینی ملت ها ی جهان بر حسب مرکزی و پیرامونی، باید عمیق تر شود و تا عمق مرز های ملی ادامه یابد. یعنی در سطح ملی، هر قدر از وضعیت دموکراتیک دورتر باشیم، شدت فاصله بین مرکز و پیرامون، در محدوده ی مرزهای قراردادی ملی بشدت رنج آور تراست. علت اصلی این شکاف بزرگ، شاید همکاری ضمنی هر دو الیت حاکم و محکوم در یک چیز است: فراموش کردن بی سخنگویان پیرامونی، اعم از پیرامون جغرافیایی، جنسی، سنی،اعتقادی، مذهبی،قومی،... .
در واقع شاید بتوان گفت قبیله پیرامونی ها در سراسر جهان یکی است وقبیله ی مرکزی ها هم یکی. آنانی که مرد اند و کمابیش به 4 مطلوب کمیاب قدرت، ثروت، اطلاعات و منزلت دسترسی بیشتری دارند، به همراه نزدیکانشان( اعم از کودک، زن و مرد) اهل قبیله ی مرکزند و نه کشور مرکزی، اعم ازینکه تابع بورکینا فاسو باشند یا ایران یا چین یا آمریکا؛ و هر آن کس که در تصمیم گیری های بزرگان قبیله ی مرکزی فراموش شده است، مگر به ملاحظه ی تامین یا حفظ امنیت مرکزی ها، وهر آن که سخنگویی ندارد، جزء قبیله ی پیرامونی است و اگر روستایی باشد یا زاغه نشین باشد یا زن باشد یا کودک باشد، پیرامنی بودنش در میان خود قبیله ی پیرامونی تشدید می شود.
اگر فراموشی ادامه داشته باشد و خلیج فارس فقط از چشم منافع الیت های مرکز نشین نگاه شود، آن وقت است که می توان گفت این هم یکی دیگر از آن شبه مسئله های کاملا توطئه آمیز، هر چند ناخودآگاهانه اما اگر قبل از همین اعتراضات بر سر نام خلیج فارس، کاری برای خود خلیج فارس نشینان انجام دادیم، آن وقت است که میتوان گفت این تظاهرات و پتیشن ها برای این خلیج و آن جزیره، هر چند که عملی است حاصل تحریک یا مد یا عادت یا هوا شناسی معیشتی، اما حداقل نشان می دهد که طرف ریگی بزرگ در کفش ندارد که تظاهرات می کند، چرا که حاضر است قدری از رفاه و گرد آورده هایش بزند و به مردم آن خاک برساند و نان راحت بدست آمده اش را با ساکنان مثلا میهن عزیزش تقسیم کند. راستی که بی مایه فطیر است. اما می دانیم که اگر از موارد استثنا که بگذریم، تاکنون و عملا این جور آدم ها کم بوده اند و نایاب،آدمیانی که مرزی بین پراتیک و تئوری شان قائل نمی باشند، کسانی که جرات کندن از خود داشته باشند و هر آن چه را که حس می کنند، می اندیشند هر ان چه را که می اندیشند می گویند و هر آن چه را که می گویند ، عمل می کنند. اینان اند که دچار گسست تمامیت شخصیتی و اخلاقی نیستند.اینان اند که روشنفکر یا حراف حرفه ای نیستند بلکه کنشگر اجتماعی- اخلاقی اند.
