دوشنبه 18 اسفند 1382

اصلاحات شکست خورد؛ حالا چه؟ (2)، شهاب برهان

چه کسی باید رژیم را سرنگون کند؟

قطع امید کامل مردم از اصلاح جمهوری اسلامی، به خودی خود با عزم آنان به سرنگون کردن رژیم یکسان نیست. دو عامل بسیار مهم، یکی فرهنگ بسیار نیرومندِ انتظار برای پیدا شدن یک ناجی، و دیگری غریزه پرداخت بهای هرچه کم تر برای آزادی، دست به دست هم داده و به این آرزو در مردم تبدیل می شوند که یکی پیدا شود و رژیم را برایشان سرنگون کند. سرنگونی رژیم طالبان در افغانستان و رژیم بعث در عراق توسط خارجیان هم این آرزو را به نظرشان دست یافتنی می نمایاند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

« اگر» مردم به همان اندازه که خواهان برافتادن رژیم می شوند متقاعد شده باشند که آزادی و دموکراسی تنها در صورتی نصیب شان خواهد بود که آن را با دست خود کسب کنند و جمهوری اسلامی را خودشان براندازند، آنوقت می شود گفت که شکست اصلاحات، آغاز حرکت مستقل مردم برای تعیین سرنوشت خویش است.

بخش سوم
بحثی در باره رابطه سرنگونی و خشونت طلبی

« سرنگونی یعنی خشونت طلبی و وحشیت و باز تولید استبداد» ؟
گفتم که استحاله چی ها و اصلاح طلبان برای سد کردن راه براندازی رژیم، علاوه بر تبلیغ امکان اصلاح آن، مردم را از عواقب سرنگونی هم می ترسانند. در ده پانزده سال گذشته - یعنی نه بهیچوجه تصادفا در طول دوره های ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی - استحاله چی ها و بطور مشخص مثلث " جمهوری خواهان ملی" ، " حزب دموکراتیک مردم ایران"، و "سازمان فدائیان خلق( اکثریت)"، طرفداران سرنگونی جمهوری اسلامی را به خشونت طلبی و وحشیگری و دشمنی با دموکراسی متهم کرده و ادعا کرده اند که مبارزه متمدنانه برای دموکراسی، فقط می تواند به شکل مسالمت آمیز، در چهارچوب قانون، و برای اصلاحات تدریجی باشد. در طول آن سال ها اگر این بحث، جدلی در خارج از کشور و در سطح نظری بود، اینک با شکست اصلاحات و قرار گرفتن مردم ایران بر سر دو راهی ی " تسلیم، یا سرنگونی؟" این بحث را باید از عرصه جدل در خارج به عرصه عمل توده ای در داخل منتقل کرد. با چنین هدفی است که من در اینجا رابطه سرنگونی با خشونت، وحشیت، تمدن و دموکراسی را حلاجی می کنم.

مکثی بر مفاهیم
قدرت، نیرو، زور، قهر، ... لغاتی هستند که مرزی دقیق و عبور ناپذیر میان معانی آن ها نمی شود کشید و با مراجعه دادن توده مردم به فرهنگ لغات هم نمی شود مانع از آن شد که مردم کوچه و بازار این لغات را آنگونه که جا افتاده و متداول اند بفهمند و به کار ببرند. من در عین حال که ترجیح می دهم و مفید تر می دانم که این لغات را با همان معانی که در فرهنگ عمومی مردم جا افتاده است مبنای بحث قرار دهم، لازم هم می دانم که ابتدا تفاوت های میان آن ها را در بحثی که مطرح می کنم روشن سازم؛ با این تذکر پیشاپیش که من تفسیر و کاربرد این عبارات را در عرصه مناسبات سیاسی میان دولت و مردم در نظر دارم.
بطور کلی برای آن که بتوان چیزی را به کسی تحمیل کرد، « زور » لازم است. اگر زور نباشد، کسی را نمی توان علی رغم میل اش به چیزی« مجبور » کرد یا به کاری واداشت. اما «اِعمال زور » ، به وسائلی نیاز دارد. وسیله اِعمال زور، « نیرو » ست. مثلا برای آن که شما بتوانید یک متجاوز را به زور از در بیرون بیاندازید، باید بازوان قوی داشته باشید؛ یا اسلحه داشته باشید؛ یا وسیله خبر کردن پلیس را داشته باشید. کسی که وسیله اِعمال زور نداشته باشد،« قدرت » تحمیل ندارد. هرجا که تحمیل و اجبار هست، قاعدتا مقاومت هم هست. آنچه در رابطه تحمیل و زور و نیرو و قدرت گفته شد، عینا در مورد مقاومت و مقابله با تحمیل و دفع زور هم صدق می کند: برای دفع زور، زور لازم است؛ برای مقابله با قدرت، قدرت لازم است.
اِعمال روز ( چه برای تحمیل یا برای دفع دو شکل کلی می تواند داشته باشد: « قهر آمیز » و« مسالمت آمیز ».

« قهر» چیست؟ هدایت سلطان زاده در مقاله " تإملی بر مفهوم براندازی وسوء استفاده از چند واژه" ، قهر را معادل " Force " انگلیسی و متراد ف " نیرو" گرفته و کاربرد قهر به معنای " خشونت" را ناشی از اغتشاش مفهومی دانسته است که مخالفان سرنگونی از آن برای مذمت سرنگونی سوء استفاده می کنند. من اگر چه با جهت اصلی و بسیاری از نکات این نوشته موافقم، اما با این موافق نیستم که « قهر»، همان « نیرو» ست . قهر، نیرو به معنای عام نیست، بلکه کیفیت نیروست. قهر، از مقوله خصومت است؛ اما خصومت، الزاما همیشه با خشونت همراه نیست. قهر، خصومتی است که به خشونت تبدیل شده است. قهر، در برابر مسالمت است و قهر آمیز ، در برابر صلح آمیز؛ یعنی که توسل به قهر، اعلان جنگ است. نیروی قهر، یا قوه قهریه، نیروئی است با کیفیت آسیب رسانی و تخریبی. در همین معنا هم هست که زلزله و سیل را " قهر طبیعت" می نامند یا زمانی از " سرکوب قهرآمیز" حرف می زنند که کار از سانسور و اختناق و بازداشت گذشته، و باتون و سرنیزه و توپ و تفنگ به کار افتاده است. وقتی که خصومت به مرز خشونت رسیده ولی هنوز جنبه تهدید به خشونت را دارد و مادام که کار به درگیری فیزیکی و تخریب و انهدام نرسیده است، نمی توان از قهر سخن گفت. برای مثال، وقتی که دو نیروی متخاصم و مسلح در برابر هم صف آرائی کرده اند و هرلحظه انتظار فرمان شلیک و حمله می رود، تا وقتی که این اتفاق نیفناده باشد، کسی از توسل به قهر حرف نمی زند، و اگر نیروها با وساطت کسی از جنگ صرفنظر کنند، گفته می شود که موضوع به شکل مسالمت آمیز حل شد.
با این توضیحات معلوم می شود که اولا – قهر و مسالمت، کیفیت های نیرو، یا اشکال اِعمال زور هستند؛ ثانیا - قهر، به خشونت کشیده شدن خصومت است؛ و ثالثا – مسالمت، به معنای عدم توسل به قهر است و نه الزاما به معنای عدم توسل به زور، و یا الزاما به معنای آشتی و پایان خصومت.
در همینجا باید این را هم بیافزایم که روش مسالمت آمیزهم الزاما فقط به معنای روش قانونی نیست ؛ روش های فراقانونی مثل اعتصابات غیر قانونی، تظاهرات بدون مجوز، اشغال محل و غیره مادام که همراه با خشونت نباشند، روش های مسالمت آمیز یا صلح آمیزاند.

