جمعه 21 بهمن 1384   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

خلاصه ای از سخنرانی علی طهماسبی در شب عاشورا در مشهد به مناسبت عاشورا

علی طهماسبی
قديسين چه آن كه واقعيتي در تاريخ مستند داشته باشند و چه واقعيت تاريخي نداشته باشند، انسان بي‌قرار نيازمند است كه چنان قديساني را در فرهنگ و باورهاي ديني خود داشته باشد. از همينجا است كه معيارهاي تاريخ مستند با معيارهاي تاريخي ديني، متفاوت مي‌شود. يعني تاريخ مستند يا تاريخ محض، چيزي است و تاريخ ديني چيزي ديگر

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




طبيعت بی قرار انسان:

معمولا هر انساني مي‌تواند آينده‌اي بهتر از آنچه اكنون هست براي خودش تصور كند و خود را در موقعيتي فراتر از اكنون بيانگارد. يعني اين حس مبهم هميشه هست كه «منِ اكنون» ناقص هستم ناتمام هستم، جايي يا چيزي يا كسي در آن دوردست ها هست كه من بايد نزد او مي‌بودم، «آنجا» مي‌بودم، با «او» يگانه مي‌بودم، «او» مي بودم تا به «تماميت» مي‌رسيدم. مدام احساس فراق و دوري مي‌كنيم. اما به روشني نمي‌دانيم از چه؟ از كه؟ از كجا؟ همين است كه به بهانه‌اي دل به تمناي گريستن مي‌دهيم. اين ربطي به دين‌داري و بي‌ديني هم ندارد. انگار اين بي‌قراري، طبيعت انسان زنده است. ظاهرا هيچ پاسخ علمي و منطقي هم براي اين بي‌قراري‌هامان نداريم. يعني كه منشاء اين دغدغه، در اعماق ناخودآگاهي ما است و درست از همين‌جا است كه اين بي‌قراري‌ها را جز با مضامين ديني و رمز و رازهاي اسطوره‌‌اي نمي‌توان تحليل كرد.

نخستين بي‌قراري آدم را در داستان هبوط مي‌بينيم. در اين داستان خداوند به‌آدم مي‌گويد:

«لكم في‌الارض مستقر و متاع الي حين» واژه‌ي «مستقر» به معناي قرارگاه وجاي قرار نيست بلكه به معناي جايي است كه آدمي در آنجا طلب قرار مي‌كند نه اين كه قراري پيدا كند[1]. و «متاع» هم به هر وسيله يا هر چيزي گفته مي‌شود كه آدمي از آن بهره‌اي مي‌گيرد و بعد هم از آن عبور مي‌كند. به تعبير ديگر، آدمي از تولد تا مرگ، مدام طرح مي‌افكند تا مطابق آن زندگي خود را ساماني اساسي دهد اما پس از توفيق يافتن در هر طرحي و تحقق آن، باز طرحي تازه مي‌افكند و اكنون خود را نقض مي‌كند و مدام ميان آنچه اكنون هست و آنچه دوست دارد باشد فاصله همچنان وجود دارد، تا مرگ.


ايده‌ي ازلي:

از اين منظر، كار ايده‌ي ازلي، فراهم كردن پاسخي براي فرجام بي‌قراري‌هاي آدم است و طرح اين نكته كه اگر طبيعت آدم، طبيعتي بي‌قرار است به معناي اين است كه بايد از موقعيتي كه اكنون در آن هست عبور كند، اعتلا بيابد، تا آمادگي ورود به عالمي برتر را پيدا كند. اما اينكه آن عالم برتر چيست و چگونه است، جز با زبان رمز و انگاره و اسطوره از آن نمي‌گويد. فهم اين زبان رمزي و اسطوره‌اي، همچنين همراه است با نوعي مناسك ديني.

ايده‌ي ازلي را مي‌توان همان گوهر اصلي «دين» دانست. و اين طرح‌ها و انگاره‌ها كه از ايده‌ي ازلي منشاء مي‌گيرد، صورت‌ «دين» است. در تاريخ بشري، اين صورت مدام باز آفريني مي‌شود و هر قومي و ملتي در هر مقطعي از تاريخ رشد و كمال خود، صورتي تازه از دين را پيدا مي‌كند.

