فن سالاري مستبدانه جامعه اطلاعاتي و جامعه ايراني، محمد رضا تاجيک، ايران و جامعه اطلاعاتي
با نزديک تر شدن زمان برگزاري اجلاس سران جامعه اطلاعاتي وگسترش فناوري هاي ارتباطي در ميان جوامع مختلف و نيازها و محدوديت هاي آن ، بحث پيرامون اين مفهوم جديد جهاني عميق تر و چالش برانگيزتر شده است.
اين مقاله تلاش دارد تا نظريات مختلف موجود در اين پهنه را بررسي کرده و از اين طريق به جامعه ايراني نيز گريزي بزند.
جوامع نوين از آغاز تشكيل «جوامع اطلاعاتي» بودهاند. درك اين حقيقتضرورت دارد كه همه كشورها «جوامع اطلاعاتي» بودهاند، چرا كه توليد قدرت براي دولت، پيامد گردآوري، نگهداري و كنترل اطلاعاتي است كه در جهت اهداف رهبري جامعه به كار ميرود. اما در دولت - ملت با يكپارچگي اداري بسيار زياد و خاص خود، اين امر با استحكام بسيار بيشتري توام بوده كه تاكنون سابقه نداشته است. گيدنز، 178: 1985
در كتاب «پادشاه ازل و ابد»، نوشته تي.اچ.وايت، (نويسنده-م) مرلين، آرتور جوان را سوار پرندهاي ميكند تا بتواند آسمانها را بپيمايد و تصوير دقيقي از دنياي پايين به دستآورد. يكي از مشاهدات اصلي بياهميت بودن نسبي مرزهايي بود كه از بالا ديده ميشدند. آرتور تنگهها را به روشني و به وضوح يك نقشه ميديد. مرزها خطوطي غير واقعي بودند. كافي بود كه مرزهاي غير واقعي موجود در كره زمين از اذهان بيرون بروند، پرندگان در حالپرواز به طور فطري اين مرزها را ناديده ميگيرند. مرزها چهقدر ابلهانه به نظر ميرسيدند و براي بشر نيز تصويري غير از اين نبود، اگر ميتوانست پرواز كند.
هدف مرلين، طرح يك نظام جهان شمول در ذهن آرتور بود كه بر پايه اصول صحيح برگرفته از ميزگرد پادشاه آرتور و دلاوران او در كملت، بنا شده بود. تجربه كملت براي مدتزماني كار آمد به نظر ميرسيد، اما در نهايت مانند هر آرزوي جهان شمول ديگري، بر اثر اختلافات معمول جوامع بشري، بي نتيجه ماند. به طور ابلهانهاي، مرزهايي واقعي يا غيرواقعي، از يك نوع يا انواع مختلف، هنوز هم حفظ شدهاند.
مطمئنا، آرتور جوان قادر نبود كه مانع آن شود، اما در سفر خود مشاهده كرد كه بعضياز مرزها هرگز خيالي نبوده، بلكه قابل ملاحظه و بنيادياند، حصارها مناطق مختلف را مجزا ميكنند، خندقها و ديوارها از قصرها و كاخها محافظت مينمايند و بعضي شهرها نيز با ديوار محصور شدهاند. شاه آرتور پير و دانا با ناراحتي اذعان كرد كه حتي مرزهاي خيالي نيز، در عمل هولناك و خطرناكاند. او مشاهده كرد كه مرز قابل ملاحظهاي بين اسكاتلند و انگلستان وجود ندارد، اگرچه فلودن و بنناكبارن بر سر آن جنگيدهاند. اين مرز تنها جغرافيايسياسي را به وجود آوردهاست و غير از آن چيز ديگري نيست.
بيترديد، در زمانه ما تجربه چنين تجربهاي در دستور كار تمامي نخبگان تصميمساز و تدبيرپرداز جوامع مختلف قرار گرفته است، زيرا از يك سو، دوران ما به طور آشكار و محسوسي نسبت به تمامي دورههاي پيشين از اطلاعات سرشارتر است. ما در محيطي لبريز از رسانهها زندگي ميكنيم، به اين معنا كه زندگي امروزي اصولا پيرامون نمادسازي2 امور، مبادله و دريافت يا تلاش براي مبادله و عدم پذيرش پيامهايي درباره خودمان و ديگران دور ميزند. به بيان ديگر، ما به طور فزايندهاي در حال ورود به «جامعه اطلاعاتي» و «عصر اطلاعات» هستيم. از جانب ديگر، كماكان «گفتمانهاي ملي» (مانند حاكميت، فرهنگ، اقتصاد و مرزهاي ملي) به عنوان گفتمان مسلط، حضور و تأثير تعيين كننده خود را در عرصه تمامي تعاملات و مناسبات ميان دولتها و ملتها حفظ كردهاند.
در اين شرايط، تنها جوامعي امكان مانايي و پويايي دارند كه تمهيدات و تدبيرهاينظري و علمي لازم را براي مواجهه اين دو «دنيا» داشته باشند. به بيان ديگر و با بهرهاي آزادانه از ميشل فوكو، تنها آن دسته از كشورها موفق به تأمين و نگهداري منافع خود هستند كه استعداد سازگار كردن اين دو جهان ناسازگار را داشته باشند.