سرنگونی بدون خشونت
سرنگونی یک رژیم سیاسی چیست بجز دست بدست شدن قدرت سیاسی؟ آیا آنطور که استحاله چی ها واصلاح طلبان وانمود می کنند، سرنگونی همیشه با خشونت و حمام خون توأم است؟ نه! بدون شک در تاریخ، سرنگونی های قهر آمیز در مقیاسی غیر قابل مقایسه بر سرنگونی های غیر قهر آمیز فزونی داشته اند. اما حکومت هائی هم سرنگون شده اند بی آن که به شکل قهر آمیز باشند. آیا حکومت جبهه ساندینیست ها در نیکاراگوئه به شکل قهر آمیز سقوط کرد؟ آیا رژیم آلمان شرقی و دیوار برلین در حمام خون فروریخت؟ مگرهمین یکی دو ماه پیش، حکومت شوارنادزه در گرجستان بدون شلیک حتا یک گلوله از هیچ طرفی سرنگون نشد؟ استحاله چی ها و اصلاح طلبان ما برای آن که از تز " سرنگونی = قهر و خشونت " دفاع کنند، ناچارند که یا این نمونه ها را " فراموش " کنند، و یا اساسا سرنگونی این حکومت ها را، به این خاطر که با قهر و خشونت توأ م نبوده است، انکار کنند!
قهر یا زور؟
سرنگونی در شرائطی با توسل به قهر و در شرائطی هم بدون آن ممکن است صورت بگیرد؛ اما در هیچ شرائطی بدون توسل به زور ممکن نمی شود، چراکه هیچ حکومتی داوطلبانه کنار نمی رود. حتا حکومت جبهه ساندینیست ها هم که معروف است به این که " کنار رفت"، به میل خود و داوطلبانه کنار نرفت؛ به زور آرای اکثریت در یک انتخابات کنار رفت – و البته این امتیاز را به نام خود در تاریخ ثبت کرد که به رأی اکثریت احترام بگذارد و برای حفظ قدرتی که اکثریت بهر دلیل آن را نمی خواستند، به زور متوسل نشود.
این که چه مقدار زور و چه شکلی از آن ( مسالمت آمیزیا قهر آمیز) برای برانداختن یک حکومت لازم باشد، به عومل پر شماری بستگی دارد که اصلی ترین شان میزان دوری و نزدیکی آن حکومت به مردم؛ امکانات مانوور آن؛ میزان توانائی های آن برای ایستادگی در برابر زور مردم؛ و چگونگی توازن نیرو میان حکومت و مخالفان است. بحث من فعلا این نیست که آیا رژیم جمهوری اسلامی را می شود بصورت مسالمت آمیز برانداخت یا نه. هسته اصلی حرف من این است که در هر حال، این رژیم را باید به زور سرنگون کرد. و هسته اصلی حرف استحاله چی ها و اصلاح طلبان هم این است که در هر حال نباید سرنگون کرد! اگر غیر از این بود، می توانستند بگویند که رژیم را باید به زور سرنگون کرد، اما نه با توسل به قهر. ولی آنان با اصرار بر یکی قلمداد کردن سرنگونی و خشونت، اساسا با سرنگونی است که مخا لفت می کنند. آنان به بهانه طرفداری از مشی مسالمت جویانه، مسالمت جوئی با رژیم جمهوری اسلامی را دنبال می کنند.

مسالمت آمیز، یا قانونی؟
استحاله چی ها و اصلاح طلبان اگر مشی مسالمت آمیز را ناموس سیاسی خود عنوان می کنند، هر مبارزه مسالمت آمیزی را هم قبول ندارند! آنان تنها روش های مسالمت آمیزی را که قانونی باشند، مجاز می دانند و تایید می کنند؛ یعنی مبارزاتی را که حکومت آن ها را مجاز بداند و تایید کند!
در نزد استحاله چی ها و اصلاح طلبان، مشروطیت استفاده از اشکال مسالمت آمیز، به اشکال قانونی هم محدود نمی شود. آن اقدامات قانونی هم که احتمال " تحریک " خشونت دولت را داشته باشند، کاری غیر مسئولانه و ماجرا جویانه ارزیابی می شوند. در چارچوب مسالمت جوئی آنان، تنها اقداماتی مجاز اند که بهانه ای برای خشونت دولتی ندهند و حتا " تشنج آفرین" نباشند؛ وگرنه می شوند خشونت طلبی! اگر باید از خط مشی استحاله چی ها و اصلاح طلبان در شرائط جمهوری اسلامی تبعیت کرد، پس دانشجویانی که بطور مسالمت آمیز به تعطیلی روزنامه " سلام " اعتراض کردند و با آن شبیخون وحشیانه به خوابگاهشان به خاک و خون کشیده شدند و کشته دادند؛ و کارگران شهر بابک که بخاطر راهپیمائی در اعتراض به اخراج، از زمین و هوا به رگبار بسته شده و کشته ها و زخمی ها دادند، نمی بایست حتا زبان به اعتراض باز کنند، چون اعتراض مسالمت آمیز هم خشونت طلبی است، چرا که خشونت دولتی را تحریک می کند! ( یادش بخیر خط مشی " آرامش فعال"! ).