راستش را بخواهیم بگوییم، خرمشهر فراموش شده است و اصلا قرار نیست که به یاد ها برگردد. مسجد سلیمان و تنگستان و دشتیاری و باهوکلات و بشاگرد و شبانکاره و... همگی فراموش شده اند، چرا که حکومت شبه مسئله ی بزرگتری دارد به نام بمب و انرژی اتمی و موشک های دوربرد، شبه مسئله ای دارد بنام امنیت ملی، بنام فوتبالیسم،بنام فلسطینیسم، بنام آنتی آمریکانیسم، بنام پیکانیسم ، بنام بنزینیسم بنام ام القرائیسم ورقابت با عربستان و مالزی و مصر و سابقا با لیبی و...، بنام بزک کردنیسم ایران به چشم "چشم آبی ها" ، بنام بزک کردنیسم تهران بچشم دیپلمات ها ی خارجی ، بنام میهمان نوازیسم بچشم میهمانان خارجی حکومت، بزکیسم تهران برای برخورداران تهرانی و شهرستانی و تحریک فراموش شدگان و کوته دستان روستایی و شهرستانی پیرامونی، شبه مسئله ی بزرگی بنام ترافیکیسم خیابانی شهر های بزرگ، بنام رفع آلودگی هوا، بنام فعالیت برای حفظ محیط زیست، بنام مبارزه با اعتیاد و قاچاق مواد مخدر، بنام مبارزه با تهاجم فرهنگی ١ ? بد حجابیسم، بنام غرب ستیزیسم، صدور فرهنگ اسلامی- انقلابی، صدور انقلاب و انقلابی (تو بخوان صدور تروریست به اکناف جهان اگر چه تا نزدیکی جزایر مالویناس آرژانتین در نزدیکی قطب جنوب)، مغزشوییسم اسلامی در خانه و مدرسه و کار و بازار بنام درج فرهنگ اسلامی در جان مردم با کمک ده ها بنیاد ونهاد و سازمان، بنام امحاء فقر وتامین رفاه با کمک ده ها سازمان وبنیاد ونهاد، بنام مبارزه با فرار مردم از اسلامیزیسم، بنام ترویج نماز خوانی، شبه مسئله ی بسیار بزرگی بنام دشمن که از دست ها و آستین های متعددو ناپیدا و توطئه گر روشنفکران و روزنامه نوی! سان منتقد بیرون می آید، شبه مسئله ای بنام مبارزه با جاسوسان رسمی و غیر رسمی دشمن که از طریق نشر کتاب و رسانه های مستقل ( سینما ، مطبوعات، نوار،...) نفوذ می کنند، شبه مسئله ی تعقیب و آزار روشنفکرانی که به تشویش افکار آرامش خواه مردم همیشه در صحنه می پردازند، شبه مسئله ای بنام حفظ بیضه ی اسلام وانقلاب (تو بخوان حفظ منافع 4 گانه ی الیت حاکم و هیئت حاکمه) از طریق آلوده سازی همه شئون اقتصادی ، اجتماعی، فرهنگی، روانی، تربیتی جامعه به سیاست و امنیتی سازی تمامی آنها و شبه مسئله ی وجود معاونتی در وزارت اطلاعات ب! نام معاونت دانشجوئی( یعنی دانشجویان آنقدر برای امنیت ادعایی دوستان مسئله سازند که در کنار معاونت ضد جاسوسی، معاونتی هم برای آنان تخصیص داده اند) و نیز وارد شدن در مسابقه های تسلیحاتی و میلیتاریستی منطقه ای وجهانی و رجز خوانی در مقابل بزرگترین قدرت تا دندان مسلح جهان و در معرض خطر قرار دادن منافع و امنیت واقعی ملی ومردم، شبه مسئله ای بنام امنیت ملی خود ساخته که تمامی حملاتش متوجه ی آنانی است که در کار الیت حاکم چون وچرا می کنند ، مسئله ای بنام تعمیق عمق استراتژیک در اکناف جهان و خرید رای ازکشورک ها، شبه مسئله ای بنام "حفظ انقلاب بدست نهاد مبارکی بنام سپاه "که مجاز است از سیر تا پیاز مملکت دخالت کند، سیاست خارجی تعیین کند، سیاست اقتصاد ی طراحی کند، وزیر ببرد وبیارد،فرودگاه ببندد،وزارت اطلاعات خصوصی تشکیل دهد، زندان خصوصی بسازد، دولت در سایه و موازی تشکیل دهد، واردات و صادرات کند، اسکله ی غیرقانونی راه بیاندازد و به هیچ کس هم پاسخ گو نباشد و اگر کسی هم جرات کند که به آن اشاره کند فقط با تعبیر" یکی از نهاد های مسلح" از آن یاد شود. شبه مسئله ی بزرگی بنام این جناح و آن جناح و آن یکی جناح، شبه مسئله ای بنام مبارزه با فساد اقتصادی و قاچاق و رشوه و فساد اداری ، شبه مسئله ای همچون وجود دیوان عدالت اداری و بازرسی کل کشور و شبه مسئله ای بنام وجود قوه ی قضاییه ، شبه مسئله ی بزرگی بنام انتظار فرج آقا امام زمان،شبه مسئله ای بنام دین و تبلیغ آن، شبه مسئله ای بنام کشف وپژوهش و استخراج وفروش نفت و تبذیر درآمد های حاصله از آن، بنام متروسازی و مونوریل سازی (که بتازگی معلوم شده اولی چون سمبل سازندگی جناح جناب رفسنجانی بوده، حال دومی قرار است سمبل سازندگی بسیء ?ی و خط شکنانه ی جناح سردار جدید سازندگی جناب احمدی نژاد و لشکر کروبیون پنهان پشت سر ایشان باشد. یعنی حریف در برابر 20 ، بیست ویک رو کرده و انشاء الله؛ بحول وقوه ی الهی روی کرباسچی و اذنابش را کم خواهد کرد)،
انسان در این میانه به یاد مصرعی از حافظ می افتد که می گوید:
تو خود حجاب خودی ، حافظ از میان برخیز.