با اين مقدمه، اجازه بدهيد براي به دست دادن تحليلي مشخص از شرايط مشخصزمانه خود، و ترسيم موقعيت جامعه ايراني در اين شرايط، تأمل بيشتري در مختصات و مقتضيات اين دو «جهان» داشته باشيم. دانيل بل، نخستين كسي بود كه به طور جدي بهشكلگيري «نوع جديدي از جامعه» اشارهكرد. هر چند قبل از او عده ديگري از اصطلاح «پساصنعتگرايي» استفاده كرده بودند، ليكن وي اين انگاره را رواج داد. «كارگرانكارخانهاي» عصر صنعتگرايي فراموش ميشوند و نخبگان جديد حرفهاي و فني بخشخدمات برتر و ممتاز ميگردند. اين مرحله جديد جامعه صنعتي كه از دهه 1960 پيشبينيشد، بيش از هر چيز بر اساس دانش نظري استوار است در واقع همان كاري كه ماشينها درعصر انقلاب صنعتي به جاي قدرت بازو انجام ميدادند، فنآوريهاي ارتباطي و اطلاعاتيجديد براي قدرت فكري و ذهني انجام ميدهند، كه نتيجه آن تحول صنعتگرايي خواهد بود.(بل بعد اين وضعيت جديد را «جامعه اطلاعاتي» ناميد.)
در جامعه اطلاعاتي، ما شاهد يك تغيير بنيادي خواهيمبود، بهطوريكه «اصول بسيار محوري» جامعه نه در «كار و سرمايه»، بلكه بهطور فزايندهاي در «دانش نظري» شكل مييابند. درست همانطوري كه جوامع كشاورزي متكي بر زمين جاي خود را به جوامع صنعتي متكيبر توليد كارخانهاي دادند، جوامع جديدي در حال پيدايشاند كه متكي بر خدمات هستند. جامعه پسا صنعتي دانيل بل «چهارچوب اجتماعي» را براي «جامعه اطلاعاتي» فراهم كرد كه در آن ارتباطات راه دور و رايانهها براي «انجام و هدايت مبادلات اقتصادي و اجتماعي و روشهاي خلق و بازيافت دانش و ماهيت كار و سازمانهايي كه انسانها در آن مشغولهستند»، از اهميت محوري و قاطع برخوردارند.
روايت مدرن از پساصنعتگرايي و جامعه اطلاعاتي روايتي مملو از اعتقاد و باور به پيشرفت است. بكارگيري اين فنآوريهاي جديد استعداد مناسبي براي پيشرفت و توسعهايجاد ميكند. بسياري هنوز بر اين باورند كه در نهايت همه بخشهاي جهان از اين انقلاب فنشناختي سود خواهند برد. اين انديشهها در آثار دانشمندان اجتماعي مروج نظريههايي نظير نظريههاي ناشي از «موجهاي حامل» توسعه اقتصادي و فنشناختي مربوط به كندراتيف3 نيز نمايان ميگردند.
روايت پسامدرن از جامعه اطلاعاتي را ميتوان در كتاب «وضعيت پسامدرن» ليوتار مشاهده كرد. اين كتاب هر چند نقطه عزيمتي آشنا دارد و براساس انديشههاي پساصنعتگرايي بل و همچنين آلن تورن4 بنا نهاده شدهاست، ليكن تصويري از يك جهان فراسوي پيشرفت5 را به دست ميدهد. ليوتار تصريح ميكند: «دشوار است در ذهن خود مجسم كنيم كه فنآوري معاصر چه جهت بديلي را ميتواند بهجاي رايانهاي كردن جامعه در پيش بگيرد». در اين وضعيت، نكته و موضوع محوري ليوتار اين است كه «جايگاه دانش در حال تحول» است. اما نارضايتي وي از انديشه «رايانهاي شدن جامعه» اين است كه «رايانهاي شدن، پارادايم كلي و عمومي پيشرفت در علم و فنآوري، كه رشد اقتصادي و گسترش قدرتاجتماعي - سياسي مكملهاي طبيعياي براي آن بهنظر ميرسند، را به چالش نميطلبد يا در به چالشطلبي آن ناكام ميماند». ديگر نميتوان چنين پيشرفتي را فرض قرارداد. ما اكنون در جهاني زندگي ميكنيم كه به چنين «فراروايتها» بي باور و ظنين است. در حاليكه بل مياناقتصاد، سياست و فرهنگ تمايز قايل ميشود و علم و فنآوري را، در تقابل با «خود شيفتگيفرهنگ معاصر»، به عنوان موتور تحول اجتماعي ميداند. فوكو خود علم را به عنوان يك «شكل از گفتمان» مورد بحث قرار ميدهد. به نظر بل، علم، به عنوان جنبهاي از «اصلمحوري» جديد، بيش گفتمان صرف است؛ علم خنثي است. اما، ليوتار علم را با فرهنگ مجددا پيوند ميزند و خاطرنشان مينمايد كه تجاري سازي تحقيق و پژوهش بدان معناستكه ما آنقدر كه به دنبال گسترش و افزايش قدرت هستيم، به دنبال كشف حقيقت نيستيم. تضميني وجود ندارد كه عقل و خرد نتايج آزادي بخش و رهايي بخش ايجاد كنند.