محرک خشونت کیست؟
استحاله طلبان، نه تنها مطلق نکردن شکل مسالمت آمیز مبارزه در هر شرائطی، بلکه حتا مسالمت آمیزترین اعتراضات قانونی را هم که احتمال واکنش خشونتبار حکومت را داشته باشند، اقداماتی « خشونت طلبانه » قلمداد می کنند.
ممکن است که مردم در وضعیتی معین، ناگزیر از توسل به خشونت بشوند، اما در هیچ شرائطی خشونت « طلب » نمی شوند. افراد مازوخیست و بیمار که خشونت را « طلب» کنند پیدا می شوند، اما ملت خشونت طلب، مردم خشونت طلب، که حکومت را به اِعمال خشونت علیه خود « تحریک » کند، پیدا نمی شود.
فرض کنیم که خشونت یک حکومت با « تحریک » توسط مردم قابل توضیح باشد. اما باید بلا فاصله علت این « تحریک » را هم توضیح بدهیم! یک توضیح می تواند این باشد که مردم سرشان برای کوبیده شدن درد می کند و خشونت را طلب می کنند که اگر « متمدنانه » رفتار کنند و دست به تحریک نزنند، واکنش خشونت آمیز هم نخواهند دید! توضیح دیگر این می تواند باشد که قهر و خشونت حکومت، راه را بر هر گونه اعتراض و مبارزه مؤثر قانونی و مسالمت آمیز بسته است؛ و این حکومت است که با سد کردن راه های قانونی و یا بی اثر کردن آن ها، مردم را به مبارزات فراقانونی و نهایتا به توسل به قهر وادار و ناچار می کند. استحاله طلبان با ارائه توضیح اول، جای تحریک کننده و تحریک شونده را عوض می کنند!
آنچه مردم طلب می کنند، نه خشونت، بلکه آزادی، برابری، امنیت جانی، تأمین شغلی، تأمین آینده، برخورداری از زندگی مرفه ، برخورداری از بهداشت و درمان و آموزش و بیمه های اجتماعی، محیط سالم برای زیست، دسترسی به اخبار واطلاعات و تفریحات سالم ... و خلاصه یک زندگی در خور شأن انسان است. اما حقیقت این است که « مرز تحریک » رژیم حاکم بر ایران، بسیار بسیار پائین است. کلید خشونت دولتی نه زمانی که عقربه مبارزات مردم به سطح مطالبات یادشده می رسد، بلکه غالبا زمانی زده می شود که این عقربه از درجه صفر – و حتا از درجات زیر صفر - به حرکت در می آید. دانشجو، احمد باطبی را نه به بخاطر کشتن یک دانشجو، بلکه فقط بخاطر بلند کردن پیراهن خونین یک دانشجو در دست، ابتدا به اعدام محکوم کردند. نقشه نا موفق پرت کردن اتوبوس هنرمندان به دره را نه بخاطر آن که آنان دست به کودتای مسلحانه زده باشند، بلکه فقط بخاطر آن کشیدند که طور دیگری می اندیشیدند. گلوله را در شقیقه سعید حجاریان، مقام سابق امنیتی برجسته رژیم، نه بخاطر جاسوسی برای دستگاه های امنیتی بیگانه، بلکه بخاطر تلاش او برای اصلاح رژیم و نجات آن از سقوط، خالی کردند...
مسئله روز اکثریت عظیم کارگران و مزد بگیران ثابت، نه ارتقأ سطح و استاندارد زندگی، بلکه مبارزه برای جلوگیری از سقوط مداوم آن است. از مسائل حاد جمعیت کارگری ایران، نه دستیابی به یک قانون کار مترقی و ضامن حقوق کارگران، بلکه پرت نشدن به بیرون از شمولیت همین قانون کار ناقص و معیوب است. امروز، آرزوی بخش بزرگی از کارگرانی که از موهبت و امتیاز استثمارشدن برخوردار هستند، نه افزایش دستمزد، بلکه پرداخت دستمزهای یک سال و دو سال عقب افتاده شان است.
هفتاد درصد مردم ایران در زیر خط فقر دست و پا می زنند. خشونت دولتی، نه بخاطر تلاش اکثریت جمعیت برای دستیابی به زندگی بهتر، بلکه بخاطر تلاش آنان برای زنده ماندن است که « تحریک » می شود. برای بیش از پنج میلیون نفر، یافتن یک کار و بهره مند شدن از « حق استثمارشدن » ، آرزوئی لوکس و بلند پروازانه است. برای زنده ماندن در جمهوری اسلامی، تن فروشی می شود؛ کودک فروشی می شود؛ برای فروش کلیه، صف بسته می شود. آنانی که چاره ای جز دزدی نبینند، دست شان بریده می شود. و آنانی هم که همه این روزنه های « تمدن » بر رویشان بسته باشد، سر فرزندان شان را گوش تا گوش می بُرند و خود را حلق آویز می کنند.
در چنین سطح نازلی از مطالبات مردم است که عصب خشونت جمهوری اسلامی « تحریک » می شود. این مردم به چه حدی از بی حقی و ستم و فلاکت و ذلت تن بدهند که رفتارشان « متمدنانه » باشد و خشونت حکومت را تحریک نکند و " تشنج نیافریند"؟!
می گویند" مسالمت آمیز و قانونی " ؟ کدام دیوانه ای است که ترجیح ندهد خواسته هایش را با مسالمت و از راه های قانونی بدست بیاورد؟ اما در جمهوری اسلامی که راه پیمائی مسالمت آمیز دانشجویان را به خاک و خون می کشند و تقاضای مسالمت آمیز کارگران برای تبدیل قرارداد موقت کار به قرارداد دائم را با آتشبار هلی کوپتر پاسخ می دهند، چه شکل دیگری از « مسالمت » جز تسلیم باقی می ماند که خشونت رژیم را « تحریک » نکند؟! در رژیمی که از رئیس جمهور و دولت و مجلس قانونگذاری اش در موضع حکومتی و با وجود برخورداری از امکانات و اهرم های عظیم دولتی، پناهی در قانون ندارند و چنین مفلوک و درمانده گشته اند، استحاله طلبان « متمدن » ما مردم را به کدام قانون حواله می دهند؟!
همین یک ماه پیش، در هشتم بهمن، 450 کارگر کارخانه کفش « شادان پور » برای اعتراض به عدم پرداخت دوازده ماه دستمزد خود، به نمایندگان قانون روی آوردند و در برابر مجلسی بست نشستند که خودِ قانون گذاران در اعتراض به بی قانونی، در آن بست نشسته بودند! هیچ تحلیلی نمی تواند به اندازه این تابلوی بی پناهی مطلق کارگرانی که دوازده ماه دستمزد نگرفته اند، مسئولیت کامل حکومت در تحریک مردم و ناچاری شان در توسل به قهر را به نمایش بگذارد.
استحاله چی ها و اصلاح طلبان، که در پشت نقاب دموکراسی و مخالفت با خشونت و وحشیت، و به بهانه پرهیز از خشونت و باز تولید استبداد، مردم را از سرنگونی جمهوری اسلامی باز می دارند بی آن که برای دفع خشونت و وحشیت دولتی راهی نشان بدهند، عملا مردم را به تسلیم به ضد دموکراتیک ترین، مستبدترین، خشن ترین و وحشی ترین رژیم دعوت می کنند.آنان با سنگ اندازی بر سر راه سرنگونی جمهوری اسلامی، به وحشی ترین دستگاه خشونت و بربریت خدمت می کنند.