نهاد هایی که بنام رفع مشکل بمیان آمده اند خود بدل به مشکل می شوند و پس ازآن تبدیل به شبه مسئله ای می شوند که بکار ادامه ی حکومت می آید.
اما در این میان، مسائل واقعی به عمد فراموش می شوند ، چون نه مردم جدیت و سعی و تصمیم و میل و انگیزه و اراد ه پیگیری حلشان را دارندو نه حکومت منافعش ایجاب می کند که به حل آن ها بپردازد. لذا هر دو به هم کمک می کنند تا مسائل واقعی فراموش شوند.
اگر این مسائل حل شوند، منافع کوتاه مدت و مستقیم مردم و منافع کوتاه و دراز مدت حاکمیت ها و وابستگان آنها به دلایل مختلف تهدید و تحدید می شود. پس حکومت دست دراز می کند، مردم هم لبیک می گویند و دستشان را در دست او می گذارند و با همکاری هم، ارکستری ملی را براه می اندازند که در پناه غریو هولناک و گوشخراش و رنج آور و مصیبت بارش، هر ناله واستمدادی خفه خواهد شد و ! به گوش احدی نخواهد رسید. حکومت رعیت وکارمند ساکت می خواهد، رعیت و کارمند هم قدری سوبسید و رانت و اضافه کار نا کرده می خواهند. رانت وسوبسید و اضافه کار عطا می شود، امنیت و ثبات کوتاه مدت بدست می آید و رعیت یا کارمند به سکوتش ادامه می دهد و در علن دعاگو و در خفا منتقد ومعترض و نق زن باقی می ماند، اما حواسش را جمع می کند که پا از گلیم مربوطه درازتر نکند. اینجاست که هر دو از یک قماش و اهل یک آبشخور و لاشه خوار مرداری واحد می شوند و همدست. منتهی مغز ودل وزبان و راسته وران قربانی( منافع مردم و منافع ملی) نصیب بزرگان و امعاء و احشاء آن هم نصیب خود ملت.
در این میان مسائلی فراموش می شوند که حکومت نمی تواند دست به حل آن ها بزند. مردم هم یا اهل هزینه کردن برای حل آنها نیستند یا منفعت آنی شان ایجاب می کند که حلش نکنند.