مثلا در آلمان آموزش خود كه تحت تأثير انديشه روشنگري يا به عنوان يك دقيقه در شكوفايي فزاينده آزادي (مثلا در فرانسه) يا به عنوان يك وسيله بهبود بهداشت و سلامتملي مورد نظر قرار گرفت، اكنون به عملكرد و نحوه انجام6، مهارتها و تعليم7 تقليل يافتهاست. از نظر ليوتار، جوامع پيشرفته به طور فزايندهاي مجبور ميشوند «نسبت به سهم مطلوبياز آموزش عالي را جهت عملكرد بهينه نظام اجتماعي» بيابند. بنابراين، خرد آزاديبخش و رهاييبخش جاي خود را به عقلاني سازي فنسالارانه ميدهد. همانگونه كه رابينز8 و وبستر عنوان ميكنند، «وقتي كه توليد سيستماتيك مهارتها و شايستگيهاي عملياتي به هدف نظاماجتماعي - فني تبديل ميشود، آنگاه استيناف و رجوع به حقايق و ارزشهاي رهاييبخش راميتوان به عنوان عملي نامتناسب با زمان خودش ديد»9.
فنآوري جديد جايگاه مهمي در تحليل ليوتار دارد. او تأكيد ميكند كه همراه با برتري و استيلاي رايانهها يك منطق خاص و به دنبال آن دستورالعملهايي پديدار ميشوند كه تعيين ميكنند چه گزارههايي به عنوان گزارههاي «دانشي يا معرفتي»10 پذيرفته ميشوند. جست و جوي دانش هدف نيست و فقط بهخاطر دانش نيز نيست، بلكه آنچه دانش را مشروعيت ميبخشد، «عملكرد» است. بنابراين، دانش بهطور فزايندهاي كالايي ميشود. لذا از نظر ليوتار، قدرت و مشروعيتبخشي آن پيوند زيادي با ذخيرهكردن دانش و قابل دسترسكردن سريع آن دارد. «رايانهاي كردن جامعه» باعث افزايش كنترل در بسترهاي متعدد و مختلف ميشود. براساس نظر ليوتار، وقتي كسي فنآوري را تقويت ميكند، در واقع واقعيترا «تقويت» ميكند و از آنرو شانس «درست بودن» و «بر حق بودن» خود را تقويت ميكند. در مقابل، اگر كسي به علم و اختيار و قدرت تصميمگيري دسترسي داشته باشد، ميتواند فنآوري را بهطور بسيار كارآمدتري تقويت كند.
بهطور كلي، ما بازتاب مديريتگرايي معاصر را در اين شرح ميشنويم. در اين جهانيكه بازار لجام آن را در دست دارد، بهطور فزايندهاي جست و جو ميشود تا براي معماهايمعاصر راه حلهاي مديريتي يافت شود. اكنون نه تنها از دولتها انتظار ميرود كارپردازي درست شركتها را اداره كنند، بلكه انتظار ميرود اقتصاد را نيز مديريت كنند. اكنون واژهكليدي در خدمات بهداشتي و حتي در زندانها و برخورد با متخلفان، واژه مديريت است. جايي كه زماني خرد قانونگذار حاكم بودهاست و متخصصان يا حرفهايها قوانين اخلاقيموضوع مورد بررسي (حفظ حيات و مجازات قانونشكني) را وضع ميكردند، اكنون زبانمشترك مديريت، به گونهاي آشكار و بيتوجه به تخصصي بودن حوزه اجتماعي كه در آنفعاليت مينمايد، حاكم ميشود. «مديريت اطلاعات» آخرين مرحله تكامل در اين روند است.
در شرح ليوتار، فنآوري اطلاعاتي نقش دوگانهاي ايفا مينمايد. از يك سو، فنآوري فوق با ترويج سايبرنتيك به عنوان يك بازي زباني جديد، به پيشبرد و ترويج«وضعيت پسامدرن» كمك ميكند. از سوي ديگر، فنآوري اطلاعاتي برخي موضوعهاي اصلي مدرنيته را بيان ميكند و كارايي را به عنوان يك كمك مصنوعي گسترش ميدهد. هرچند دمدمي مزاجي و بيقاعدگي و تصادف افزايش مييابد، ولي نظارت نيز افزايش مييابد. اما براي اينكه درباره ليوتار منصف باشيم، بايد گفت كه تأكيد او بر انشقاق مدرنيته مربوط بهبازيهاي زباني و زوال سلسله مراتب است. بنابراين، او از مسئله تحول اجتماعي كه بهنظر ميرسد مفهوم پسامدرن وي به آن ارجاع ميكند، كنار ميرود.