آیا قهر الزاما قهر می زاید؟
این ادعای استحاله طلبان هم که مردم را از سرنگونی رژیم با این استدلال می ترسانند که توسل به قهر، قهر و استبداد می زاید، بی پایه است. اگر این استدلال درست بود، محال بود که حکومت های جبار و مستبد قرون وسطائی در اروپا – که همگی بدون حتا یک استثنإ، با انقلابات قهرآمیز و جنگ ها و خونریزی های بزرگ سرنگون شده اند، امروزه جای خود را به رژیم های دموکراتیک بورژوائی داده باشند. دموکراسی سنتی انگلستان - جائی که مارکس بعید نمی دانست انقلاب کارگری در آنجا بتواند بدون نیاز به توسل به قهر پیروز شود - بدون بریده شدن سر چند شاه بدست نیامد. دموکراسی آمریکا بر سرزمین غصب شده از سرخپوستان از طریق وحشیانه ترین نسل کشی، و از دل جنگ داخلی جوانه زد. دموکراسی فرانسه و منشور حقوق بشر، محصول انقلاب کبیر بود. مثال های زیادی در اثبات بی پایگی این ادعا می شود آورد، از جمله مثال های عکس، نظیر این که چطور کشوری مثل شیلی با دموکراسی بسیار قدیمی اش و بعد از به قدرت رسیدن حکومت سوسیال دموکرات سالوادور آلنده از طریق کاملا مسالمت آمیز و قانونی، خشن ترین دیکتاتوری خونین آمریکای لاتین را تجربه کرد، آن هم با کمک " بزرگترین دموکراسی دنیا" ؟ !
به انقلاب 57 ایران نگاه کنیم. آیا استبداد سیاهی که خمینی مستقر کرد و خشونت کم نظیری که به راه انداخت، محصول توسل او به قهر در سرنگون کردن رژیم شاه بود؟ به یاد داریم که خمینی اساسا و تا آخرین لحظه مخالف توسل به اسلحه و قیام مسلحانه بود. تاکتیک او این بود که با تداوم تظاهرات مسالمت آمیز، ایجاد شکاف در نیروهای مسلح، و منع قدرت های خارجی از حمایت شاه، کاررژیم تمام شود. خمینی خواهان سرنگونی شاه بوسیله قیام نبود؛ او می گفت : « شاه باید برود! ». نهضت خمینی در عین حال که به عرق فروشی ها حمله می کرد و سینما رکس آبادان را آتش می زد، در قبال حکومت، مطلقا از مشی مسالمت آمیز تبعیت می کرد. زمانی که بخشی از توده های مردم، خسته و نگران از درجا زدن جنبش در راه پیمائی های بدون پیشروی، شعار سر می دادند : « رهبران، ما را مسلح کنید! » ، پیروان خمینی گل میخک در لوله تفنگ سربازان می گذاشتند و شعا ر می دادند : « ارتش برادر ماست ». قیام مسلحانه را چریکهای فدائی خلق در دفاع از همافران پادگان فرح آباد که درحال سرکوب شدن توسط گارد جاویدان بودند، شروع کردند و بعد، مردم هم به آنان پیوستند. خمینی به منع آن ها پرداخت و اطلاعیه داد که « من فتوای جهاد نداده ام ». حقیقت تاریخی این است که خمینی متوسل به قهر برای سرنگونی شاه نشد و تا آخرین روز هم که قیام به او تحمیل شد و نتوانست جلو آن را بگیرد، دست از مسالمت با رژیم شاه نکشید. اما پس از آن که قدرت به دست اش افتاد، به سرکوب و خشونت بی نظیری متوسل شد. آنانی که دست به قیام مسلحانه زده بودند، قربانیان قهر و خشونت کسی شدند که تا آخرین روز مخالف توسل به قهر برای به زیر کشیدن رژیم شاه بود! استبداد و خشونت رژیم خمینی، بیش از هر چیز محصول آنتاگونیسم آن " نظام الهی"، با آزادی های سیاسی، حقوق بشر و دموکراسی بود؛ نظامی که موظف بود نظام بهره کشی سرمایه داری و مالکیت خصوصی را هم که در یک انقلاب اجتماعی مورد تهدید و تعرض " مستضعفین " و " کوخ نشینان" قرار گرفته بود، حراست کند. خشونت رژیم خمینی جنگ تمام عیار ارتجاع، با انقلابی بود که آن را زائیده بود. به این دلیل، اگر رژیم شاه بدون قیام مسلحانه و با همان ترتیب مسالمت جویانه ای که خمینی می خواست، سرنگون می شد، رژیمی که خمینی می خواست مستقر کند، بدون سرکوب گسترده و قاطع آزادی خواهی، دموکراسی خواهی، و برابری طلبی کارگران و تهیدستان، امکان پذیر نمی بود. استبداد و خشونت آن حکومتی که جایگزین می شود، از ماهیت خود آن سرچشمه می گیرد و هیچ ربطی به این که حکومت پیشین با قهر یا با مسالمت سرنگون شده است، ندارد. منشأ و زاینده قهرسیاسی، خودِ قهر نیست؛ توضیح قهر با خود قهر، منشإ قهر را از چشم ها پنهان می کند.



ملزومات و اسباب سرنگونی رژیم

نه تنها سرنگونی جمهوری اسلامی، بلکه حتا تحمیل عقب نشینی به حکومت در این یا آن مورد، مستلزم اِعمال زور است؛ یعنی بکار گرفتن نیرو برای دفع تعرض و خنثا کردن مقاومت حکومت. این موضوع، بقدری عیان و غیر قابل تردید است که حتا کیانوش راد، نماینده اصلاح طلب اهواز در مجلس اسلامی، به دانشجویان می گوید ( البته بعد از خرابی بصره !) که : « قدرت را فقط با قدرت می توان مهار کرد».
برای آن که کاربرد زور، موثر باشد، نیروی مردم باید بر نیروی حکومت بچربد، یعنی موازنه قوا باید برهم بخورد. کارگری که بخاطر یک اعتراض صنفی، از زمین و هوا به رگبار بسته می شود؛ و دانشجوئی که بخاطر شعار دادن، در محاصره جنگی رژیم قرار می گیرد و لت و پار می شود، حق دارد با ناباوری بپرسد که چطور ممکن است قدرت مردمِ دست خالی بر رژیمی بچربد که تمام منابع اقتصادی کشور، قدرت مهیب پلیسی - نظامی، ابزاهای تبلیغی عظیم وغیره در اختیار دارد؟
جواب این پرسش را تجربه سرنگونی همه دیکتاتوری ها و تجربه اکثر انقلابات می دهد : برهم خوردن توازن قوا و چربش نیروی مردم، نه با چربش منابع اقتصادی و قدرت نظامی مردم بر حکومت و دستیابی شان بر تکنولوژی تبلیغاتی پیشرفته تر از مال حکومت، بلکه اساساٌ از طریق فلج کردن قدرت دولتی و ناتوان کردن حکومت از بکار گرفتن نیرو و امکانات خود است که عملی می شود. می گویم"اساسا"، برای آن که مردم به هرحال برای پیشروی خود، بسته به شرائط، به این یا آن اندازه به امکانات اقتصادی، توان ایستادگی در برابرنیروهای سرکوب، و امکانات تبلیغی نیاز دارند؛ اما کارکرد اصلی این امکانات، نه رقابت کمّی با امکانات دولتی، بلکه فلج کردن چرخ اقتصادی، زمینگیر کردن نیروی نظامی، و خنثا کردن تبلیغات دشمن است.
ورود به این موضوع که این کار با چه وسایلی و چگونه امکان پذیر است، بحث ما را به درازا می کشاند؛ تنها به این نکته اساسی اشاره می کنم که وسیله معجزه مردم که غلبه آنان را بر هر دیکتاتوری قَدَر قدرت امکان پذیر می کند، مبارزه ای است که مشخصات زیر را داشته باشد: ابعاد توده ای؛ متشکل و سازمان یافته؛ متحد؛ سراسری؛ مصمم و جسورانه؛ پیگیر و بی وقفه. هر حکومتی با هر اندازه امکانات اقتصادی و توان نظامی و تبلیغاتی، در محاصره امواج پیاپی و کوبنده چنین قدرت بیکران و سهمگینی، همچون قایقی پوسیده بر اقیانوس، ازهم می پاشد ومتلاشی می شود.
من در رابطه با ملزومات سرنگونی جمهوری اسلامی، به همین اشاره گذرا به کلی ترین اسباب قدرت توده ای که امکان برهم زدن تعادل قوا و خالی کردن زیرپای حکومت را به آنان می دهد، بسنده می کنم و این موضوع را که جمهوری اسلامی را تنها با زور می توان سرنگون کرد، پی می گیرم.