بعضی ازین مسائل شاید ازین قرار باشند:
- حضور فوبیای "بی آیندگی و حس عدم امنیت" ناشی از عدم پذیرش از سوی اکثریت مردم و افکار عمومی جهانی و قدرت های جهانی، در سراسر رفتار تصمیم سازان بزرگ،
- حضور عقده ی خود کم بینی ناشی از اتهام "الاغ سوار بودن و ضد علم بودن ، روزآمد نبودن " حکومت روحانیون،
- حضور عقده ی حقارت در مقابل چشم آبی ها ونتیجتا رقابت بر سر جان فشانی و مهمان نوازی و بزک سازی و ویترین سازی برای مهمانان و ناظران خارجی در داخل و خارج، با وجود عشوه های ادعایی مبنی بر بی اعتمادی به آنان و طرد خارجیان و نیز متهم کردن رقبا و دگر اندیشان به همدستی&nb! sp; با دشمنان خارجی و چشم آبی ها( ر.ک. سرمقاله ی دوشنبه 9-9-83 روزنامه ی شرق در مورد بلوار بولیوار و آسفالت یک شبه ی آن برای خوشامد رییس جمهور محترم ونزوئلا )
- وجود دولت در سایه، تعدد مراکز تصمیم گیری در همه ی شئون ملی( اعم از سپاه ،حوزه، بیوت آیات عظام وغیر عظام،بیت رهبری، صاحبان انحصارات بزرگ و بنیاد ها، دادستانی ها،)، میلیتاریسم دون کیشوتی،
- خودی و غیر خودی کردن همه ی شئونات کشور (اعم از شئون اقتصادی ،...) و در پی آن حفظ مراکز قدرت و ثروت و اطلاعات و منزلت در دست محفل های خودی کوچک که در لحظه ی "بیگ بنگ " یحتمل ، نظام بتواند رویشان حساب کند و " فوبی" یا هراس واقعی از بی آیندگی خود را التیام بخشد.
- تولید واقعی دشمن در اثر بی کفایتی در سیاست خارجی و یا سوء عمل مراکز موازی اطلاعاتی و نظامی وسیاسی و تلاش برای بسیج و اعزام تروریست به خارج.
- مسئله ی نفت و وابستگی بودجه ملی به ارز حاصله از آن و عدم واریز 46 درصد این درآمد به صندوق دولت و غیر قابل تفریغ وشفاف بودن آن بخش، عدم شفافیت قیمت تمام شده ی نفت، تبدیل کردن ایران به عنوان خوان یغمای امتیاز برای شرکت های بین المللی نفتی به قیمت خرید " بقا" از قدرت های خارجی و کسب " ء ?ای" از کشورهایشان در سازمان های جهانی،
- خرید رای از کشورک ها در مجامع جهانی به قیمت تبذیر درآمد های نفتی، با هدف بقا،
- دعوت همگانی 27 ساله، از جناح های خاصی از آوارگان، مهاجرین، منتقدین، معترضین، مخالفان و اقلیت های قومی،سیاسی، دینی و بویژه شیعی در سراسر جهان به اقامت، پناهندگی و تحت الحمایگی در ام القرای ایران و در پی آن کم کردن روی سعودی ها و لیبی و مالزی و ...و تحمیل تمامی هزینه های بین المللی، سیاسی، مالی و اجتماعی و فرهنگی و امنیتی این استراتژی به مهاجرین و پناهندگان و از همه بیشتر به خود ایرانیان.
- استفاده از حضور این همنوعان فریفته بعنوان عوامل و زایده های ستون پنجمی سیاست خارجی و داخلی و صدور انقلاب اسلامی، استقبال با آغوش گشاده از پناهندگی هم نوعان افغانی و تداوم بخشی به حضور آنان بمنظور داشتن برگ های بیشتر درمعادلات بازی قدرت منطقه ای و کسب عمق استراتژیک.