اما، اين موضوع بهوسيله بسياري افراد ديگر، بهويژه آنهايي كه در درون سنتهاي تجربيتر كار ميكنند، مورد توجه قرار گرفته است. در حال حاضر، مباحث پسافورديسم بخش مهمي از مناظرههاي پيرامون پسامدرنيته شدهاند. خاطر نشان ميشود كه 5 دلار در برابر8 ساعت كار در روز كه با فورد آغاز شد، هدف اصلياش اين بود كه هم رضايت كارگر از رژيم توليد صنعتي را تأمين نمايد و هم جيبهاي او را براي استفاده از محصولات مصرفيمازاد پر نمايد. اما در دهه 1970، كاهش تقاضا براي كالاهاي استاندارد شده و بهطور انبوهتوليد شده به اضافه رقابت كشورهاي تازه صنعتي شده نظير كشورهاي حاشيه اقيانوس آرام، جست و جوي روشهاي نوين، انعطافپذير و قانع كنندهتر از فورديسم را برانگيخت. توليد انعطافپذير (پسافورديسم) موجب ايجاد بازار كار فرار و متغير، تغيير سريعتر شيوههاي توليد و مصرف كننده محوري بيشتر شد. نتيجهاي كه حاصل شد عبارت بود از تلاش برايفنآوريهاي جديد، الگوهاي جديد مديريت و بههم پيوستگيهاي نوين جهاني سرمايه ماليو بازار.
پس آنچه ليوتار ارائه ميدهد، يك نظريه پسامدرنيته است كه كاملا متفاوت با نظريههاي «پساصنعتگرايي» يا «جامعه اطلاعاتي» است كه در آغاز با آنها شروع كرديم. در واقع، بهنظر ميرسد، همين فرايندهاي مورد بحث توجه را از جوامع مجزا به پسامدرنيته بهعنوان يك «وضعيت جهاني» منحرف ميكنند. شرح ليوتار از اين پديدهها ما را در يك گرداب فلسفي و زبانشناختي رها ميسازد، اما تفسيرش از پيامدهاي فنآوري جديد بسيار دلالتآميز است. از سوي ديگر، پسافورديسم، تحولات محسوسي را در چشماندازهاي صنعتي و مصرف به ما خاطر نشان ميسازد، تحولاتي كه براي درك اهميت ارتباطات ومصرفگرايي در نظريههاي پسامدرنيته از اهميت محوري برخوردارند.
مارك پوستر، با تأثيرپذيري از آثار ليوتار طرح ميكند كه «يك سبك جديد اطلاعات» در حال جايگزين شدن ساختهاي اجتماعي - فرهنگي پيشين است. وي استدلالميكند كه: «روندهاي معمول نهادي خشك كه براي حدود 200 سال مشخصه جامعه مدرنبودهاند به وسيله زلزله ارتباطات الكتروني در هم شكسته و به روندهاي معمول جديد تجزيهشدهاند كه دورنماي آنها هنوز روشن نيست.»
او بر رسانههاي تلويزيوني، قابليتهاي مراقبتي فنآوري اطلاعاتي، نوشتار الكترونيو علوم رايانهاي تأكيد دارد و مطرح ميكند كه نظريه اجتماعي مبتني بر عمل (كه معرفمدرنيته است)، ديگر براي درك و شناخت اين مقولهها متناسب نيست. پوستر با پيروي از تأكيدهاي ليوتار، به نظريهپردازي پيرامون خصلت ويژه علم رايانه به عنوان يك بازي زباني و گسترش قدرت با استفاده از فنآوري اطلاعاتي ميپردازد.
پوستر، با توجه به اينكه فنآوري اطلاعاتي قدرت اجتماعي را بهطور مصنوعيگسترش ميدهد، بهطور عميق به بررسي پايگاههاي دادهپردازي يا بانكهاي اطلاعاتي ميپردازد و وجه مقايسه مطالعه خود را مفهوم پن اپتيكن فوكو قرار ميدهد. پوستر، مراقبتالكتروني را به عنوان يك ابر پن اپتيكن مينگرد كه نه تنها قدرت دانش را تقويت ميكند، همچنين «خودها يا نفسهايي» را كه ابژه آن هستند نيز تغيير شكل ميدهد و مضاعف ميكند. او همانند ليوتار، بهطور ويژهاي به نظريهپردازي پيرامون كالايي سازي اين اطلاعات ميپردازد. در اين موقعيت، وي عناصر نظارت اجتماعي، نظارتي را كه تا حد زيادي غافلگيرانه و غير ملموس است، در حال گسترش ميبيند.
در حاليكه واضح است كه پوستر در اين فنآوريهاي جديد استعدادهاي عظيميبراي اشكال جديد سلطه ميبيند، اما چندان روشن نيست كه چه سبكهايي از مقاومتمتناسب اين نوع از سلطههاست. او ميپذيرد كه راهبرد پيشنهادي ليوتار دسترسي همه مردم بهبانكهاي اطلاعاتي، ميتواند راهي به جلو باشد، اما بهنظر نميرسد كه او چندان اعتمادي بهاين روشها داشته باشد. اين به آن علت است كه سبك اطلاعات در درون خودش حاوي «محركههاي واگرايانه و فروپاشنده» است كه ميتواند هرگونه اقدام «مشترك» را نامتناسب و بيفايده گرداند. با اينكه ارتباطي الكتروني به طرق متعددي مكمل سبكهاي ارتباطيموجود باشد: با اين حال علائمي وجود دارد كه نشان ميدهند ارتباطات الكتروني ممكناست به طريقي كه هنوز براي ما قابل درك نيستند، جايگزين سبكهاي ارتباطي موجود بشوند.