شکل اِعمال زور را چه کسی تعیین می کند؟
با آنچه به اختصار در رابطه با ملزومات و اسباب سرنگونی گفتم، اساس آنچه از « اِعمال زور» مد نظر من هست، روشن شده است. اما چه کسی تعیین می کند که شکل اِعمال زور، قهرآمیز یا مسالمت آمیز باشد؟
استحاله چی های ما که هیچ راهی برای منع دولت از توسل به خشونت ندارند، مسالمت جوئی شان تنها در منع مردم از توسل به خشونت خلاصه می شود! آنان که مسالمت و قهر را مسئله تمدن و وحشیت قلمداد می کنند و گمان می کنند که توسل به قهر یا پرهیز از آن، ریشه در فرهنگ و تربیت، و خواستن و نخواستن دارد، یا نسبت به زمینه های عینی قهر سیاسی جاهل اند، و یا عمدا تجاهل می کنند.
قدر مسلم این است که مردم هیچ نفعی در« خشونت طلبی » ندارند. اگر آنان به خشونت علیه دولت متوسل بشوند، به این دلیل است که خشونت دولتی بر آنان اِعمال می شود وهر راه دیگری را برای دستیابی به حقوق خود بسته می بینند. اما اقلیتی که قدرت اقتصادی را در اختیار دارد، مالکان خصوصی وسائل تولید و توزیع، صاحب امتیازان، رانت خواران، صاحب منصبان دزد و چپاولگر، و نیز مزدوران و کاسه لیسانِ آنان، به خشونت دولتی علیه جمعیت پرولتر، تهیدست، ساقط شده؛ و علیه توده های عاصی از بی حقی، تبعیض و بی عدالتی، سخت نیاز مند ند . قهر سیاسی، بیمه مالکیت خصوصی است؛ ضامن امنیت سرمایه، و دندانِ سگی به نام دولت است که کارش پاسداری از سلطه اقتصادی و سیاسی طبقات حاکم است. تا جائی که تمدن و وحشیت در قهر سیاسی نقش دارند، به این بر می گردد که بورژوازی متمدن، یاد گرفته است که چگونه زهر برده داری مدرن اش را در غشائی از کارامِلِ پارلمانتاریسم و حقوق بشر به خورد مردم بدهد. در همین دموکراسی هائی که برای مسالمت پرستانِ ما مدل مدنیت و بیگانگی با خشونت اند، کافی است نوک انگشتی از خط قرمز نظام سرمایه داری عبور شود و مالکیت مورد بی حرمتی قرار بگیرد تا دیده شود که « تمدنِ» مجهز به آخرین تکنولوژی کشتار انبوه، با چه وحشیت و بربریتی مردم را در خون شان غرقه می کند!
اگر در سوئیس و سوئد و آلمان و فرانسه و کانادا و انگلستان و آمریکا چنین است، وای بر مردم ایران که گرفتار حکومت قرون وسطائی ملایان، بازاریان و نوکیسه گانی هستند که بر تمامی منابع طبیعی، صنعتی، کشاورزی، و مالی کشور چنگ انداخته و روی چاه های نفت و گاز چنبره زده اند؛ و از طنز روزگار، توسط همان دولت های « متمدن» و الگوهای « عدم خشونت» هم به آخرین تکنولوژی خشونت سرمایه داری، مجهز شده اند! زمینه عینی قهر سیاسی در ایرانِ امروز، تضمین گردش ماشین شیره کشی از انسان ها و غارت ثروت های ملی؛ و حراست از موقعیت اقتصادی و سیاسی طبقات حاکم است و نه خشونت طلبی یا وحشیت مردم! آیا آنان به مردم این امکان را می دهند که از راه های قانونی و با مسالمت، پاره ای از حقوق ابتدائی خود را به کرسی بنشانند، تا چه رسد به این که از خلع ید کنندگانِ خود خلع ید کنند و یا آنان را از حاکمیت کنار بزنند؟! از استحاله چی هائی نظیر « اتحاد جمهوری خواهان » بگذریم که اصلا دنبال خلع ید و کنار زدن نیستند و فعلا به «اصلاح ساختار!» جمهوری اسلامی « از بیرون حکومت» و « با فشار از پائین» امید بسته اند؛ اما آیا « کارشناسان مسائل ایران!» ( به قول BBC ) امثال آقای فرج سرکوهی که می گویند « براندازی به شیوه سنتی مفهومی متعلق به دوران های گذشته است» و تجربه «انقلاب مخملین» در اروپای شرقی را توصیه می کنند، رژیم حاکم بر ایران را آنقدر نشناخته اند که بفهمند چه تفاوت فاحشی میان آن حکومت هائی که با «انقلابات مخملین» بر افتاده اند و حکومت فعلی ایران وجود دارد ! همه آن حکومت ها زیر فشار و به زور کنار رفتند، اما حاضر نشدند حمام خون راه بیاندازند. جبهه ساندینیست ها در نیکاراگوئه هم زیرفشار و به نیروی رای اکثریت در یک انتخابات کنار رفت و اگر چنین فشاری نبود، قطعا داوطلبانه کنار نمی رفت؛ اما به رای مردم، به دموکراسی احترام گذاشت و در برابراین « زور» متوسل به قهر نشد و کنار رفت. میان حکومت شوارنادزه و ساندینیست ها تفاوت های بسیار اساسی وجود داشت؛ اما اگر در « انقلاب گل سرخی» گرجستان حکومت سرنگون شد بی آن که یک قطره خون از بینی کسی بیاید، نه بخاطر شاخه گل سرخی بود که آقای ساکاش ویلی در پارلمان به دست گرفته بود بلکه اساسا به این خاطر بود که شوارنادزه بدون شلیک یک گلوله، در برابر خواست جمعیت تسلیم شد و قدرت را تحویل داد. ندیده گرفتن تفاوت حکومت هونِکِر ها و شوارنادزه ها با حکومت « طالبان» ایران و القا این فکر که این جنایتکاران علیه بشریت - که در شرائط عادی با شکنجه، دست وپا بریدن، چشم در آوردن، سنگسار، قتل عام زندانیان سیاسی، ترور منتقدان و با کشتار مردمی که آب آشامیدنی و نان می خواهند حکومت می کنند- در وضعیت فوق العاده، مثل مخمل وململ، نرم و لطیف خواهند شد و امکان خواهند داد که تمام قدرت اقتصادی و سیاسی شان در ازای شاخه ای گل سرخ دست به دست شود، اگر از روی بلاهت مفرط نباشد، حتما از روی سؤ نیت سیاسی است. همه این مدعیان دروغین مخالفت با خشونت – چه آنانی که آن را بهانه ای برای تخطئه هر انقلابی ساخته اند، و چه آنانی که همین تخطئه را تحت عنوان طرفداری از "انقلاب مخملی" صورت می دهند- کارشان بطور یکجانبه، فقط منع مردم از مقابله با خشونت دولتی است و این کار را هم چنان انجام می دهند که گوئی منشا خشونت، مردم اند و برای جلوگیری از خشونت و خونریزی، باید جلو مردم را از توسل به قهر گرفت. آنان طوری از متمدنانه بودن روش مسالمت آمیز حرف می زنند، که گوئی کافیست مردم متمدنانه برخورد کنند، تا حکومت فاناتیک، فوق ارتجاعی و قرون وسطائی اسلامی هم حکومتی متمدن باشد! آنان موضوع را طوری طرح می کنند که گوئی خشونت دولتی واکنشی است به خشونت مردم. من منکر نیستم که گاه بخشی از مردم بی آن که با خشونت بلا فصل دولتی مواجه باشند، سر به شورش برمی دارند و ادارات دولتی و بانک ها و غیره را به آتش می کشند و تخریب می کنند؛ اما اشتباه است اگر علت این توسل به خشونت توسط مردم را در چیزی جز خشونت مزمن و مستمری که سالیان سال از سوی سرمایه داردان و دولت بر آنان اِعمال و تلنبار شده است جستجو کنیم. این شورش های خشن توده ای، "شورش بی دلیل" نیستند، بلکه از یکطرف واکنشی هستند به مظالم و ستم هائی که از حد تمحل گذشته اند؛ و از طرف دیگر، نتیجه ناگزیرِ سرکوب خشنِ هرگونه حق دفاع "متمدنانه" از حقوق خود ( اتحادیه، اعتصاب و...)؛ مسدود بودن همه راه های قانونی مبارزه؛ و ممنوعیت بی رحمانه فریادِ از روی درد است.
قهر سیاسی، از دولت سرچشمه می گیرد و از اینرو، روش دولت در قبال مردم است که شکل اِعمال زور از طرف مردم برای عقب نشاندن، یا برای براندازی حکومت را تعیین می کند.