- دخالت 27 ساله در شئون ملت همسایه افغانستان،در رقابت با عربستان، پاکستان، روسیه،آمریکا ؛ از طریق دادن کمک مالی و تسلیحاتی به این یا آن دسته ی مثلا جهادی، به بهانه ی تعمیق عمق استراتژیک و تامین امنیت ملی....و ناکامی در تمامی این گونه تحرکات و حیف و میل جان و مال و نوامیس ایرانیان و افغانیان ( هیچ کس خبر نشد از حمله ی صبحگاهی میگ های روسی در اردیبهشت 61 به سه روستای حرمک، قرقروک، رباط بر سر راه زاهدان به زابل و کشته شدن حداقل18 نفر و به آتش کشیده شدن خان ومان بلوچانی که نه از طاغوت خیری دیده بودند و نه از یاقوت ، اما اینک انتقام دولت روس را از حکومت ایران می چشیدند که افغانیان تحت الحمایه ی خود را از همان منطقه عازم جنگ با روس می کرد. این بلوچان هیچ گاه سخنگویی نیافتند.افسوس! )
- ناپدیدی یک سوم درآمد ملی در سیاهچاله ی " اقتصاد در سایه و زیر زمینی" و قابل احصاء نبودن آن( نقل به مضمون از دکتر علی رشیدی در اواخردهه 70 )
- مسئله ی فقر گسترده(فقر اقتصادی، فقر توان، فقر فرهنگی، فقر روانی،...)، فحشای ناشی ازفقر، ایدز، معتادین، قاچاق مواد مخدر، بیکاری شایع در دو نسل لازم الاشتغال همزمان با عدم تامین بازنشستگان و خود اجباری آنان به اشتغال مجدد ونیز اشتغال مجدد بازنشستگان رانت دار،
- وجود پدیده ای بنام کمیته امداد که در داخل کشور نقش تامین سیاهی لشکردر مواقع حساس جهت حفظ بقای حاکمین و در خارج کشور یکی از مهمترین مجریان سیاست انقلاب سابق وصدور تشنج فعلی می باشد(هزینه ی یک سال فعالیت کمیته امداد در لبنان در سال 1380 ، بنا به گفته ی خود کمیته امداد، یک میلیارد و 865 میلیون دلار بوده است. تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل )
- مسئله ی نبود انگیزه ی کار در وطن بدلایل متفاوت
advertisement@gooya.com |
|
کارشناسی ژاپنی که وسعت چشم انداز بیکران کویرهای ایران را خود از نزدیک و با چشم خود لمسیده بود، تعجب می کرد از شدت اشتیاق کارشناسان عالی رتبه و نیز مردم عادی ایران برای اشتغال به عملگی در ژاپن. وی در خاطرات خود این چنین یاد می کند: من نمی فهمم شما که این همه زمین دارید ، پس چرا باز هم می خواهید به ژاپن بروید؟ چرا؟ برای او مثل هر آدم دیگری ، کار کمتر و پول بیشتر و راحت تر، هدفی با مع! نی بود، اما نمی توانست ایرانیان را لمس کند که می خواهند به اندازه ی "هیچ" کار کنندو " دریا دریا " پول پارو کنند، همان طور که با نفت شان کرده اند. او نمی توانست بفهمد که چرا این همه دشت و بیابان رها می شود و ایرانی ها این همه راه را می آیند تا ژاپن، که خفت بکشند و در جایی کار کنند که یک وجب خاک خدا برای 127 میلیون جمعیت اش کیمیاست،
- مسئله ی کودکان خیابان، کودکان کار، زنان خیابانی،دختران فراری، ده ها هزار پرونده ی ناراضی تراش در دادگستری ها که مالامال از اعمال نفوذ قدرت و پول اند، ده ها هزار زندانی و خانواده هایشان که در دانشگاه مجرم ساز زندان وجامعه بحال خود رهایند،افت کیفی شدید آموزش و پرورش رسمی، نارسایی و شکست آموزش و پرورش رسمی در تربیت نسلی خودکفا ، مبتکر،صاحب اعتمادبنفس ،اخلاق مند و دارای مهارت! های اجتماعی ، فنی، حرفه ای، تعامل اجتماعی، دموکرات، اهل گفت و شنود و مدارای دموکراتیک، مسئله ی بحران مدرک گرایی که همه ی ارزش های ادعایی و دیرین را درهم خواهد کوفت، مسئله ی تحمیل نوع پوشش و لباس که در طی این ربع قرن باعث اتلاف انرژی های بسیار زیادی شده و همچنان بعنوان آوردگاه حیثیت و ابراز قدرت حاکمین وتحریک عصبی متدینین از یکسو و