مارشال مك لوهان، با اين كه دچار سرنوشتي شبيه دانيل بل شد (كه آثارش غالبا بهعنوان آثار «ناقص» و «مربوط به گذشته» پنداشته ميشوند)، ليكن توانست جنبههايي از انديشهاي را تجسم بخشد كه در آن رسانههاي الكتروني براي فهم اواخر قرن بيستم از اهميتمحوري برخوردار ميشوند. با اين كه بعضي بزرگنماييها قطعا در داخل انگاره «دهكدهجهاني» وجود دارد، ليكن انديشه فوق بعضي از تأثيرهاي مهم فنآوري جديد را روشن و آشكار ميسازد. رخدادها و پديدههاي دوردست در سراسر جهان به طور پيوسته و مداوم بهوسيله اين فنآوريهاي جديد (براي افرادي كه به آنها مجهزند) قابل دسترسي ميشوند. بهعلاوه، آنها واكنشهاي ما به روابط و بحرانهايي نظير مرگ را تحت تأثير قرار ميدهند. ما با استفاده از تلفن كه از طريق ماهوارهها به تلفنها و شبكههاي رايانهاي وصل شده است، ميتوانيم در زمان واقعي به طور شفاهي و رو در رو يا برعكس به واسطه پست الكتروني با دوستان و آشنايان خود در هزاران كيلومتر دورتر ارتباط برقرار كنيم.
يكي از موضوعهاي معمول و پيشپاافتاده توصيفهاي جامعه شناختي از مدرنيته اين است كه روابط ما به گونه بيسابقهاي در عرض فضا و زمان گسترش يافته است. براينسلهاي گذشته، توسعه خط و نگارش ارتباطات واسطهاي و رسانهاي را در مقياس وسيع امكانپذير ساخت و صنعت چاپ آنها را بيشتر گسترش داد. اما اين فرايند در طي سدهبيستم شتاب گرفت، به طوريكه ابتدا تلگراف، سپس تلفن، راديو، تلويزيون و امروزه رايانهها و وسايل ارتباطي راه دور در يك توالي سريع ظاهر شدند و هر چيزي، از پوشش جهانيرخدادهايي مانند «جام برتر» تا گردش مداوم سرمايه در گرداگرد جهان را، در يك بازار بورس هميشه باز، تسهيل كردند. در حاليكه در گذشته «جهانهاي كوچك» بسياري وجود داشتند، اكنون تنها يك جهان وجود دارد.
اما، شرحهاي پسامدرن از فنآوري ارتباطي غالبا روي عكس وحدت جهاني و اشكال جديدي از واگرايي و چندپارگي متمركز ميشوند. از نظر بودريار، رسانههاي الكتروني جهان از يك جهان شبيه سازيهاي صرف، جهان مدلها، كدها و ديجيتال بودنهمه چيزها و بالاخره جهان تصاوير شبيهسازي شده رسانهاي خبر ميدهند كه خود را به عنوان «واقعي» جلوه ميدهند و تمايز بين جهان «واقعي» و جهان تصويري رسانهها را از بين ميبرند. در واقع، يكي از علتهاي اين امر ممكن است خود جامعه يا به قول بودريار «اجتماعي»11باشد. وقتي كه رسانهها نشان ميدهند كه «اجتماعي» يا جامعه خود و همراه با آن راهبردهايسياسي سنتي يك «وهم»12اند، «رسانههاي جمعي»13 ممكن است يك نام بيمسمي باشد.
يورشهاي رعدآساي نشانهها در اطراف ما، خودآراييمان با نشانهها و ناتواني در گريز از نشانهها در همهجا، به سرانجامي شگفتآور ميانجامد؛ ويراني معنا. ژان بودريار ميگويد: «اكنون اطلاعات افزون و افزونتر و معناي آنها كم و كمتر شدهاند» (1983:95). از اين ديدگاه نشانهها در گذشته مرجعي داشتند (مثلا: نوع لباس پوشيدن دال بر موقعيتاجتماعي معيني بود، اظهارات سياسي بر فلسفهاي خاص و اخبار تلويزيون بر «آن چه واقعا رخ ميداد» دلالت داشتند. در فضاي جامعه اطلاعاتي، ما در چنان كلاف سر در گمي از نشانهها گرفتار شدهايم كه اهميت معاني از ميان رفته است. نشانهها از جهتهاي گوناگون ميآيند و آن چنان متنوع، سريعالتغيير و متناقضاند كه قدرتشان در معني بخشيدن محرز نيست. به علاوه، پيامگيران به موجوداتي آفرينشگر، خودآگاه و فعال تبديل شدهاند، بهطوري كه همه نشانهها را با شك و گمان و چشماني پرسشگر استقبال ميكنند و بنابراين نشانهها بهسادگي معنايي وارونه به خود ميگيرند، مورد تفسير دوباره قرار گرفته و از معناي مورد نظر فرستنده، منحرف ميشوند.