چگونه باید با قهر مقابله کرد؟
بسته بودن راه های قانونی و بی نتیجه بودن همه" بست نشستن" ها و تقاضاها و التماس ها به درگاه مقامات و نهادهای حکومتی؛ و حتا این واقعیت که جمهوری اسلامی جز زبان زور، زبان دیگری را نمی فهمد، دلیل نمی شوند که ما توسل به قهر و خشونت را بعنوان تنها شکل مبارزه قلمداد، و مردم را به توسل به آن در هر شرائطی تشویق کنیم، زیرا بیش ترین آسیب جانی و خسران مالی از قهر و خشونت را، مردم متحمل می شوند. توسل مردم به قهر و خشونت، نه تنها فضیلتی نیست و هرگز آن را نباید ستود، بلکه از این که این کار بر آنان تحمیل می شود و از این که مردم ناگزیرمی شوند به آن متوسل شوند، باید تإسف خورد. این شکل از مبارزه را باید نامطلوب ترین و آخرین حربه برای شرائطی در نظر گرفت که حقیقتا هیچ راه دیگری برای رهائی مردم باقی نمانده باشد؛ راهی پر هزینه، دردناک و نفرت انگیز، آنچنان که گرگِ گرفتار در دام، برای رها ئی، پای خود را می جَوَد!
بحث ما با مخالفان سرنگونی رژیم اسلامی، از موضع دفاع از قهر و خشونت نیست؛ بحث بر سر چگونگی برخورد با خشونت است. مخالف حقیقی قهر و خشونت، کسی نیست که فقط بلد است مردم را از مقابله با قهر وخشونت دولتی بترساند. مخالفت حقیقی با قهر، مستلزم مقابله فعال و مؤثر با آن است. اگر برای مردم محرز و مسلم است که راهی جز اِعمال زورِقهرآمیز برای سرنگونی جمهوری اسلامی وجود ندارد و سرانجام، روزی باید از این طریق حساب خود را با آن تصفیه کنند، پس باید آگاهانه، نقشه مند و بدون سوزاندن فرصت ها در خوشخیالی و خوشباوری، از همین امروز خود را برای آن روز و برای این کار، آماده سازند. صرفا شِکوِه کردن از سرکوبگری و خشونت رژیم، دردی را دوا نمی کند. به گفته مارکس، « سلاح نقد، نمی تواند جای نقد سلاح را بگیرد».
درست است که الماس را با الماس می تراشند، اما " نقد سلاح" را نباید تنها به معنی شلیک به کسی که تفنگ به دست دارد فهمید. باز داشتن او از شلیک، یا از کار انداختن تفنگ اش هم می تواند چنین معنائی داشته باشد – بخصوص برای کسی که خودش تفنگی در اختیار ندارد! مقابله با قهر دولتی، در هر وضعیتی تنها با اسلحه نیست که ممکن می شود؛ زیرا که زور، الزاما همیشه با همان وسائلی که زور را اِعمال می کنند، دفع نمی شود. زمانی که مردم هنوز آمادگی مقابله با قهر دولتی را ندارند و موازنه قوا و امکانات، به نحو غیر قابل بحثی به سود دولت سرکوبگر و تا دندان مسلح است، جنبشِ دست خالی، نا آزموده، پراکنده، بی سازمان و بی رهبری، در برابر امواج آماده، آزموده، مجهز و تحت فرماندهی متمرکزِ نیروهای سرکوب، چه می تواند بکند جز از دست دادن جسورترین پیشقراولان صفوف خود، که ترمیم و جایگزینی هر یک نفرشان، بسیار دشوارتر از اجیر کردن هزار مزدور آدمکش برای حکومت است؟ در چنین شرائطی، تقابل با قهر دولتی، ابتدا باید تاکتیکِ جا خالی دادن در برابر آن؛ ناکام گذاشتن حکومت از شکار پیشروان و رهبران جنبش، و تدارک و ایجاد شرائط لازم برای مقاومت ودفع قهر باشد؛ و در مرحله بعدی، تاکتیکِ از کار انداختن – یا هرچه ضعیف تر و نا کار آمدتر کردن ماشین سرکوب.
این تاکتیک های به لحاظ شکل، مسالمت آمیز ( که هیچ ربطی به مسالمت مورد نظر استحاله جویان با رژیم ندارند)، اولا امکان حکومت برای متلاشی کردن هسته های مقاومت جنبش را - زمانی که هنوز بقدر کافی قوام و استحکام پیدا نکرده اند – کاهش می دهند؛ و ثانیاّ با برهم زدن توازن قوا - از طریق محدود ساختن امکانات تحرک ماشین سرکوب و نیز افزایش توان مقابله ی مردم – هزینه ای را که مردم باید برای رهائی خود بپردازند، پائین می آورند.