از سوی دیگر مقاومت زنان و دخترانی که نرم های تحمیلی حاکمین را برنمی تابندعمل می کند، مسئله ی شکاف عظیم میان فرهنگ رسمی و فرهنگ عرفی ، شکاف دولت- ملت،شکاف میان فرهنگ دینی عرفی و فرهنگ دینی رسمی، بی آیندگی زنان ، دختران و جونان ، وجود قوانین مقررات و اصول عرفی و رویه های اجتماعی ـ سنتی ـ قانونی برضد زنان ، دختران و کودکان ،تقسیم همه ی ارکان جامعه و همه ی سلول های جامعه به خودی و غیر خودی در نظر تصمیم سازان، بیماری ترس از طعنه ی عقب ماندگی حکومت روحانیون از زبان چشم آبی ها، بیماری رقابت با کشورهای اسلامی در مسابقه ی اثبات ام القری بودن، بیماری استبراء از تهمت ضد علم بودن و ضد مدرنیته بودن ، بیماری فرو کردن دین با میخ تبلیغات به روح و روان مردم، بیماری داشتن 47 سازمان تبلیغاتی رسمی دینی که نتیجه ی کارشان تماما ضد تبلیغ و ایجاد نفرت است از آنچه که تبلیغش می کنند، بیماری داشتن 19 سازمان مسئول امحاء فقر و ایجاد رفاه که حاصل شان کودکان خیابانی و کودکان کار و تن فروشان و دختران فراری جدید الورود به شهر های بزرگ و مرگ کارتن خواب هاست که همگی اشرف مخلوقات نیازمند رسیدگی اند، بیماری داشتن دو دولت (دولت رسمی و دولت در سایه)، بیماری داشتن چند وزارتخانه ی اطلاعات، چند وزارت خارجه، بیماری داشتن چند رییس جمهور و چند رهبر ، چندین محفل و مجلس قانون گذار،چندین و چند نهاد اعمال زور قانونی و غیر قانونی، بیماری دستگیری ، بازداشت، بازجوئی، شکنجه ، محاکمه حبس خودسرانه، غیر قانونی و مخفیانه شهروندان کوته دست و بی پارتی یا غیرخودی یا مخالف، بیماری داشتن چند فرمانده ی کل قوا، مسئله ی ورشکستگی صنایع بزرگ و متوسط و کوچک و خرد( بویژه در بخش دولتی) در مقابل تهاجم طبیعی کالای چینی وبیماری واردات غیر طبیعی این کالا ها بدست سربازان ایرانی چینی ها که همان تجار آموزش یافته در مکتب اقتصاد دلالی فاسد کمپرادور زیر زمینی نهاد ها ، بنیاد ها ، آقازاده ها و بیوت محترم علمای اسلام می باشند،حاکمیت این استراتژی سیاسی بر کل جریان اقتصاد ملی که: پول نباید از میان خودی هابیرون برود. فقط دست خودی ها! و تزریق و اعمال این سیاست در کل ارکان اقتصاد خردو کلان، مسئله ی قاچاق رسمی و غیر رسمی کالا به کشور، مسئله ی انحصارات انواع کالا ها توسط طبقه ی جدید، مسئله ی رانت های اطلاعاتی- اقتصادی،
حال بخشی از روشنفکران ما برای اینکه از دولت محترم در تولید شبه مسئله عقب نیافتند، زود دست بکار می شوند وقبل از حکومت، کمپین راه م اندازند که هر جه زودتر وطن پرستی شان را به حکومت محترم اثبات کنند و بگوینداگر شمابفکرش نیستید، ما که هستیم، یا اگر تا بحال می خواستید ما را وطن فروش معرفی کنید، ببینید چطور برای نام تکه ای از آب و خاک جهان، یقه می درانیم و با ! شما همزبان می شویم .
جا دارد که این دوستان بجای این عصبیت ها ، برای یکی از مسائل واقعی که به آنها اشاره شد کمپین راه بیاندازندو اگر می بینند که نمی شود برای حل آنها کمپین راه انداخت و حکومت اجازه نمی دهد، برای حل شان راه هایی دیگر بیابند و به نهاد سازی رو بیاورند، و اگر نهاد سازی هم نمی توانند، پس بهتر آنکه خموش بنشینندو دم برنیاورند.
و اما اندر فواید نامگذاری:
تا بحال شده که از عابر یا کاسبی بپرسید مولوی، حافظ، ناصرخسرو ، سعدی ، فرصت شیرازی چیستند و شوش به چه معناست؟ مطهری ،طالقانی ، بهشتی ، صدر، مفتح و... یعنی چه؟
تاثیر این نام گذاری ها بر توده ی هدف چه بوده است، جز اینکه آنان بخود بگویند این اسم را حکومت گذا شته و ما هم می گوییم.