همچنان كه آگاهيهاي مردم از تجربه مستقيم رويدادها كاهش مييابند، شواهدي بهدست ميآيند كه نشان ميدهند، نشانهها به درستي و صراحت نماينده چيزي يا كسي نيستند. اين عقيده كه نشانهها تا حدودي و نه كاملا «واقعيت» مستقل از خودشان را بازنمايي ميكنند، اعتبار آن واقعيت را از ميان ميبرد. به عبارت ديگر، نشانهها خود مرجع14 هستند: آنها شبيهسازيهاي15 همه آن چيزي هستند كه وجود دارد. آنها در اصطلاح بودريار «ابرواقعيت»16 هستند.... در اين شرايط ما به عصر «نمايش»17 وارد شدهايم كه مردم ساختگيبودن نشانههاي قابل ارسال را ميفهمند... و عصري كه در آن غير اصيل بودن نشانههايي كهمردم خود آنها را به وجود ميآورند، پذيرفته ميشود.
در جهان حاد واقعيت بودريار، زندگي در تلويزيون حل شدهاست. در حاليكه برخياين را به معناي مضاعف شدن كدها ميدانند. بودريار اين فرايند را فرايندي وحدتبخش ويكپارچه ساز يا حداقل رهنمون شونده به «همگني» ميداند؛ فرا واقعيت با يك كد ژنتيكي يا تكويني پيوند دارد. اما واقعيت اين است كه جهان تصاوير تبليغاتي تلويزيوني جهاني چندپاره است و تنها وجه مشترك اين تصويرها اين است كه همه آنها از يك بستر سرمايه داريمصرف ريشه ميگيرند.18
جياني واتيمو جامعه معاصر را جامعهاي ميداند كه مشخصه اصلي آن «ارتباطاتعموميت يافته يا همگاني» است. اين همان جامعه «رسانههاي گروهي» است. به نظر او گذار از مدرنيته هنگامي رخ ميدهد كه تاريخ ديگر به صورت «تك خطي» ديده نشود. مرگ يا پايان تاريخ، پيشرفت را نيز با خود به گور ميبرد. با اين كه «جامعه شفاف» واتيمو تا اندازهاي نتيجه فروپاشي استعمار و امپرياليسم است كه آشكار ميسازد روش و طريق اروپايي تنها راه و طريق نيست، اين هم باز آفريده ارتباطات همگاني و انبوه است.
واتيمو، برخلاف تئودور آدرنو نظريهپرداز انتقادي كه پيشبيني كرد جامعه به وسيلهرسانههاي همگاني «همگن» خواهد شد، تأكيد ميكند كه راديو، تلويزيون و روزنامهها به عناصر يك انفجار يا گسترش عمومي جهانبيني و جهانبينيها تبديل شدهاند. بنابراين، بهجاي استعاره «برادر بزرگ» ارول كه بر همه سلطه دارد، اكنون همه اقليتهاي علاقهمند ومستمسك به ميكروفونها ميشوند. گسترش پيوسته ارتباطات چيزي را ايجاد ميكند كه واتيمو آن را به عنوان «متكثرسازي ظاهرا غير قابل مقاومت» ميبيند. از اينرو، «جهانحقيقي يك افسانه ميشود». نيچه به طرقي ديده ميشود كه در آن فهم و درك ما از واقعيت، مركب از انگارهها، پنداشتها، تفسيرها و بازنماييهايي است كه بهوسيله رسانههايي جريان و انتشار مييابند كه بدون هرگونه هماهنگي «مركزي» با هم رقابت ميكنند.
از نظر واتيمو، رهايي و آزادي نه در دانش كامل فردي كه ميداند چيزها واقعا چگونه هستند، بلكه در داخل كثرت و تحليل و فرسايش خود اصل واقعيت، نهفته هستند. واتيمو ميپرسد كه آيا اصلا اين فرسايش و تحليل يك باخت و ضرر بزرگ است؟ ما جهان عينيت(ابژه)ها را كه به وسيله علم و فنآوري سنجيده و محاسبه ميشوند، در ازاي جهان پنداشتها، انگارهها، تصويرها و خيالپردازيهاي رسانههاي گروهي مبادله ميكنيم. نوستالژي براي واقعيتهاي معتبر و پايدار گذشته ميتواند به عنوان اختلال رواني پايان يابد. البته، آزاديبايد در «سرگرداني»19 جست و جو شود. ما نبايد به دنبال اين باشيم كه به عنوان زن، سياهپوست، مرد و غيره واقعا چه كسي هستيم، بلكه بايد به دنبال كشف محدود، تاريخيت وعامليت هويتها و نظامهاي ارزشيمان باشيم.20
در يك جمعبندي كلي، ميتوان شناسههاي يك جامعه اطلاعاتي را با برجسته كردن محورهاي اساسي رويكردهاي فوق، در اين موارد خلاصه كرد: 1. توليد و توزيع اطلاعاتانبوه و مبادله مجموعهاي از معاني در ارتباطات؛ 2. گشتاوري لحظهاي امور اقتصادي، اجتماعي و سياسي در سطح جهاني؛ 3. تسهيل و تسريع در فرايند وحدت اقتصادهاي ملي ومنطقهاي؛ 4. دگرگوني ويژگيهاي «زمان» و «مكان»؛ 5. كاهش اهميت معنا؛ 6. پديدار شدنجهاني مبتني بر شبيه سازيهاي صرف (جهان مدلها، كدها و جهان ديجيتال)؛ 7. كالاييسازي اطلاعات و 8. گسترش عناصر نظارت اجتماعي (از رهگذر تبديل جوامع به جوامع پناپتيكن يا سراسربين).