نقش قديسين در هر آييني،‌ مي‌تواند نقشي باشد براي بيان چگونگي طي كردن مراحل رشد و كمال. به تعبير ديگر، آدمي كه دغدغه‌ي اعتلا يافتن، ديگر شدن، و صيرورت پيدا كردن را دارد، نياز به پيش نمونه‌هايي دارد كه آن پيش نمونه‌ها از يك سو ويژگي‌هاي انساني داشته باشند تا بتوان آن‌ها را نمونه قرار داد و از سوي ديگر، بايد در زندگي عملي خود، چگونگي راه رسيدن به كمال را نشان داده باشند. اما پرسشي كه در اينجا طرح مي‌شود اينكه آيا اين قديسين، در تاريخ مستند، به همين صورت كه اكنون طرح مي‌شوند واقعيت عيني و تاريخي داشته‌اند يا اينكه جوامع بشري، به سبب نيازي كه به اين‌گونه پيش نمونه‌ها داشته‌ و دارند، با ياري جستن از منبع عظيم ناخودآگاه جمعي، اين نمونه‌ها را در فرهنگ و باورهاي خود پديد آورده‌اند؟

شايد نتوان به آساني به اين پرسش پاسخ داد،‌ اما اين نكته را هم نمي‌توان ناديده گرفت كه قديسين چه آنكه واقعيتي در تاريخ مستند داشته باشند و چه واقعيت تاريخي نداشته باشند، انسان بي‌قرار نيازمند است كه چنان قديساني را در فرهنگ و باورهاي ديني خود داشته باشد. از همينجا است كه معيارهاي تاريخ مستند با معيارهاي تاريخي ديني، متفاوت مي‌شود. يعني تاريخ مستند يا تاريخ محض، چيزي است و تاريخ ديني چيزي ديگر. تاريخ مستند رمز و اسطوره و نماد و هنر را برنمي‌تابد در حاليكه تاريخ ديني، با رمزو اسطوره و نماد و هنر عجين است. در تاريخ مستند جنگ‌ها و كشته‌ها بسيارند اما نمي‌توان نشاني از قديسي و شهيدي پيدا كرد ولي تاريخ ديني، تاريخ قديسان و شهيدان است.


ايده‌ي ازلي، منشائي براي طرح افكندن:

از نگاه ديني«واقعيت» چيزي است كه «هست» اما «حقيقت» چيزي است كه بايد مي‌بود و بايد باشد اما نيست. «حقيقت» انگاره‌اي است كه با عمل به‌حق توسط آدم‌ها، در فرجام تحقق مي‌يابد. بنا براين «حقيقت» چيزي از پيش ساخته شده نيست.

به عنوان مثال، اگر «بهشت» را به عنوان جايگاه فرجامين انسان رشد يافته تلقي كنيم، بعيد به نظر مي‌رسد كه اين «بهشت» الآن واقعا در آنسوي ديگر وجود داشته باشد بلكه در اين نگاه، بهشت مي‌تواند يك تمثيل رمزواره از كمال،‌ يا يك انگاره‌ي متعالي باشد كه آدمي با اعمال و كردارش، مي تواند گام به گام، آن را به تحقق برساند. و هر گامي از حقيقت، همينكه تحقق يافت و به صورت امر واقع درآمد، باز حقيقتي برتر در افق انديشگي انسان تجلي پيدا مي‌كند و آدم را به‌فراشدي ديگر مي‌خواند.

اما به‌نظر مي‌رسد، طرح افكندن‌هاي مدام آدم براي رشد و اعتلا يافتن، و پديد آمدن اين انگاره‌هاي متعالي، منشائي در ايده‌ي ازلي داشته باشد و اين ايده‌ نيز در ناخودآگاه جمعيِ بشريت تعبيه است. مگر نه آنكه از نگاه ديني، روح خداوند در آدم دميده شده است؟


رابطه ی آگاهی با ايده ازلی و ناخودآگاه جمعی

در اينجا، عمدا از واژه‌ي «آگاهي» استفاده مي‌كنم تا بتوانم آن را در ارتباط با «ناخودآگاهي» قرار دهم، و همچنين با اصطلاح «روشنفكري» در گفتمان رايج اشتباه نشود. «ناخودآگاهي جمعي» را هم چيزي مستقل و متفاوت از «ناخودآگاهي فردي» مي‌دانم[2].