برای این تاکتیک ها نمی توان از پیش نسخه پیچید؛ انواع این تاکتیک ها به ابتکار توده ها و در جریان عمل، خلق می شوند. اما جهت عمومی آن ها باید ار یک طرف هر چه متحد تر کردن صفوف و هرچه توده ای تر کردن ابعاد مبارزه و مقاومت؛ و از طرف دیگر، ایجاد حد اکثر تزلزل روحی و شکاف در صفوف نیروهای سرکوب باشد. روشن است که یک گروه صد نفره دانشجویان را خیلی آسان تر می توانند لت و پار کنند، دستگیر و زندانی کنند تا دانشجویان یک دانشکده را و از آن کمتر، دانشگاه را. چند جوان معترض را راحت تر می توانند اوباش بنامند و اعدام کنند، تا تمامی نسل جوان را. اعتصاب کارگران یک کارخانه را راحت تر می توانند در هم بشکنند تا اعتصاب عمومی کارگری را. در یک شهر راحت تر می توانند حکومت نظامی ایجاد کنند تا در سراسر کشور. صد نفر وهزار نفر را می توانند بگیرند و زندانی کنند و اعدام کنند؛ یک ملت را نمی توانند. بعنوان یک نمونه سمبولیک و بسیار آموزنده، می توانم حکومت نظامی ازهاری در جریان انقلاب 57 را به یاد بیاورم که باقلدری تمام اعلام کرد :« از فردا تجمع بیش ار چهار نفر ممنوع است!»، و فردا در تهران چهار میلیون نفر رهپیمائی کردند !
جامعه ای که در مخالفت با استبداد و بی حقی، یکپارچه است، اما در مبارزه علیه آن یکپارچه نیست، به آسانی سرکوب شده و سالیان سال همچنان در انقیاد خواهد ماند. همه ی راز مقابله با قوه قهر دولتی، در همین یکپارچگی و گستردگی است. قرار نیست کارگرانی که بخاطر اعتراض به اخراج، با هلی کوپتر به توپ بسته می شوند، به هلی کوپتر مجهز شوند تا بتوانند با چنین خشونت وحشیانه ای مقابله کنند؛ قدرت مقابله کارگران با طبقه سرمایه دار و دولت خدمتگزار آن، در تشکل سراسری به مثابه یک طبقه، و در اقدام جمعی است. قرار نیست که توده های مردم ایران برای مقابله با قهر دولتی، از لحاط تجهیز به اسلحه و مهمات و تدارکات و مخابرات و غیره با سپاه پاسداران، بسیج، ارتش، نیروی انتظامی، و انواع ارگان های اطلاعاتی و امنیتی و دستجات سازمان یافته آدمکشی و ترور رقابت کرده و روی دست آنان بلند شوند. کارآترین سلاح مردم، تشکل و وحدت است. آنچه به مردم امکان می دهد که توازن قوا میان بالا و پائین را عوض کنند، این است که بخش های مختلف درون هر جنبش - از قبیل جنبش کارگران کارخانه ها، بیکاران، زنان، معلمان، خلق ها، دانشجویان، جوانان ، کارمندان و حقوق بگیران، تهیدستان و زحمت کشان محلات و غیره – حول مطالبات جاری و مشترک شان متشکل شوند؛ این تشکل ها در پیوند با هم و حول منافع عمومی و مشترک شان، تشیکلات سراسری آن جنبش را ایجاد کرده و بر چند پارگی میان خود غلبه کنند. این جنبش های مختلف سیاسی و اجتماعی، به پشتیبانی از هم و درهماهنگی با یکدیگر عمل کنند. سازماندهی شدن مبارزات؛ وابعاد واقعا توده ای آن ها، نیرومند تر از هر سلاح جنگی، حکومت و نیروهای سرکوبگر آن را به محاصره و سرسام و سرگیجه می اندازد و پیاپی بودن امواج جنبش توده ای، فرصت نفس تازه کردن را از آن ها می گیرد. بالاترین و کارسازترین سطح چنین پیکار توده ای وسازمان یافته ای، که هنوز شکل مسالمت آمیز- هر چند که نه قانونی - دارد، اعتصاب عمومی سیاسی است. اعتصاب عمومی سیاسی، آخرین شانس و آخرین اتمام حجت مسالمت آمیز توده ای به یک حکومت است. یک اعتصاب عمومی سیاسی که اساسا بر کارگران و کارمندان حیاتی ترین شاخه های صنعت ، تجارت، مالی، حمل و نقل کالا، ارتباطات، و انرژی متکی بوده و به درستی سازمان دهی و هدایت شود، پلیسی ترین، نظامی ترین، و خشن ترین دولت را هم می تواند به خفگی کشانده، همچون قایق کاغذین کودکان، در امواج مقاومت ناپذیر خود مچاله کرده و غرق سازد. دولتی فلج شده و نیمه جان از فشار اعتصاب عمومی سیاسی، اگر بجای تسلیم شدن، بخواهد به کشتار گسترده دست بزند، آتش به فتیله توپی می زند که به روی خودش نشانه رفته است : قیام مسلحانه توده ای.