شايد شرايط فوق، بهترين بيان خود را در اين گفته ياسپرس مييابد كه در شرايط كنوني: «ما در آستانه تحول تاريخي بزرگي قرار داريم. ديگر برون وجود ندارد. جهان به هم نزديكشده است. يك زمين واحد داريم. در اين فضا تهديدها و فرصتهاي تازه روييدن گرفتهاند. تمامي مسائل ضروري ما صبغه جهاني دارند. موفقيت فعلي ما، بشري (و نه ملي) است.» دراين شرايطي كه «ريزپردازنده توانمند» پيشقراول يك «تمدن سيليكوني» شدهاست، نوآوريهاي فنشناسانه موجب نوعي «ويراني آفرينشگر» شدهاند و مرزها شيشهاي شدهاند و از وراي آنان فرهنگهاي ساير ملل به طور موازي ديده ميشوند و اصالت، استقلال و زلالي فرهنگهاي بومي مورد مخاطره قرار گرفتهاند، جامعه ايراني ميتواند به دور خود ديواري به بلنداي ديوار چين كشيده و از فرايند همسان سازي21 و ناهمگونسازي22 و يا خرد كردنهويتها23 كه در متن و بطن «جامعه اطلاعاتي» نهفته است، خود را برهاند؟24 در اين زمانهاي كه با تعبير دانيل بل، دولت - ملت براي حل مسائل بزرگ زندگي، بسيار كوچك و براي حلمسائل كوچك زندگي بسيار بزرگ شدهاست؛ فرهنگ ويژگي بارز عيني يافته است و همچون الگوهاي پيشين «ناكجاآبادي» نيست؛ ميزان وابستگي ما بر فضاي رايانهاي (سايبرسپيس) دربسياري از جنبههاي حياتي خود، با سرعت بيشتري نسبت به ميزان آگاهيمان از اين محيط رشد يافته؛ فنآوري اطلاعاتي و شبكههاي الكتروني، ماهيت دكترينها، آموزهها و كنشهاي سياسي - امنيتي را متحول كرده و شبكههاي الكتروني با رخنه در درون تمام زواياي يكنظام سياسي، الزامهاي جديدي را براي بقاي آن به عنواني يك جامعه يا هستي سياسي تحميل ميكنند. در اين شرايط تكليف و وظيفه جامعه ايراني چيست؟
نخست، بايد آگاهانه بپذيريم كه در جهان اطلاعاتي كنوني، مانايي و پويايي نظامسياسي و اجتماعي ما سخت در گروي توانايي و استعداد انطباق با مقتضيات بيبديل كنونياست. تحولات ژرف و گسترده فوق انسان و جامعه ايراني را در مقابل يك «سرمشق» تاريخيقرار داده كه مملو از «انسدادها» و «گشايشها»؛ «گسستها» و «پيوستها»؛ و «گشتها» و«بازگشتها» است. در حالي كه در دنياي كنوني، فنآوري اطلاعاتي به مهمترين عامل توليد، رقابتپذيري، رشد اقتصادي و حضور در بازارهاي جهاني تبديل شدهاست،25 ليكن، از رهگذر قوت بخشيدن به نيروهاي مركز گريز، جهانگرا و بازيگران متعدد ديگر، در چهره مهمترين ابزارهاي چالشطلبي مرزهاي سياسي قلمرويي، و مرزهاي معرفتي و هويتي ظاهرشده است. بنابراين، بايد به دقت به احصاي تهديدها و فرصتهاي ناشي از شرايط جديد پرداخت و در پرتوي آنان به ترسيم راهبردهاي مواجهه و مقابله مناسب مبادرت كرد.
دوم، بايد بپذيريم كه انفجار اطلاعات و جهاني شدن، جهان را در قالب يك شهر كوچك خلاصه كرده كه تمامي گستره آن توسط چشمهاي نظارتي مستقر در يك برج دوار قابل مشاهده و كنترل است. به تعبير كاستلز، ما در هزاره سوم با پشت سر گذشتن «عصر ارتباطات» و ورود به «عصر اطلاعات»، وارد فضايي ميشويم كه در آن كل جهان به مثابه يك اندامواره واحد و تمامي افراد، موسسات و واحدهاي سياسي، به عنوان اجزاي اين تنواره متجلي ميشوند. به بيان ديگر، آن چه وجود واقعي دارد، «شبكهاي» است كه همگان جزئي ازآن هستند.26 در اين جامعه شكبهاي، هر فرد ميتواند به مثابه چشم قدرت نقش آفرينينمايد.27 در اين شرايط، بايد بينديشيم كه چگونه ميتوان «اندامواره ملي» خود را از گزند چشمهاي قدرت متكثر و شبكهاي محفوظ نگاه داشت و در عين حال، از مواهب اين پيوند جهاني بي نصيب نماند.