در بسياري موارد واژه‌ي «قال» در قرآن، به صورت مفرد مونث«قالت» براي گفته‌هاي يك مجموعه‌ي بزرگ از آدم‌ها به‌كار رفته است. به عنوان مثال: «و قالت اليهود ليست النصاري علي شئ» ، «وقالت طائفة من اهل الكتاب...»،‌ «و قالت الاعراب....» در همه‌ي اين موارد به گفته‌هايي اشاره شده است كه قومي و ملتي در باورها و فرهنگ خود تعبيه دارد و افراد اين قوم و ملت، نه سخني شخصي و آگاهانه‌ از خود را، بلكه از همان باورهايي سخن مي‌گويند كه در فرهنگ قومي خودشان پديد آمده است بي‌آنكه نسبت به آنچه مي‌گويند آگاهي داشته باشند. آوردن صيغه‌ي مونث براي اين مجموعه‌ي بزرگ، شايد به اين علت باشد كه ناخودآگاه جمعي هم مانند «نفس» خاصيتي زايشگرانه دارد.

رابطه‌ي آگاهانه با ناخودآگاه جمعي، سبب مي‌شود تا يك ملت بتواند از ايده‌ي ازلي، و منبع عظيم ناخودآگاهي، در جهت رشد و صيروت خود برخوردار شود، رؤياها، انگاره‌ها و طرح‌هاي باطل را از رؤياهاي صادقه تشخيص دهد، طرح تازه‌ بيافكند، و از جهان بسته‌ي خويش به جهاني گشوده گام بگذارد.

رويكرد ما به وقايع ديني:


1- رويكردي عمومي به دين، بدون حضور آگاهي

هنگامي که قومي و ملتي رابطه‌اي آگاهانه با ايده‌ي ازلي، و گوهر دين نداشته باشد، اسطوره‌ها، مناسك ديني، و نقش قديسين را هم در حد نيازهاي ابتدايي و روزمرگي، و در ساختار تعصب‌آميز نظام قبيله‌اي خود تقليل مي‌دهد. در اين رويكرد، قديسين نمونه‌هايي براي فراشد انسان نيستند بلكه صرفا خدايان يا اربابان شريفي هستند كه به دست اشقيا شيهد شده‌اند. انواع ذكر مصيب‌هايي كه در اين ايام رايج شده است نشان دهنده همين فروكاستن و همانند سازي است. همين اتفاق را در مورد جايگاه فرجامين انسان، يعني در باره‌ي بهشت مي‌توان مشاهده كرد. يعني همانند سازی انگاره‌‌ي بهشت با دلبستگی های اکنونی و پركردن طاق و رواق بهشت از چيزهايي كه جزو نيازهاي ابتدايي و غريزي ما است و نه نيازهاي متعالي.

به نظر مي‌رسد، تبديل شدن اسطوره‌هاي ديني به خرافه و جادو، يكي هم به علت همين ناآگاهي عمومي از گوهر دين و آن ايده‌ازلي باشد. در اين حالت، اسطوره‌ها و مناسك ديني، نه تنها سبب رشد و صيرورت نمي‌شوند بلكه عامل بازدارنده هم خواهندشد. از اين جهت مي‌توان گفت كه: اسطوره‌ها و مناسك هر ملتي، شناسنامه‌ي ناخودآگاه جمعي آن ملت است.


2- رويکرد روشنفکرانه و نفي اسطوره‌هاي ديني:

وقتي، اسطوره‌هاي ديني در ميان توده‌هاي مردم، تبديل به عوامل بازدارنده مي‌شود، برخي از روشنفكران اعم از روشنفكران ديني و غير ديني، براي نجات جامعه از اين فروماندگي، به نفي و تعطيل اسطوره‌هاي ديني مي‌پردزاند، يا لااقل ،‌ به اميد آوردن روشنايي، به تحليل علمي و منطقي مضامين ديني روي مي‌آورند بي‌آنكه با منبع عظيم و قدرتمند ناخودآگاه جمعي رابطه‌اي آگاهانه پيدا كنند. شايد به همين دليل است كه امروزه روشنفكري ديني، فاقد مناسك جمعي و بيگانه با اسطوره‌هاي ديني است.