بهای آزادی در جمهوری اسلامی چند است؟


به چه امید بسته اید؟
به این که کران، به سخنان شما گوش بسپارند ؟
آزمندان
به شما چیزی ببخشند؟
گرگ های بجای دریدن تان به شما غذائی بدهند؟
ببرهای درنده
به مهربانی از شما دعوت کنن
که دندان هایشان را بکشید؟
به این امید بسته اید؟

برتولت برشت

اگر برای رهائی مردم ایران، و یا حتا برای عملی کردن یک رشته اصلاحات اساسی سیاسی و اقتصادی، راهی بجز از سر راه برداشتن جمهوری اسلامی باقی نمانده است؛ اگر رژیم جمهوری اسلامی را فقط به زور می توان از سر راه برداشت؛ و اگر تجربه بیست و پنج سال سرکوب بسیار خشن مخالفان سیاسی و عقیدتی توسط جمهوری اسلامی؛ پرونده قطور تروریسم دولتی؛ به اثبات رسیدن فقدان هرگونه ظرفیت نرمش و عقب نشینی این رژیم – حتا در برابر خودی ترین اصلاح طلبانی که قصدی جز نجات رژیم اسلامی از خطر قیام مردم ناراضی نداشتند - ؛ همچنین موقعیت اقتصادی صاحبان قدرت سیاسی؛ و امتیازات اقتصادی و تعصب مذهبی نیروهای مزدور سپاه و بسیج، جای تردیدی باقی نمی گذارند که جمهوری اسلامی، حتا مبارزات مسالمت آمیز و قانونی مردم را تحمل نخواهد کرد و آن را غالبا با خشونت پاسخ خواهد داد ( تا چه رسد به این که در برابر پیشروی مردم، خم شده عقب عقب برود و فرش "مخملی" زیر پایشان باز کند!)، باید به این سئوال پاسخ داد که چه راه دیگری جز دوراهی ی توسل به قهر برای سرنگونی جمهوری اسلامی، و یا تسلیم به بندگی، باقی می ماند؟
برخلاف "دموکرات" های قلابی که مخالفت خود با سرنگونی رژیم خشن، وحشی، و ضد دموکراتیک اسلامی را در پشت مخالفت دروغین با خشونت و وحشیت پنهان کرده، و با مطلق و بی قید و شرطِ کردن روش مسالمت آمیز و قانونی، تسلیم مطلق و بی قید وشرط مردم به خشونت دولتی را توجیه و تجویز می کنند، صورت مسئله اصلی برای مردم، نه انتخاب میان خشونت و مسالمت، بلکه انتخاب میان آزادی و بردگی است. مسئله بسیار مهمِ خشونت یا مسالمت، تازه پس از پاسخ به این سؤال اصلی است که مطرح می شود. هدف، آزادی است و نه این یا آن شکل ازمبارزه. این اشکال، بسیار بسیار اهمیت دارند و گاه سرنوشت ساز اند؛ اما در هر حال، با مطلق کردن یک شکل، نباید هدف را قربانی کرد.
توسل به قهر، یکی از اشکال ممکن یا محتملِ مبارزه مردم برای آزادی و احقاق حقوق شان است. این شکل از مبارزه – همانطور که قبلا شرح داده شد - بیش از آن که از مقوله اختیار و انتخاب باشد، از سوی دولت سرکوبگر به آنان تحمیل می شود. آنان در انتخاب میان آزادی و بردگی مختارند؛ اما وقتی آزادی را انتخاب کردند، بهای آن را نه خودشان، که طبقات حاکم تعیین می کنند. این یکی ها هم البته منطق خودشان را دارند و حساب می کنند که قدرت و دارائی های خود را به چه قیمتی از دست بدهند، می صرفد! وقتی تصمیم شان بر این باشد که به هیچ قیمتی از دست ندهند، آنوقت مردمی که به همان اندازه مصمم به کسب آزادی باشند، راه و انتخاب دیگری جز این نخواهند داشت که آن را " به هر قیمت" به دست آورند. این که در این قرن بیست و یکم ، هنوز هم انسان آزادی اش از صاحبان زر و زور را، باید با خون خود بخرد، از گرفتارماندن بشریت در ما قبل تاریخ خود حکایت دارد!
باید تاجائی که ممکن و نتیجه بخش باشد، برای عقب راندن جمهوری اسلامی، باید از روش های مسالمت آمیز استفاده کرد و هزینه آزادی از سلطه استبداد وحشی و خونریز را پائین نگهداشت؛ اما هرگز نباید گمان کرد که بهای این آزادی می تواند آنهمه پائین بیاید که آن را مجانا به مردم هدیه کنند.
چه رویای شیرینی است که در یک صبح دلنشین از یک روز فرخنده، سیراب از خواب نوشین، چشم باز کنیم و ببینیم که رژیم « رفته است » ! اما افسوس که چنین رویائی واقعیت پیدا نمی کند و جمهوری اسلامی هرگز با پای خودش نمی رود . جمهوری اسلامی را باید سرنگون کرد.
اگرچه حد اکثر تلاش را باید برای پرهیز از توسل نالازم به قهر بکار برد و بیش ترین هشیاری را برای نیافتادن در تله هائی که حکومت برای کشاندن زود رس مبارزان به نبردی نابرابر و مهلک می گذارد به خرج داد، اما از این حقیقت هم لحظه ای نباید غافل شد که جمهوری اسلامی با هیچ درجه ای از زور یا فشار مسالمت آمیز، کنار نخواهد رفت و حتا به آزادی های سیاسی و حقوق پایه ای مردم تن خواهد داد و متاسفانه نهایتا راهی جز آن که مردم به زورِ قهر آن را از سر راه خود بردارند، باقی نخواهد گذاشت. مردم ایران که از خشونت بیزارند، باید این را بدانند، تا هم روحا و هم عملا برای مقابله با قهر دولتی و دفع خشونت آماده شوند. تمایل بسیار آشکار و نیرومند مردم ایران به پرداخت کم ترین بها برای آزادی، هم قابل فهم است و هم قابل دفاع و ستایش، به همان دلیل و به همان اندازه که زندگی قابل دفاع و قابل ستایش است. مردم حتما و حتما باید تلاش کنند که کمترین بها را بپردازند؛ ولی همانطور که گفتم، متاسفانه نهایتا نه مردم، بلکه حکومت است که این بها را تعیین می کند. اما چون رژیم اسلامی ،آنگونه که در این بیست و پنج سال نشان داده است، برای آزادی انسان هیچ ارزشی قائل نیست، قعطا خواهد کوشید تا بهای آن را تا جائی که زورش می رسد افزایش بدهد. مردم هم به نوبه خود ضمن این که می کوشند این بها را پائین ببرند، باید برای خود روشن کنند که اگر حقیقتا مصمم به آزاد کردن خود هستند، آیا حاضرند هر بهائی را که لازم باشد برای آن بپردازند؟ آیا بهای آزادی را می توان بقدری پائین آورد که زندگی ارزش خود را تا آنجا از دست بدهد که به بندگی در ذلت و فلاکت و نکبت بیارزد؟ نه! ارزش زندگی انسان در این است که بدون آزادی، به هیچ نیارزد؛ و مردم ایران هم برای رهائی خود؛ برای دفع بربریت و خشونت؛ و برای برخوردارشدن از زندگی مسالمت آمیز در آزادی و رفاه و برابری، چاره ای جز این ندارند که زیباترین و غم انگیز ترین شعار تمامی تاریخ بشری را بر پرچم خود بنویسند: یا مرگ، یا آزادی!

16 اسفند 1382 - 6 مارس 2004

[بازگشت به بخش نخست مقاله]

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/5476

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'اصلاحات شکست خورد؛ حالا چه؟ (2)، شهاب برهان' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016