سوم، بايد نسبت به نابرابريهاي عميق اجتماعي و اقتصادي مرتبط با رشد فنآوريهاي الكتروني و استعداد بسيار عظيم اين فنآوريهاي جديد براي نظارت اجتماعيآگاه باشيم. از نظر بسياري، جامعه اطلاعاتي جهاني، راهي ديگر براي گرفتن منابع از كسانياست كه بيشترين نياز را به آنها دارند. نبايد انديشه پوستر را مبني بر اينكه اشكال جديدي از سلطه ممكن است در حال ايجاد باشند، به راحتي ناديده گرفت. بايد اين «اشكال جديد» را مورد كاوش قرارداد. با توسعه رسانههاي گروهي متكي بر فنآوري جديد ممكن است اشكالبسيار خطرناكي از قدرت پديدار شوند، اما در عين حال، ممكن است آن چيزي كه ظاهر ميشود، قدرت پراكنده و متفرق نيز باشد.
امروزه ارتباطات به عنوان عنصر مركزي فرايند اجتماعي28 در حكم سلسله اعصابحكومت است كه تمام بخشها و عناصر مختلف جامعه را به هم پيوند ميدهد، چنان كه هرگونه اخلال در بخشي از آن به منزله تضعيف يا حذف كنترل دولت در همان قسمتخواهدبود. بر همين مبنا، اگر سياست را به عنوان يك «نظام» در نظر بگيريم، كنترل آن بر محور ارتباطات ميچرخد، و توانايي دولت براي كنترل با توانائي آن در برخورد با اطلاعاتمرتبط است. در حقيقت، ارتباطات و كنترل ملازم همديگرند و برقراري ارتباط هميشه بهمنزله اعمال كنترل29 در است. در واقع، هر اندازه كه اطلاعات ما نسبت به پديدهاي بيشترباشد، شناخت ما نيز از آن كاملتر است و بنابراين پيشبيني صحيحتر در مورد آن امكانپذير ميشود و در نهايت توانايي نظارت ما فزوني خواهديافت.
در اين شرايط، بايد به «كمينه سازي حوزه امنيتي» (و نه لزوما «تقليل حساسيتهاي امنيتي») پرداخت. به بيان ديگر، براي برخورد اصولي با جامعه اطلاعاتي كنوني بايد «امنيتكمتر، سياست بيشتر» را در دستور كار خود قرارداد. وظيفه اساسي ما، به تعبير اگبرتجان30، اين است كه چگونه ميبايد تهديدهاي ناشي از جامعه اطلاعاتي را به چالشها تبديلكرد و تحولات را از سپهر ترس زيستي و صيانت ذات به سپهري منتقل كرد كه بتوان با ابزارهاي عرفي و معمولي نظير سياست، اقتصاد، فرهنگ و نظاير آن، با آنان مواجه شد.
چهارم، بايد در اين گفته دانيل بل تأمل و تعمق نماييم كه «در جامعه ما قبل صنعتي زندگي»«بازي بر عليه هستي» است. در عصر صنعتي زندگي «بازي بر عليه هستي مصنوعي است».برعكس اين دو، زندگي در يك «جامعه فراصنعتي» بازي ميان اشخاص است. در اين جا «آنچه به حساب ميآيد، اطلاعات است». بنابراين، بايد پذيرفت كه در جهان كنوني، ما صرفا امكان تأمين و نگهداري منافع ملي خود را داريم، و براي نيل به اين هدف از طبيعت، ماهيت و قواعد بازي ميان اشخاص و جوامع آگاه باشيم تا بتوانيم از اطلاعات به مثابه يك مولفه قدرتبرتر براي نيل به اهداف سلبي و ايجابي خود بهره بجوييم.
منابع
- رجائي، فرهنگ، پديده جهاني شدن؛ وضعيت بشري وتمدن اطلاعاتي، ترجمه عبدالحسين آذرنگ، تهران: نشر آگه، 1380.
- عنان، كوفي، ما مردمان.
- فروم، اريش، 1968.
- كاستلز، مانوئل، عصر اطلاعات: پايان هزاره، ج1، مترجم احد عليقليان و افشينخاكباز، تهران: طرح نو، 1380.
- لاين، ديويد، پسامدرنيسم، ترجمه و مقدمه از محمدرضا تاجيك، تهران: نشر بقعه،1381.
- وبستر، فرانك، نظريههاي جامعه اطلاعاتي، ترجمه اسماعيل قديمي، تهران: قصيدهسرا، 1380.
- Blondel, Jean, Comparative Government (New York: Philip Allan, 1990).
- Taylor, Trevor, Approaches and Theory in Internatinal Relations(London and New York: Longman, 1978).
دكتر محمدرضا تاجيك رئيس مركز بررسيهاي استراتژيك و عضو هيأت علمي دانشگاه شهيد بهشتي است.
لينک مطلب اصلي