3- رويکرد آگاهانه به ناخودآگاه جمعی:

احتمالا اين در توان شاعر و هنرمند است كه دريچه‌اي به سوي ناخودآگاه جمعي بگشايد و با بهره گرفتن از آن منبع عظيم، انگاره‌ها و اسطوره‌هاي ديني را بازخواني و بازآفريني كند،‌ چندانكه راه فروبسته‌ي جامعه را به سوي رشد و صيرورت بگشايد.

تجربه نشان داده است كه نفي باورها، مناسک و اسطوره هایی كه منشاء ناخودآگاه جمعي دارد، اگرچه ممكن است يكچند صورتي از تجدد را در جامعه سبب شود اما جامعه پس از مدت كوتاهي دوباره به همان وادي گذشته‌ي فرو مي‌غلتد.

بازخواني و باز آفرینی اسطوره های جمعی، صرفا مبتني بر ذوق و سليقه‌ي فردي و شخصي نيست بلكه كسي مي تواند چنين بازخواني را صورت دهد كه وجدان مغفوله‌ي جمعي باشد، و دغدغه‌ي نجات ملتي بزرگ را در دل داشته باشد و نه دغدغه‌ي مطرح كردن خودش را. در اين روزگار كه ماهستيم، جاي شاعر و هنرمندي اين‌گونه، خالي است.


مرگ و رستاخيز در واقعه‌ي عاشورا:

گذشته از همه‌ي وقايع گوناگون كه در داستان عاشورا تعبيه است، شايد نقطه‌ي كانوني اين واقعه كه به ناخودآگاه و اسطوره راه مي‌گشايد، واقعه‌ي مرگي خود خواسته است براي نجات از شئ وارگي انسان. در بسياري از مضامين مربوط به عاشورا، دغدغه‌ي چنين نجاتي ديده مي‌شود.

حكومت سلطه براي دوام خود ناگزير است تا انسان‌ها را به اشيا‌ء و ابزار فرو بكاهد. و از آنجا كه وجدان عمومي اين عمل را باطل مي‌داند و برنمي‌تابد، بنابراين سلطه‌گر هميشه با پوششي از «حق» خود را به نمايش مي‌گذارد و همه‌ي مناسك و اسطوره‌هاي ديني را نيز در اين راه به‌خدمت مي‌گيرد. و به این گونه، مناسک و اسطوره های جمعی، بی آنکه صورت عوض کرده باشد به نوعی واژگونگی معنایی گرفتار می شود.

درست در اين هنگام است بيعت نكردن شخصيتي ديني و شناخته شده، با حاكميتي كه صورت خود را برآمده از گوهر دين مي‌نماياند، و كشته شدن اين شخصيت توسط حاكميت، دست‌مايه‌ي اسطوره‌ي تازه‌اي براي نجات مي‌شود. يعني با پذيرش مرگي خودخواسته، هم خود را به‌تماميت و كمال مي‌رساند و هم راه فروبسته‌ي رشد را بر ديگران مي‌گشايد. از اين منظر، واژه‌ي «شهيد» يعني كسي كه پس از مرگ، ‌ در اسطوره‌ي جمعي و فرهنگ ملت‌ها زنده مي‌شود و حضور مي‌يابد تا معياري براي تشخيص حق و باطل و درست و نادرست انگاره‌هاي ديني باشد[3].

اما به نظر مي‌رسد كه ما امروز بيش از هر زمان ديگر از مفهوم مرگ و رستاخيز، از اين منظر، غافل هستيم. حتي از تجربه‌ي نقض اكنون خويش به معناي «موتوا قبل ان تموتوا» هراس داريم . به تعبیر دیگر ما نتوانسته ایم مرگ های مقدماتی تری را تجربه کنیم تا زندگی های تازه تری را پیدا کنیم. همین است که معنای مرگ فرجامین در این عالم را هم نمی دانیم، مرگ‌آگاه نيستيم،‌ شايد از همين رو زندگي را هم پيدا نمي‌كنيم.

علي طهماسبي

-------------------------

[1] - مستقر از باب استفعال است كه مفهوم طلب در آن نهفته است

[3] - واژه‌ي «شهيد» صفت مشبه است و دلالت بر حضور مدام دارد





















Copyright: gooya.com 2016