حاصل 50 یا100 سال نام گذاری خیابان ناصر خسرو این می شود که ناصر خسرو معادل و یادآور " دوا" می شود. شوش معادل لوازم یدکی اوراقی و مالخر ها ، مولوی معادل مالخر ها ، لاشه ی مرغ های مرجوعی ومشکل دار، سعدی معادل پمپ آب و کفش مردانه ، و... الی آخر.
تازه این ها خیلی ایدئولوژیک نیستند و فقط محض ادای هنرپروری حکومت های قدیم و جدید نام گذاری شده اند. وای بحال نام های ایدئولوژیکی که حتما ممکن است تنفر معترضان و مخالفان آن اعتقادات را هم برانگیزد.
حال مایی که در جای جای مملکت زندگی می کنیم، اینکه از چیزی بنام خلیج فارس یا خلیج عربی چه سود و زیانی عایدمان می شود، آن را باید از شبه مسئله سازان پرسید. آنان خود سود می برند، چون نفت که روغن مقدس چراغ تنعم شان است ، از آنجا می گذرد. مالکیت هر متر آن را می توانندهر موقع که بخواهند بعنوان شبه مسئله علم کنند و غفلت بیافرینند. نام آن را می توانند علم کنند تا افکار عمومی را منحرف و مردم را بدنبال نخود سیاه بسیج کنند. اما مردم کوچه و بازار را چه سود؟ آنان نمی دانند که کاربرد این خلیج فقط این است که مسیر حمل دارایی های ملی و ورود کالای مورد نیاز حکومت برای ادامه ی حکومت کردن است. آنان کاری به این کار ها ندارند ولی پایشان به این میدان کشیده می شود: موقع هورا کشیدن، زنده باد و مرده باد گفتن به این وآن، بوقت بسیج شدن برای جنگ با دشمنان ادعایی.
وکلامی در باب نشنال جئوگرافیک:
آنقدر که شنیده ایم از توضیح خود موسسه، و دیده ایم از شیوه ی عمل آن، نشنال جئوگرافیک نهادی غیر سیاسی و مستقل و خوشنام و مستقل است. چیزی که برای ما که از استقلال نهاد های غیر حکومتی تجربه و خاطره ی چندانی نداریم، غریب بنظر می آید.
روش این نهاد ،در هنگام نام بردن از واحد های جغرافیایی به همان علت غیر سیاسی بودنش این است که نام مشهور را درشت ترمی نویسد و خود راملزم می بیند که در صورت وجود نام های دیگری، آنها را با حروف ریز تر در زیر و داخل پرانتز بیاورد. این شیوه ایست علمی و ازجناح بندی های سیاسی کاملا بدور. ربطی ندارد به اینکه کسانی این نقطه را بحق یا به نا حق نامیده اند. اگر کسی در شرح میوه ای چون انگور ، آمد و گفت بعضی آن را عنب میگویند و بعضی دیگر ازوم و بعضی گریپ، آیا انگلوفیل یا عربوفیل یا ترکوفیل است؟آیا گفتن عنب یا انگور می باید احساس افتخاری را به گوینده متبادر کند؟ آیا این حقیقت نیست که کره ی زمین و مناطق اش مالکیت بردار نیستند و ما فقط در چارچوب قرارداد های اجتماعی صاحب تقدم در بهره برداری از این یا آن واحد جغرافیایی هستیم و نام گذاری ها چیزی را نمی توانند به این تقدم بیفزایند یا از آن کم کنند؟ علف باید به دهن بزی شیرین بیاید. نام و کلام، ابزار مبادله ی اندیشه اند . اگر دو نفر در هنگام مبادله ی اطلاعات راجع به فلان میوه ترجیح می دهند که آن را ازو! م بنامند ونه انگور ...و بالعکس، نمی تواند موجب اعتراض آن کسی باشد که آن را عنب می گوید. در این میان باید تنها به جنجال سازان این صحنه توصیه کرد که دست از نشان دادن آدرس عوضی به مردم بردارند و به حال دنباله روان بی غرض این جنجال ها تاسف خورد که خود و مردم را بدنبال سوراخ دعا ی عوضی می کشانند.همین و بس!